بازگشت

ابوجعفر عبدالله معروف به منصور دوانيقي


در روز دوازدهم ذي حجه سال 136 كه ابوالعباس سفاح به درك واصل گرديد از مردم براي برادرش منصور دوانيقي بيعت گرفتند. مدت سلطنت او بيست و دو سال، نه روز كم بوده و عمر او به شصت و سه سال رسيده بود. وقتي از دنيا رفت ششصد ميليون درهم و چهارده ميليون دينار از او به جاي ماند با اين حال در مال خويش بخل مي ورزيد.



[ صفحه 50]



او را دوانيقي لقب داده بودند بدين جهت كه با كارگزاران خود روي دانق و حبه (كوچك ترين معيار وزن) محاسبه مي نمود.

منصور در ستمگران بني عباس به هشام بن عبدالملك اموي شباهت داشت و در امور سياسي از او تقليد مي نمود [1] .

منصور مردي سفاك و خون ريز بود، و با حضرت صادق عليه السلام سخت دشمني مي كرد و صدمات و جسارات بسيار به ايشان روا مي داشت و چند دفعه مهياي ريختن خون آن حضرت شد و امر به قتل آن جناب مي كرد تا سرانجام در سال دهم خلافتش و موافق روايات سال 148 حضرت را مسموم و شهيد نمود [2] و در سال 158 در ششم ذيحجه به درك واصل گرديد [3] .

در كتب تاريخ و حديث از نحوه ي برخورد منصور با امام موسي كاظم عليه السلام مطلب زيادي نقل نشده است اما از بعضي روايات استفاده مي گردد كه منصور در صدد كشتن آن حضرت بوده است:

مرحوم ثقة الاسلام كليني با ذكر سند از ابي ايوب نحوي نقل كرده كه در نيمه ي شب منصور به من پيغام داد. نزد او رفتم بر كرسي نشسته و شمعي جلو روي اوست و نامه اي در دست دارد. وقتي به او سلام كردم در حالي كه گريه مي كرد نامه را به طرف من انداخت و گفت: اين نامه محمد بن سليمان است به من اطلاع داده كه جعفر بن محمد از دنيا رفته است، پس سه مرتبه گفت: (انا لله و انا اليه راجعون) ديگر كجا مانند جعفر پيدا مي شود؟



[ صفحه 51]



پس از آن به من گفت: بنويس. من اول نامه را نوشتم، پس از آن گفت: به محمد بن سليمان بنويس: اگر جعفر بن محمد به شخص خاصي وصيت نموده او را احضار كن و گردنش را بزن.

محمد بن سليمان در جواب نوشت كه به پنج نفر وصيت كرده: ابوجعفر، منصور و محمد بن سليمان و عبدالله و موسي (امام كاظم عليه السلام) و حميده.

در حديثي ديگر آمده: ابوجعفر منصور و عبدالله و موسي و محمد بن جعفر و يكي از غلامان ابي عبدالله عليه السلام! منصور گفت: راهي براي كشتن اين افراد نيست [4] .

مرحوم محدث قمي فرموده: علامه مجلسي رحمه الله فرموده: حضرت به علم امامت مي دانست كه منصور چنين اراده خواهد كرد، آن جماعت را به حسب ظاهر در وصيت شريك كرده بود و اول نام او (منصور) را نوشته بود و در باطن امام موسي كاظم عليه السلام مخصوص به وصيت بوده و از اين وصيت نيز اهل علم مي دانستند كه وصايت و امامت مخصوص آن حضرت است [5] .

منصور روي شيطنت و جهت فريب مردم به ظاهر متعرض حضرت نمي گرديد. مرحوم محدث قمي مي نويسد: بيست ساله بود كه امامت به آن جناب منتقل شد و مدت امامتش سي و پنج سال بوده كه مقداري از آن در بقيه ايام منصور بوده و او به ظاهر متعرض آن حضرت نشد [6] .

و حتي براي پيشبرد كار و استحكام قدرت خويش گاهي با حضرت خوش برخوردي مي كرد. مرحوم علامه مجلسي از كتاب مناقب ابن شهر آشوب نقل نموده كه: منصور به امام موسي بن جعفر عليهماالسلام



[ صفحه 52]



پيشنهاد كرد كه در روز عيد نوروز براي تهنيت بنشيند و هدايايي كه مي آورند تحويل بگيرد، حضرت فرمود: من اخباري كه از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيده است بررسي كرده ام خبري در ارتباط با اين عيد نيافته ام و اين عيد سنتي از فارسي هاست و اسلام آن را از بين برده است به خدا پناه مي برم از اين كه زنده نمايم چيزي را كه اسلام از بين برده است.

منصور به حضرت گفت: ما اين كار را به خاطر سياست ارتش انجام مي دهيم تو را به خداي بزرگ سوگند كه امروز را جلوس نمايي. حضرت آن روز را نشست، بزرگان كشوري و لشكري خدمت حضرت مي آمدند و تبريك مي گفتند و هدايايي تقديم مي نمودند. يكي از خادمان منصور بالاي سر حضرت ايستاده بود و آنچه را مي آوردند صورت برداري مي كرد، آخر همه ي مردم پيرمردي خدمت حضرت آمد و عرض كرد: اي پسر دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم من مردي مستمندم و مالي ندارم كه به عنوان هديه خدمت شما تقديم نمايم اما سه بيت شعر را كه جدم در رثاي جدت حسين بن علي عليهماالسلام سروده تقديم حضور مي نمايم:



عجبت لمصقول علاك فرنده

يوم الهياج و قد علاك غبار



و لاسهم نفذتك دون حرائر

يدعون جدك و الدموع غزار



الا تفضفضت السهام و عاقها

عن جسمك الاجلال و الاكبار



يعني: در شگفتم از شمشيري كه تيزي آن در روز جنگ متوجه تو شد و غبار بر چهره ات پاشيد،

و از تيرهايي كه به تو اصابت كرد جلو چشم زنان و آنان در حالي كه اشك مي ريختند جدت را به ياري مي طلبيدند،

اي كاش تيرها حرمت تو را نگه مي داشتند و به بدنت آسيب نمي رساندند.



[ صفحه 53]



حضرت فرمود: هديه ي تو را پذيرفتم خدا به تو بركت دهد بنشين. سپس به آن خادم فرمود: از منصور بپرس با اموالي كه جمع شده چه كار كنيم؟ منصور گفت: همه ي آنها را به تو بخشيدم. امام عليه السلام به آن پيرمرد فرمود: همه ي اين اموال را به تو هديه نمودم آن را بردار [7] .


پاورقي

[1] تتمةالمنتهي، ص 160، با تصرف در عبارات.

[2] همان، ص 177.

[3] همان، ص 160.

[4] كافي، ج 1، ص 310 و 311، ح 13 و 14.

[5] منتهي الآمال، ج 2، ص 750.

[6] همان، ص 783 و 784.

[7] بحارالانوار، ج 48، ص 108 و 109.