بازگشت

رطب زهرآلود براي كشتن حضرت فرستاد


و او نقل مي نمايد كه هارون لعنة الله عليه درباره به شهادت رساندن حضرت فكر كرد سپس دستور داد براي او رطب آوردند سپس ظرفي طلبيد و بيست دانه رطب در آن گذاشت آنگاه نخ را در سم گذاشت تا مدتي كه سم جذب آن گرديد سپس آن را به سوزن داخل كرد و يك دانه رطب برداشت و آن نخ مسموم را چندين بار در آن دانه رطب داخل كرد تا آن رطب مسموم گرديد!

سپس آن ظرف را به خادمي داد و گفت: اين را نزد موسي بن جعفر عليهماالسلام ببر و به او بگو: هارون از اين رطب خورده است دريغ داشت تو از آن نخوري و تو را سوگند مي دهد كه همه آنها را بخوري اينها را با دست خود براي تو انتخاب كرده است همه اينها را بخور و به كسي نده!

خادم رطب ها را نزد حضرت برد و پيغام هارون را ابلاغ كرد حضرت چوبي از خارهاي نخل خواست و با آن رطب ها را برمي داشت و ميل مي نمود و آن خادم به حضرت نگاه مي كرد!

هارون سگي داشت كه به آن علاقه زيادي داشت كه در تمام مملكت هيچ چيزي را به اندازه آن دوست نداشت ناگهان آن سگ كه زنجيرهاي طلا و نقره در گردنش بود خود را به آنجا رسانيد و كنار امام عليه السلام آمد



[ صفحه 178]



حضرت آن دانه رطب مسموم را جلو آن انداخت سگ آن رطب را خورد و شروع كرد به عوعو كردن و بر روي زمين افتاد و پاره پاره شد آن گاه حضرت باقي رطب ها را ميل نمود و خادم ظرف را برداشت و نزد هارون برگشت هارون از او پرسيد: همه رطب ها را خورد؟ گفت: آري! گفت چه حالي به او دست داد؟ گفت: حال بدي از او نديدم.

جريان هلاكت سگ به هارون رسيد خيلي ناراحت شد. آمد و آن را ديد كه پاره پاره روي زمين افتاده خادم را احضار و وسيله اعدام نيز مهيا كرد و به خادم گفت: جريان رطب ها را با صداقت به من بگو و گرنه تو را مي كشم، خادم تمام جريان را نقل كرد! هارون گفت: از موسي سودي به ما نرسيد جز اينكه بهترين رطب ها را به او خورانديم و سم ها را از دست داديم و سگ خود را كشتيم [1] .


پاورقي

[1] همان، ص 316 و 317.