بازگشت

هادي عباسي


در روز بيست و سوم محرم سال 169 كه مهدي عباسي مرد، پسرش موسي معروف به هادي عباسي به جاي وي نشست. او به قساوت قلب و كثرت ادب و شجاعت معروف بود.

مرگ او در بغداد در شب چهاردهم يا هجدهم ربيع الاول سال 170 واقع شد و سنين عمرش قريب به بيست و پنج سال رسيده بود [1] .

در دوران او نيز به موسي بن جعفر عليهماالسلام سخت گذشت اما در تاريخ مطلب زيادي درباره برخورد وي با حضرت نيامده است ولي با حضرت رفتاري داشت كه حضرت او را نفرين نمود و در اثر نفرين آن وجود مقدس به جهنم رفت.

مرحوم مجلسي از كتاب «عمدةالطالب» نقل نموده كه: موسي هادي حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام را دستگير و زنداني نمود، اميرالمؤمنين علي عليه السلام را در خواب ديد كه به وي فرمود: (فهل عسيتم ان توليتم أن تفسدوا في الارض و تقطعوا أرحامكم) [2] .

از خواب بيدار شد و فهميد كه مراد موسي بن جعفر عليهماالسلام است دستور داد آن حضرت را آزاد نمايند سپس دوباره بر حضرت خشمگين شد ولي پيش از آنكه به وي دست يابد هلاك شد [3] .



[ صفحه 61]



مرحوم علامه مجلسي در دو مورد از كتاب شريف بحارالانوار [4] يك مورد از كتاب «مهج الدعوات» سيد بن طاوس و موردي ديگر از كتاب «عيون الاخبار» جريان نفرين حضرت را نقل نموده است از عبدالله نهشلي و از علي بن يقطين نقل مي نمايد:

وقتي كه حسين بن علي «صاحب فخ» به دستور هادي عباسي به قتل رسيد سر او و كساني را كه از اصحاب وي اسير شده بودند به نزد هادي عباسي آوردند دستور داد جمعي از اسيران را به قتل رساندند و از آل ابي طالب عليه السلام انتقام مي گرفت و به ايشان بدگويي مي كرد تا اينكه سخن از حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام به ميان آورد و از حضرت بدگويي كرد و گفت: به خدا سوگند حسين بن علي صاحب فخ عليه من خروج نكرد مگر به دستور موسي بن جعفر عليهماالسلام و از وي پيروي نمود زيرا موسي بن جعفر عليهماالسلام در ميان اين خانواده امام است، خدا مرا بكشد اگر او را زنده بگذارم.

يكي از علماي سني درباري به نام يعقوب بن يوسف معروف به ابويوسف قاضي براي هادي عباسي سوگندهاي سخت ياد كرد كه موسي بن جعفر در اين جريانات دست نداشته و در اثر سخنان ابويوسف، هادي عباسي آرام شد.

علي بن يقطين جريان غضب هادي و تهديد به قتل حضرت را به آن حضرت گزارش داد. وقتي كه نامه ي علي بن يقطين به دست حضرت رسيد بستگان و شيعيانش را جمع نمود و جريان را براي آنان بازگو نمود و با آنان مشورت كرد كه چه روشي در پيش گيرد.



[ صفحه 62]



در جواب حضرت اظهار داشتند: صلاح در اين است كه خود را از اين ستمگر پنهان نمايي زيرا از شر و دشمني وي در امان نيستي خصوصا كه شما و همه ي ما را تهديد به قتل كرده است.

حضرت نظريه آنان را نپسنديد و تبسمي نمود سپس به دوستان و بستگانش فرمود: به زودي ترس شما برطرف خواهد شد نخستين نامه اي كه از عراق برسد خبر هلاكت و مرگ هادي عباسي در آن است. آنان عرض كردند: اين را از كجا مي داني؟ فرمود: به حرمت قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه او همين امروز مرد. به خدا سوگند آنچه گفتم حق و روشن است اكنون به شما مي گويم:

بعد از فراغت از راز و نيازم در مصلايم نشسته بودم، چشمانم به خواب رفت كه جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي من نمايان گرديد. در عالم خواب از موسي بن مهدي (هادي عباسي) به او شكايت نمودم و ستم هايي كه به اهل بيت نموده و ترسم از وي را يادآور شدم، جدم فرمود: اي فرزندم موسي! دلخوش باش كه هادي عباسي بر تو دست نخواهد يافت. در بيني كه با من سخن مي گفت دست مرا گرفت و به من فرمود: اندكي پيش دشمنت به هلاكت رسيد پس خدا را شكر نما. سپس حضرت رو به قبله نشست و دست هاي مبارك را به طرف آسمان بلند نمود و دعا خواند.

نويسنده: دعايي را كه حضرت خوانده دعاي جوشن صغير است كه مرحوم محدث قمي آن را در «مفاتيح الجنان» ذكر نموده است.

بدين ترتيب پرونده زندگي ننگين هادي عباسي نيز بسته شد و نوبت به هارون الرشيد رسيد.



[ صفحه 63]




پاورقي

[1] تتمةالمنتهي، ص 222 و 223.

[2] محمد / 22، ترجمه آيه گذشت.

[3] بحارالانوار، ج 48، ص 248، ح 57.

[4] ج 48، ص 153 - 150 و ص 217 و 218.