بازگشت

هشام بن سالم جواليقي


شيخ در رجال او را از اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام شمرده است [1] .

در فهرست فرموده: يك كتاب دارد [2] .

و نجاشي فرموده: از امام صادق و امام موسي بن جعفر عليهماالسلام نقل حديث كرده، ثقة ثقة. سپس كتاب هاي او را برشمرده است [3] .

و شيخ مفيد با همان عبارت كه در حالات هشام بن حكم ذكر نمودم وي را توصيف نموده است [4] .

و شيخ كشي با ذكر سند از هشام نقل نموده كه: بعد از شهادت امام صادق عليه السلام من و مؤمن الطاق، ابوجعفر در مدينه با هم بوديم. مردم اطراف عبدالله پسر امام صادق عليه السلام جمع بودند و مي گفتند: بعد از پدر بزرگوارش او امام است، به اين بهانه كه از امام صادق عليه السلام روايت مي كردند كه امامت بعد از هر امام براي پسر بزرگش مي باشد اگر نقصي در بدنش نباشد. پس من و مؤمن الطاق نزد عبدالله رفتيم تا همان گونه كه از پدر بزرگوارش امام صادق عليه السلام مسأله مي پرسيديم از وي مسأله بپرسيم.

از او پرسيديم: زكات در چه مقدار واجب است؟ گفت: در دويست



[ صفحه 249]



درهم كه بايستي پنج درهم پرداخت. گفتيم: در صد درهم چه مقدار زكات است؟ گفت: دو درهم و نيم. به او گفتيم: به خدا سوگند مرجئه چنين حكم نمي كنند! دستش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: به خدا سوگند! من نمي دانم مرجئه چه مي گويند. پس از نزد وي بيرون آمديم. سرگردان بوديم و نمي دانستيم به كجا برويم در يكي از كوچه هاي مدينه نشستيم و مشغول گريه شديم. متحير بوديم به كجا رويم مي گفتيم: نزد كي برويم؟ مرجئه يا قدريه يا زيديه يا معتزله يا خوارج [5] .

هشام گويد: در اين سخن بوديم كه ناگاه پيرمردي را ديدم كه سابقه آشنايي با او نداشتم با دست به من اشاره نمود ترسيدم كه از جاسوسان منصور باشد زيرا منصور در مدينه جاسوساني گماشته بود كه هر كس از شيعيان امام صادق عليه السلام را بيابند او را به قتل رسانند. خيال كردم اين مرد از آنان است! از اين جهت به مؤمن طاق گفتم: تو از من دور شو زيرا بر خود و بر تو مي ترسم و اين مرد اكنون مرا خواسته و به تو كاري ندارد تو دور شو و خود را به هلاكت نينداز. مؤمن طاق از من دور شد من كه خيال مي كردم نمي توانم از دست آن پيرمرد رها شوم از پي او رفتم تا در منزل موسي بن جعفر عليهماالسلام (كه بعدا از آن مطلع شدم) رسيديم مرا آنجا گذاشت و رفت. خادمي در منزل بود به من گفت: خدا تو را رحمت كند! وارد منزل شو. وارد شدم چشمم به حضرت افتاد بدون مقدمه فرمود: نه به سوي مرجئه و نه به سوي قدريه و نه به سوي زيديه و نه به سوي معتزله و نه به سوي خوارج! به سوي هيچ يك از آنان نرو! به سوي من، به سوي من، به سوي من بيا!



[ صفحه 250]



به حضرت عرض كردم: فدايت شوم! پدرت از دنيا رفت؟ فرمود: آري! عرض كردم: فدايت شوم! بعد از او ما به كه مراجعه نماييم؟ فرمود: اگر خدا اراده نمايد تو را هدايت مي كند! عرض كردم: عبدالله گمان مي كند كه بعد از درگذشت پدرت او امام است؟! فرمود: عبدالله مي خواهد كسي خدا را عبادت ننمايد! عرض كردم: پس امام ما بعد از پدر بزرگوارت كيست؟ فرمود: باز هم مي گويم: اگر خدا اراده نمايد تو را هدايت كند، هدايت مي فرمايد! عرض كردم: تو امام ما هستي! فرمود: من اين را به تو نمي گويم!

هشام مي گويد: متوجه شدم كه از راه درست سؤال را طرح ننموده ام از اين جهت به گونه اي ديگر سؤال نمودم. عرض كردم: فدايت شوم! تو را امامي هست كه زير فرمان او باشي؟ فرمود: نه! در اين هنگام هيبت و عظمت او مرا به اندازه اي گرفت كه در حضور پدرش امام صادق عليه السلام اين چنين رعبي مرا نمي گرفت.

عرض كردم: فدايت شوم! از تو مسائلي را كه از پدرت مي پرسيدم بپرسم؟ فرمود: بپرس، جواب مي دهم ولي افشا نكن كه اگر افشا نمودي باعث كشتن من مي گردي.

هشام گويد: مسائلي را پرسيدم، ديدم درياي مواج علم است! عرض كردم: فدايت شوم! شيعيان تو و شيعيان پدرت در ضلالت هستند شما را براي ايشان معرفي بنمايم؟ شما از من پيمان گرفتيد كه كتمان نمايم!

فرمود: هر كه را به او اطمينان داشتي از او پيمان بگير كه كتمان نمايد آن گاه به او بگو كه اگر آشكار نمودند منجر به قتل من و شما مي گردد.

هشام گويد: از خدمت حضرت بيرون آمدم و نزد مؤمن طاق رفتم.



[ صفحه 251]



مؤمن طاق به من گفت: چه شد؟ گفتم: راه هدايت را پيدا نمودم و جريان را به او گفتم. سپس مفضل بن عمر و ابوبصير را ملاقات كردم جريان را به آنها نيز گفتم! خدمت حضرت مي آمدند و از فرمايشات وي بهره مند مي شدند. جريان را به شيعيان ديگر نيز گفتيم همه خدمت او مي آمدند و كسي جز اندكي نزد عبدالله نمي رفتند. عبدالله از مردم پرسيد چرا اطراف من خلوت شده؟ كه جريان مرا به او گفتند در صدد انتقام برآمد عده اي را گماشته بود كه در مدينه مرا كتك بزنند [6] .


پاورقي

[1] رجال طوسي، ص 363، شماره 2.

[2] معجم رجال الحديث، ج 19، ص 297.

[3] رجال نجاشي، ص 305.

[4] معجم رجال الحديث، ج 19، ص 297.

[5] همه اينها از فرقه هاي گمراه مي باشند.

[6] معجم رجال الحديث، ج 19، ص 300 - 298.