بازگشت

كنيز زيباروي را خدمت حضرت فرستاد


مرحوم علامه مجلسي از كتاب مناقب ابن شهر آشوب نقل مي نمايد كه هارون لعنة الله عليه كنيزي با جمال و زيباروي نزد موسي بن جعفر عليهماالسلام



[ صفحه 101]



در زندان فرستاد به اين عنوان كه به حضرت خدمت نمايد، حضرت به او فرمود: به هارون بگو: (بل انتم بهديتكم تفرحون) [1] بلكه شما به هديه ي خويش شادمانيد! من به اين كنيز و همانند او نياز ندارم. هارون از پيغام حضرت خشمناك شد و به آن حضرت پيام داد: ما با رضايتت تو را نگرفتيم و با رضايتت به زندان نينداختيم و به قاصد گفت: به موسي بن جعفر عليهماالسلام بگو: بگذار آن كنيز نزد تو باشد! قاصد رفت و پيغام هارون را به حضرت رساند و برگشت سپس هارون از جا برخاست و كسي را فرستاد تا از وضع آن كنيز خبري بياورد. آن شخص ديد كنيز در حال سجده براي پروردگارش مي باشد و سر از سجده برنمي دارد و مي گويد: «قدوس قدوس سبحانك سبحانك». هارون گفت: به خدا سوگند موسي بن جعفر عليهماالسلام با سحر او را فريفته است. آن كنيز را نزد من بياوريد. او را آوردند هارون ديد آن كنيز چشم به آسمان دوخته و اندامش مي لرزد. از وي پرسيد: اين چه حالي است كه به تو دست داده؟ گفت: جريان من عجيب است در حضور آن حضرت ايستاده بودم و او شب و روز مشغول نماز بود، وقتي كه از نماز فراغت مي يافت خدا را تسبيح و تقديس مي نمود. به حضرت گفتم: اي سيد من! آيا حاجتي داري برآورده سازم؟ فرمود: من به تو حاجتي دارم؟! عرض كردم: مرا نزد شما فرستاده اند تا نيازهاي شما را روا سازم. فرمود: آنان را با من چه كار؟!

آن كنيز گويد: توجهي كردم بوستاني با صفا و زيبا را ديدم كه چشم من وسعت آن را نمي ديد فرش هايي رنگارنگ از حرير و ديبا گسترده بود و زناني زيباروي و با جمال را ديدم كه لباس هاي حرير سبز رنگ پوشيده و



[ صفحه 102]



تاج هايي از در و ياقوت بر سر دارند و ظرف هايي از غذا و دستمال هايي در دست دارند. زناني بودند كه در جمال و زيبايي هرگز مانند آنان را نديده بودم، از ديدن آن منظره به خود آمدم و به سجده افتادم و از خود بي خود شدم تا وقتي كه فرستاده ي تو نزد من آمد!

هارون به آن كنيز ناسزا گفت و افزود: شايد به سجده رفتي و در سجده به خواب رفتي و اين جريان را در خواب ديدي؟ آن كنيز گفت: به خدا سوگند كه خواب نبوده بلكه پيش از سجده ام اين جريان را با چشم خود ديدم و در اثر آن به سجده افتادم! هارون گفت: اين راز را نگه دار كسي از تو نشنود. آن كنيز مشغول نماز گرديد وقتي كه از سبب دگرگوني او مي پرسيدند مي گفت: عبد صالح عليه السلام را ديدم كه اين گونه عبادت مي كرد و در سخن خود افزود: وقتي كه نزد موسي بن جعفر عليهماالسلام رفتم و با حضرت سخن گفتم آن زنان زيبا و با كمال به من گفتند: اي كنيز! از نزد عبد صالح عليه السلام دور شو ما براي خدمت او آفريده شده ايم نه تو! وضع آن كنيز همان گونه بود، دائما در حال عبادت بود و چند روز پيش از شهادت موسي بن جعفر عليهماالسلام از دنيا رفت [2] .


پاورقي

[1] نمل / 36.

[2] بحارالانوار، ج 48، ص 238 و 239.