بازگشت

هدايت زن و مرد ترسا


مرحوم ثقة الاسلام كليني با ذكر سند از يعقوب بن جعفر روايت نموده كه خدمت ابوابراهيم موسي بن جعفر عليهماالسلام بودم مردي رهبان



[ صفحه 124]



(ترسا) از اهالي نجران يمن با زني رهبانه براي ديدار حضرت آمدند. فضل بن سوار از حضرت براي آنان اذن طلبيد، حضرت به فضل فرمود: فردا آنان را كنار چاه «ام الخير» نزد من بياور.

يعقوب بن جعفر گويد: روز بعد خدمت حضرت به محل وعده رفتيم. ديديم آنان نيز آمده اند حضرت دستور داد حصيري كه از برگ درخت نخل بود گستردند سپس حضرت نشست و آنها نشستند. زن راهبه آغاز سخن نمود، مسائل فراواني از حضرت پرسيد همه را جواب داد، موسي بن جعفر عليهماالسلام چيزهايي از وي پرسيد كه معلوم گرديد از آنها آگاهي ندارد سپس آن زن اسلام آورد. بعد از آن مرد ترسا به حضرت رو كرد و مسائل زيادي را پرسيد حضرت جواب مي داد! مرد ترسا گفت: من در دين خود (نصرانيت) نيرومند بودم به گونه اي كه هيچ يك از نصارا به پايه ي علم من نمي رسيدند، شنيدم در هند مردي است كه هر وقت مي خواست به بيت المقدس برود در مدت يك شبانه روز از هند به آنجا مي رفت و برمي گشت، جويا شدم به من گفته شد او در سبذان است (سبذان يا سندان در زمان ما نامعلوم است) از كسي كه جريان آن مرد را به من گفته بود پرسيدم جريان آن مرد هندي چگونه است؟ گفت: او داراي همان علمي است كه آصف وزير حضرت سليمان علي نبينا و آله و عليهماالسلام تخت ملكه ي سبا را در كمتر از يك چشم به هم زدن نزد سليمان آورد و آن مرد همان شخصي است كه خدا او را در كتاب شما و در كتاب هاي ما اهل دين ذكر نموده است.

حضرت ابوابراهيم موسي بن جعفر عليهماالسلام به آن ترسا فرمود: براي خدا چند اسم است كه هرگاه او را با آنها بخوانند درخواست را رد نمي نمايد؟



[ صفحه 125]



آن مرد راهب گفت: اسم هاي خدا زياد است ولي آن اسم هايي كه درخواست كننده با آنها درخواستش رد نمي شود هفت اسم است!

حضرت فرمود: آنچه را از آن در حافظه داري بگو. راهب گفت: سوگند به خدايي كه تورات را بر موسي نازل نمود و خلقت عيسي را بدون پدر برهان قدرتش براي جهانيان و وسيله ي آزمايش خردمندان قرار داد تا خدا را سپاس گويند و محمد صلي الله عليه و آله و سلم را بركت و رحمت و علي عليه السلام را برهان قدرت و راهنمايي قرار داد و از نسل وي اوصيايي مقرر فرمود، كه آن اسم ها را نمي دانم اگر مي دانستم نيازي به سخن شما نداشتم و خدمت شما نمي آمدم و از شما نمي پرسيدم.

امام كاظم عليه السلام به او فرمود: جريان آن مرد هندي را ادامه بده! راهب عرض كرد: آري! آن اسم ها را شنيده بودم ولي از باطن و شرح و چگونگي خواندن آنها آگاهي نداشتم از اين رو راه افتادم تا به سبذان هند رسيدم از محل آن مرد پرسيدم به من گفته شد ديري را در كوهي ساخته و آنجا ساكن شده و از آنجا بيرون نمي آيد و ديده نمي شود مگر دو مرتبه در سال.

و اهل هند گمان دارند كه خداوند براي وي در دير چشمه اي جاري ساخته است و گمان مي كنند بدون آنكه زراعت نمايد و شخمي بزند زراعت براي وي مي رويد، رفتم تا به در دير رسيدم سه روز ماندم و دق الباب نكردم روز چهارم خداوند در را براي من باز نمود بدين گونه كه گاوي كه پستان او پر از شير بود كه نزديك بود شير از پستانش بريزد به در دير آمد و در را هل داد، در باز شد وارد دير گرديد و من از پس آن گاو وارد دير شدم آن مرد را ديدم كه ايستاده به آسمان نظر مي نمايد، گريه مي كند، به زمين نگاه مي كند، گريه مي نمايد، به كوه مي نگرد، مي گريد!



[ صفحه 126]



گفتم: سبحان الله! در روزگار ما مانند تو خيلي كم است! به من گفت: به خدا سوگند من حسنه اي از حسنات (دست پرورده) مردي مي باشم كه تو او را گذاشته اي و به اينجا آمده اي. به او گفتم: به من خبر رسيده كه نزد تو از اسم هاي خدا اسمي مي باشد كه در پرتو آن يك روز و شب به بيت المقدس مي روي و به خانه ات برمي گردي؟ به من گفت: آيا بيت المقدس را مي شناسي؟ گفتم: بيت المقدسي جز آنكه در شام است نمي شناسم. گفت: آنكه در شام است بيت المقدس واقعي نيست، بيت المقدس حقيقي خانه آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد. به او گفتم: تا امروز شنيده بودم كه بيت المقدس همان است كه در شام مي باشد! به من گفت: آن محراب و محل نماز پيامبران است همانا به آن محل محراب ها گفته مي شد تا وقت فاصله ميان محمد و عيسي صلي الله عليهما و نزديك شدن گرفتاري ها از جانب مشركان و شياطين كه در آن وقت نام آن موضع را تبديل نمودند و اسم ها را تغيير دادند و جابجا كردند و همين است مراد از قول خداي تبارك و تعالي: (ان هي الا أسماء سميتموها أنتم و آبائكم ما أنزل الله بها من سلطان) [1] .

«بتان جز نام ها نيستند كه شما و پدرانتان ناميده ايد و خدا درباره ي آن دليل نازل نفرموده است».

كه ظاهر آيه مثل است و باطن آن مربوط به خلفاي جور است كه به آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم ستم كردند.

آن مرد راهب مي گويد: به آن مرد گفتم: من از شهري دور به سوي شما راه پيموده ام و به خاطر ديدار شما از درياها عبور كرده ام و هم و غم



[ صفحه 127]



فراواني را تحمل كرده ام، روز و شب با حالت نوميدي به سر برده ام كه نكند به حاجتم دست نيابم.

آن مرد گفت: اين پافشاري تو در دين نيست مگر اينكه وقت حمل مادرت به تو، فرشته اي كريم او را راهنمايي نموده و پدرت وقتي كه خواسته با مادرت همبستر گردد تحصيل طهارت نموده و در سحر آن روز سفر چهارم (سفر چهارم تورات افضل همه اسفار است) را قرائت نموده از اين جهت عاقبت به خير شده است، به آن جايي برگرد كه از آنجا راه افتادي و به اينجا آمدي، برو تا به مدينه ي محمد صلي الله عليه و آله و سلم برسي كه به آن «طيبه» گفته مي شود و در دوران جاهليت نام آن «يثرب» بوده، وقتي كه به مدينه رسيدي به محله اي برو كه به آن «بقيع» گفته مي شود به بقيع كه رسيدي سراغ خانه اي را بگير كه به آن «دار مروان» (خانه مروان) گفته مي شود. سه روز در آن خانه منزل نما پس از آن پيرمردي سياه را مي بيني كه در آن خانه مي نشيند و نوعي بوريا (حصير) مي سازد كه در آنجا آن را «الخصف» مي نامند پس با پيرمرد ملاطفت نما و به او بگو: آن مهمانت كه در «زاويه» در اطاقي كه در آن چهار تخته بود مرا نزد تو فرستاده است بعد از پيرمرد سراغ فلان بن فلان فلاني (مراد موسي بن جعفر علوي است) را بگير و از او بپرس چه وقت از آنجا عبور مي كند. آن پيرمرد يا او را به تو نشان خواهد داد و يا اوصاف او را براي تو بيان خواهد نمود كه وقتي او را ديدي بشناسي و من نيز او را براي تو توصيف مي نمايم.

راهب گويد: به آن مرد گفتم: وقتي كه به ديدار او نائل شدم چه كاري انجام دهم؟ آن مرد به راهب گفت: آن هنگام حوادث گذشته و آينده را از او بپرس و مسائل اديان گذشته و دين كنوني را از وي جويا شو.



[ صفحه 128]



سخن راهب كه به اينجا رسيد حضرت ابوابراهيم موسي بن جعفر عليهماالسلام به او فرمود: آن دوستت كه او را ديدار نمودي خيرخواهي تو را نموده. راهب عرض كرد: فدايت شوم نام او چيست؟ حضرت فرمود: نام وي متمم بن فيروز است و او از فرزندان «فرس» است. از كساني است كه خدا را به يگانگي باور نموده و با اخلاص و يقين وي را عبادت كرده است. او كسي است كه از قومش ترسيد و از آنان فرار نمود در نتيجه خداي عزوجل به او حكمت هديه نمود و او را به راه راست هدايت فرمود و وي را از متقين قرار داد و ميان او و بندگان مخلص خود آشتي مقرر نمود، هيچ سالي نيست مگر اينكه از فضل و كمك خدا از هند به مكه مي آيد و اعمال حج را انجام مي دهد و اول هر ماهي به مكه مي آيد و عمره انجام مي دهد، خدا اين گونه سپاس گزاران را مزد مي دهد.

يعقوب بن جعفر راوي حديث مي گويد: سپس راهب مسائل زيادي را از حضرت سؤال نمود. حضرت همه را جواب داد و حضرت چيزهايي را از راهب پرسيد كه راهب از آنها اطلاع نداشت و حضرت به او ياد داد. بعد از آن راهب گفت: مرا خبر ده از هشت حرفي كه نازل گرديد كه چهار حرف از آنها در زمين ظاهر شد و چهار حرف از آن در هوا باقي ماند، بفرما آن چهار حرفي كه در هوا باقي است بر چه شخصي نازل شده و چه شخصي آنها را تفسير مي نمايد؟ حضرت فرمود: آن شخص قائم ما اهل بيت است خدا آن چهار حرف را بر او نازل مي فرمايد و آن حضرت آنها را تفسير خواهد نمود و بر او نازل خواهد گرديد آنچه كه بر صديقان و پيامبران و هدايت شدگان نازل نشده است.

پس از آن راهب عرض نمود: از دو حرف از آن چهار حرفي كه در



[ صفحه 129]



زمين است به من خبر ده! حضرت فرمود: از همه ي آن چهار حرف كه در زمين است به تو خبر مي دهم:

1- «لا اله الا الله وحده لا شريك له باقيا».

«معبودي جز خداي يكتا نيست شريك ندارد و ابدي است».

2- «محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مخلصا».

«محمد صلي الله عليه و آله و سلم رسول خداست و خود را براي خدا خالص گردانيده است».

3- «نحن أهل البيت».

«اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ما مي باشيم».

4- «شيعتنا منا و نحن من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و رسول الله من الله بسبب».

«شيعيان ما از ما و ما از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشيم و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از خداست» و اين معيت در هر سه مورد به وسيله اي است.

پس از آن راهب گفت: شهادت مي دهم كه معبودي جز خداي يكتا نيست و شهادت مي دهم كه محمد رسول خداست و هرچه از جانب خدا به او وحي شده حق است و شهادت مي دهم كه شما اهل بيت برگزيدگان از جانب خداييد و شهادت مي دهم كه شيعيان شما پاكيزگان و كساني هستند كه خدا آنان را انتخاب نموده پس سرانجام و عاقبت آنان با خداست و حمد براي خدا، پروردگار عالميان است.

آن گاه ابوابراهيم حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام پيراهن مخصوص و جبه اي و طيلساني و نعليني و كلاهي را خواست و به آن راهب داد و نماز ظهر را خواند و به او فرمود: ختنه كن. عرض كرد: در سن هفت سالگي ختنه نموده ام [2] .



[ صفحه 130]



در ترجمه اين جريان از نوشته علامه مجلسي و ترجمه مرحوم محدث قمي استفاه نموده ام.


پاورقي

[1] نجم / 23.

[2] كافي، ج 1، ص 484 - 481.