بازگشت

آوردن حضرت موسي بن جعفر به بغداد و سبب آن


مرحوم علامه مجلسي دو روايت را در اينجا ذكر نموده يكي از كتاب «عيون اخبار الرضا عليه السلام» و ديگري از كتاب «غيبةالشيخ» و ما ترجمه و مضمون هر دو را با در هم آميختن اين دو روايت ذكر مي نماييم:

سبب آوردن موسي بن جعفر عليهماالسلام به بغداد اين بود كه: هارون داراي چهارده پسر بود! سه تن از آنان را برگزيد:

1- محمد معروف به امين كه از همسر حره اش زبيده بود.

2- عبدالله معروف به مأمون.

3- قاسم معروف به مؤتمن.

قصد داشت كه ولي عهد خود را معرفي نمايد بدين جهت محمد امين را ولي عهد خود گردانيد، پس از او سلطنت را نامزد مأمون و بعد از او قاسم مؤتمن كرد.



[ صفحه 65]



هواي هارون بيشتر با محمد امين بود روي همين جهت در زمان حيات خود او را وليعهد خود گردانيد و براي تربيت وي كه ايام نوجواني بلكه طفوليت را مي گذراند مربي اختيار نمود كه در قصر هارون داراي موقعيت و مقامي بود و او جعفر بن محمد بن اشعث بود. وي در عين حالي كه از مقربان درگاه هارون بود امامت موسي بن جعفر عليهماالسلام را قبول داشت. از جهت معجزه اي كه از امام صادق عليه السلام ديده بود، امامت ائمه طاهرين عليهم السلام را باور كرده بود. مرحوم ثقة الاسلام كليني با سند معتبر از صفوان بن يحيي نقل مي كند كه جعفر بن محمد بن اشعث به من گفت: آيا مي داني چه سبب گرديد كه ما مذهب تشيع را اختيار كرديم؟ در عين حال كه در خانواده ي ما از تشيع ذكري و خبري نبود! صفوان گويد: به او گفتم: به چه سبب مذهب تشيع را اختيار كرديد؟

گفت: منصور دوانيقي به پدرم محمد بن اشعث گفت: اي محمد! مردي عاقل و خردمند را به من معرفي نما تا به او مأموريتي واگذار نمايم. پدرم گفت: پسر مهاجر كه دايي من مي باشد براي اين مأموريت خوب است. منصور گفت: او را بياور. وقتي كه او را نزد منصور آوردم منصور به او گفت: اي پسر مهاجر! اين اموال را بردار و به مدينه نزد عبدالله بن الحسن بن الحسن و جمعي از بستگان او از جمله جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) برو و به آنان بگو: من مردي غريب از اهل خراسانم شيعيان شما در آنجا اين اموال را براي شما فرستاده اند به هر يك از آنان مقداري پول بده وقتي كه پول ها را گرفتند به ايشان بگو: من قاصدم و دوست دارم رسيد آنچه را گرفته ايد به دستخط خود بنويسيد.



[ صفحه 66]



پسر مهاجر پول ها را از منصور گرفت و به مدينه رفت وقتي كه نزد منصور برگشت محمد بن اشعث نزد منصور بود، منصور به پسر مهاجر گفت: چه كار كردي؟! گفت: نزد آنان رفتم پول را دادم و اين دستخط آنان است جز جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) كه در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نزد وي رفتم. مشغول نماز بود پشت سر او نشستم تا از نماز فراغت حاصل نمايد و آنچه به ديگران گفته ام به او نيز اظهار نمايم با شتاب نماز را تمام نمود، به من توجه كرد و فرمود: اي مرد! از خدا بترس! اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را فريب مده. آنان تازه از زير يوغ دولت بني مروان بيرون آمدند و همه نيازمندند. به او گفتم: چه مي گويي؟ سر را نزديك من آورد و تمام آنچه ميان من و تو گذشته بود براي من بيان نمود گويا كه او سومي ما بوده و در آن مجلس حاضر بوده است.

منصور دوانيقي گفت: اي پسر مهاجر! بدان كه پيوسته در ميان اهل بيت مردي هست كه به او الهام مي شود و اكنون آن مرد جعفر بن محمد است.

اي صفوان! اين جريان سبب گرديد كه ما مذهب شيعه را اختيار كرديم [1] .

وقتي كه هارون محمد امين، وليعهد خويش را به جعفر بن محمد بن اشعث سپرد تا او را تربيت نمايد يحيي بن خالد برمكي كه رئيس الوزراي هارون بود به جعفر بن محمد بن اشعث حسد ورزيد و پيش خود انديشيد كه وقتي هارون از دنيا رفت و امر حكومت به دست محمد امين افتاد حكومت و وزارت از دست من و فرزندانم بيرون خواهد شد و به دست جعفر بن محمد بن اشعث خواهد افتاد و يحيي بن خالد برمكي مي دانست كه جعفر بن محمد بن اشعث شيعي مذهب است براي اينكه



[ صفحه 67]



حكومت خويش و فرزندانش را نگه دارد در صدد نقشه اي برآمد و به جعفر بن محمد بن اشعث اظهار نمود كه من نيز مانند تو بر مذهب تشيع و به آن معتقد هستم.

جعفر بن محمد بن اشعث از گفته ي يحيي شادمان شد و يحيي بن خالد با جعفر رابطه ي دوستي برقرار كرد و به منزل جعفر رفت و آمد مي كرد. جعفر اسرار خود را به او مي گفت و عقيده ي خود به موسي بن جعفر عليهماالسلام را با او در ميان گذاشت. وقتي كه يحيي از اسرار جعفر كاملا آگاهي پيدا كرد در صدد سعايت و فتنه انگيزي برآمد و هارون به او احترام مي گذاشت از اين جهت كه در امر استواري حكومت هارون خود يحيي و پدرش خالد برمكي دست داشتند و خود را مديون برامكه مي دانست.

يحيي امروز و فردا مي كرد كه جريان تشيع جعفر بن محمد بن اشعث را با هارون در ميان بگذارد ولي جرأت نداشت كه با هارون درباره ي جعفر سخن گويد تا بالاخره تصميم فتنه انگيزي خود را گرفت.

روزي جعفر بن محمد بن اشعث بر هارون وارد شد و هارون به وي احترام شاياني كرد و ميان آنان سخناني رد و بدل شد تا جايي كه جعفر به حرمت هارون و پدرش سوگند ياد كرد، هارون در آن روز دستور داد بيست هزار دينار به جعفر بن محمد بن اشعث دادند. يحيي بن خالد كه در آن مجلس حاضر بود درباره ي جعفر بن محمد بن اشعث به هارون چيزي نگفت تا روز بعد به هارون گفت: اي اميرالمؤمنين! من پيش از اين به تو گزارش كردم كه جعفر بن محمد بن اشعث مذهب تشيع را دارد و تو سخن مرا تكذيب كردي ولي اكنون جرياني دارم كه ميان من و تو داوري مي نمايد! هارون گفت: جريان چيست؟ يحيي گفت: هر مالي به دست جعفر بن محمد بن



[ صفحه 68]



اشعث مي رسد خمس آن را به موسي بن جعفر عليهماالسلام مي دهد و من ترديدي ندارم كه خمس آن بيست هزار ديناري را كه ديروز به او دادي نيز به موسي بن جعفر عليهماالسلام داده است اين بهترين داور است.

هارون شبانه جعفر بن محمد بن اشعث را احضار نمود جعفر احساس كرد كه يحيي فتنه كرده است و از آن وقت دشمني نسبت به همديگر را آشكار كردند.

وقتي در شب قاصد هارون در خانه ي جعفر دق الباب كرد جعفر ترسيد كه سخن فتنه انگيز يحيي در هارون اثر گذاشته باشد و در نيمه شب او را احضار كرده تا به قتل رساند از اين رو غسل كرد و به مشك و كافور خود را خوشبو نمود و بردي پوشيد و نزد هارون آمد وقتي كه هارون ديد جعفر كفن پوشيده و بوي مشك و كافور به مشام مي آيد، گفت: اي جعفر! اين چه وضعي است؟ جعفر گفت: اي اميرالمؤمنين! من دانستم كه درباره ي من نزد تو فتنه كرده اند وقتي كه قاصدت نابهنگام نزد من آمد ترسيدم كه سخن فتنه انگيز نسبت به من در شما اثر كرده باشد و مرا احضار كرده اي كه به قتل رساني.

هارون گفت: هرگز من چنين قصدي نكرده ام ولي آگاه شدم كه خمس همه ي اموالت از جمله خمس بيست هزار ديناري را كه ديروز به تو دادم نزد موسي بن جعفر فرستاده اي تو را خواستم كه از جريان كار آگاه شوم. جعفر گفت: الله اكبر! اي اميرالمؤمنين! همين الآن يكي از پيشخدمتان خود را بفرست تا آن بيست هزار دينار كه مهر تو بر آن است حاضر نمايد و به هارون گفت: آن بيست هزار دينار نزد فلان كنيز است! هارون به خادمي گفت: انگشتري جعفر را بردار و نزد آن كنيز برو و بگو به اين



[ صفحه 69]



نشانه بيست هزار دينار را بده. آن خادم رفت كنيز بدره هاي زر را كه مهر هارون بر آن بود به خادم داد و او نزد هارون آورد. جعفر گفت: اين نخستين شاهد بر دروغگويي فتنه انگيزي است كه درباره ي من نزد شما فتنه كرده است! هارون به جعفر گفت: با امن و امان به منزلت برگرد، ديگر سخن هيچ كس را درباره ي تو نمي پذيرم.

بدين كيفيت نقشه يحيي بن خالد نقش بر آب شد و نتوانست به هدف خود برسد روي همين جهت در صدد برآمد تا از راهي ديگر و نقشه اي بهتر هدف خود را دنبال كند و در پي فرصت بود تا اينكه سالي هارون به قصد سفر حج به مكه و مدينه آمد - غير از آن سفري كه حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام را در آن سفر دستگير كرد - از قرائن استفاده مي شود كه يحيي بن خالد برمكي در اين سفر با هارون بود و به فكر افتاد تا نقشه شوم خود را كه به شهادت رساندن حضرت امام موسي كاظم عليه السلام بود به اجرا در آورد و دست جعفر بن محمد بن اشعث را از حكومت كوتاه نمايد تا اينكه به يحيي بن ابي مريم كه مورد اطمينان او بود گفت: يكي از اولاد ابوطالب (عليه السلام) را به من معرفي نما كه به مال و منال دنيا رغبت داشته باشد تا مال فراواني در اختيار او بگذارم! يحيي بن ابي مريم علي بن اسماعيل بن جعفر بن محمد (برادرزاده ي امام موسي بن كاظم عليه السلام) را به يحيي بن خالد معرفي نمود، يحيي بن خالد علي بن اسماعيل را طلب نمود و علي بن اسماعيل كه برادرزاده ي حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام بود از اسرار حضرت مطلع بود و آن حضرت به وي در مخارج كمك مي نمود وقتي كه نزد يحيي بن خالد آمد، يحيي به او گفت: آنچه را از عمويت موسي بن جعفر عليهماالسلام و شيعيان او و اموالي كه برايش مي آورند اطلاع داري به من بگو!



[ صفحه 70]



علي بن اسماعيل گفت: من از كارهاي عمويم با خبرم از مشرق و مغرب براي او اموال مي آورند و او خزانه هايي از اموال دارد و مزرعه اي را به سي هزار دينار خريد كه آن را «يسيره» نام نهاده، انواع بدره هاي زر نزد او يافت مي شود به گونه اي كه در خريد اين مزرعه وقتي خواست سي هزار دينار را به فروشنده بدهد، فروشنده گفت: از اين نوع بدره ها نمي خواهم بلكه بايستي از فلان قسم به من دهي. عمويم آن بدره ها را پس گرفت و از همان نوعي كه فروشنده خواسته بود به او سي هزار دينار داد.

يحيي بن خالد برمكي لعنة الله عليه آنچه را علي بن اسماعيل به او گفته بود با اضافاتي به هارون گزارش كرد. هارون لعنة الله عليه دستور داد دويست هزار درهم به علي بن اسماعيل بدهند كه از هر نواحي كه خواست آن را دريافت نمايد! علي بن اسماعيل گفت: از درآمد نواحي شرق مي خواهم. نماينده اش را به مشرق فرستاد تا پول را تحويل بگيرد، ولي علي بن اسماعيل مبتلا به اسهال سختي شد كه امعاء و احشايش بيرون ريخت خواستند برگردانند نتوانستند وقتي كه آن دويست هزار درهم را آوردند در حال جان كندن بود و گفت: اين پول را چه كنم من كه دارم مي ميرم.

حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام علي بن اسماعيل را از عاقبت فتنه اش بر حذر داشته بود ولي سخن حضرت را نپذيرفت.

وقتي كه حضرت باخبر گرديد كه برادرزاده اش قصد دارد به بغداد برود به او فرمود: براي چه مي روي؟ گفت: مديونم. حضرت فرمود: دينت را من مي پردازم. گفت: دست تنگم و هزينه زندگي ندارم. حضرت فرمود: هزينه ي زندگي ات را تأمين مي نمايم. بالاخره به سخنان حضرت توجهي نكرد.



[ صفحه 71]



حضرت به او فرمود: مواظب باش فرزندان مرا يتيم نكني. سپس دستور داد سيصد دينار و چهار هزار درهم به او دادند، وقتي كه علي بن اسماعيل برخاست، امام موسي بن جعفر عليهماالسلام فرمود: به خدا سوگند در ريختن خون من سعايت خواهد كرد و اولاد مرا يتيم خواهد نمود. حاضران خدمت حضرت عرضه داشتند: خدا ما را فدايت كند! تو اين را مي داني و در عين حال به او پول مي دهي و صله مي نمايي؟! فرمود: پدرم از پدرانش از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم برايم نقل نمود كسي كه با شخصي از ارحامش قطع كند و آن شخص با او پيوند برقرار سازد قاطع هلاك مي شود.

هارون از آن سفر به بغداد بازگشت و امين را پيش از آن به عنوان وليعهد خود معرفي نموده بود ولي قصد آن داشت كه كار را استوار نمايد و آن را آشكار سازد كه خاص و عام از آن كار با خبر گردند روي اين جهت در سال 179 دوباره عازم حج گرديد و به همه اطراف كشور اسلامي آن زمان نامه نوشت و به فقيهان، عالمان، قاريان قرآن و اميران دستور داد كه ايام حج همه در مكه جمع گردند پس از آن به سمت مدينه رهسپار گرديد [2] .

مرحوم علامه مجلسي روايتي را با ذكر سند از علي بن جعفر برادر امام موسي كاظم عليه السلام نقل نمود كه علي بن جعفر گفته: محمد بن اسماعيل بن جعفر بن محمد نزد من آمد و به من گفت: محمد بن جعفر (برادر ديگر امام كاظم عليه السلام) بر هارون عليه اللعنة وارد گرديد و به عنوان خلافت به او سلام داد سپس گفت: گمان نمي كردم در مملكت دو خليفه باشد تا ديدم كه مردم نزد برادرم موسي بن جعفر عليهماالسلام مي آيند و به عنوان خليفه بر او سلام مي كنند.



[ صفحه 72]



در آخر روايت آمده: از كساني كه نسبت به حضرت سعايت نمود يعقوب بن داود بود كه زيدي مذهب بود [3] .

و مرحوم ثقة الاسلام كليني روايتي را با ذكر سند از علي بن جعفر نقل نموده در آن آمده است كه محمد بن اسماعيل بن جعفر پسر برادر امام موسي بن جعفر عليهماالسلام نيز درباره ي حضرت سعايت نموده است اكنون آن روايت را ترجمه مي نمايم:

علي بن جعفر (برادر امام موسي بن جعفر عليهماالسلام) مي گويد: عمره ي رجبيه را انجام داده بوديم هنوز در مكه بوديم كه محمد بن اسماعيل نزد من آمد و به من گفت: اي عمو مي خواهم به بغداد بروم، دوست دارم با عمويم موسي بن جعفر عليهماالسلام وداع نمايم و دوست دارم تو با من نزد آن حضرت بيايي!

علي بن جعفر مي گويد: كمي بعد از غروب آفتاب به قصد ديدار برادرم موسي بن جعفر عليهماالسلام در منزلش واقع در «حوبة» آمديم، من دق الباب كردم. برادرم موسي بن جعفر عليهماالسلام فرمود: كيست دق الباب مي كند؟ عرض كردم: علي هستم. فرمود: الآن مي آيم، برادرم مشغول وضو بود و وضو را طول مي داد، عرض كردم: شتاب نماييد، فرمود: شتاب مي كنم. پس از منزل بيرون آمد ازاري كه با رنگ گل قرمز رنگ نموده بودند بر تن داشت تشريف آورد كنار در منزل نشست، خم شدم و پيشاني آن حضرت را بوسيدم و عرض كردم: با شما كاري دارم اگر به نظرتان درست است از توفيق خداست و اگر به نظر شما نادرست است ما اشتباهات فراواني داريم. فرمود: چه كاري داري؟ عرض كردم: محمد پسر برادرت اسماعيل همراه من است مي خواهد با شما وداع كند و به



[ صفحه 73]



بغداد برود! فرمود: بگو بيايد. محمد نزد امام كاظم عليه السلام آمد و پيشاني او را بوسيد و گفت: فدايت شوم مرا وصيتي فرما! حضرت فرمود: تو را وصيت مي كنم كه از خدا بترسي و در ريختن خون من شراكت نكني! محمد در جواب حضرت بر كساني كه نسبت به آن حضرت اراده ي بدي داشته باشند نفرين كرد و دوباره پيشاني آن حضرت را بوسيد واز عمويش خواست او را وصيت نمايد باز حضرت همان گفته ي خويش را تكرار نمود و محمد نيز سخن و نفرين را تكرار كرد، همين گفت و گو مرتبه ي سوم نيز ميان ايشان رد و بدل گرديد. آن گاه موسي بن جعفر عليهماالسلام از محمد جدا شد و من با او رفتم، برادرم موسي بن جعفر عليهماالسلام به من فرمود: اي علي! همين جا باش، من همان جا ايستادم حضرت وارد منزل گرديد پس از آن مرا طلبيد خدمت آن حضرت رفتم پس كيسه اي به من داد كه صد دينار در آن بود و به من فرمود: به پسر برادرت بگو: اين را هزينه ي سفرش نمايد! سپس صد دينار ديگر به من داد و فرمود: اين را نيز به او بده! صد دينار ديگر داد و فرمود: اين را نيز به او بده. خدمت حضرت عرض كردم: اگر مي ترسي در ريختن خون شما سعايت كند چرا به او كمك مي نمايي؟

فرمود: وقتي من با او صله رحم نمايم و او قطع نمايد خداوند عمر او را قطع مي نمايد. پس از آن بسته اي به من داد كه سه هزار درهم در آن بود و فرمود: اين را نيز به او بده.

علي بن جعفر مي گويد: نزد محمد رفتم و صد دينار اول را به او دادم خيلي خوشحال گرديد و براي عمويش دعا كرد پس از آن صد دينار دوم و سوم را به او دادم به قدري شادمان گرديد كه گمان كردم از رفتن به بغداد پشيمان مي شود آن گاه سه هزار درهم را به او دادم، پس راه افتاد و به بغداد



[ صفحه 74]



نزد هارون رفت و به عنوان خلافت به او سلام داد و گفت: گمان نمي كردم كه در روي زمين دو خليفه باشد تا ديدم مردم نزد عمويم موسي بن جعفر عليهماالسلام مي آيند و به او به عنوان خلافت سلام مي كنند. هارون صد هزار درهم برايش فرستاد ولي خداوند او را مبتلا به دردي در گلويش نمود كه از دنيا رفت و يك درهم از آن را نديد [4] .

اين سعايت ها و فتنه ها كارگر گرديد و هارون عازم بر آوردن حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام به بغداد شد.

مرحوم ثقة الاسلام كليني نوشته است: هارون در سال 179 به عمره رمضان رفت و از مكه به مدينه آمد و موسي بن جعفر عليهماالسلام را با خود برد پس از آن از راه بصره به طرف بغداد آمد و موسي بن جعفر عليهماالسلام را نزد عيسي بن جعفر زنداني كرد سپس او را به بغداد احضار و نزد سندي بن شاهك زنداني كرد [5] .


پاورقي

[1] كافي، ج 1، ص 475.

[2] بحارالانوار، ج 48، ص 210 - 207، ح 7؛ ص 231 و 232، ح 38.

[3] همان، ص 210.

[4] كافي، ج 1، ص 485 و 486، ح 8.

[5] همان، ص 476.