بازگشت

در جريان زير چند خبر غيبي است


و از علي بن ابي حمزه نقل مي نمايد: امام موسي بن جعفر عليهماالسلام ابتداء به من فرمود: اي علي! فردا مردي از اهل مغرب سراغ مرا از تو مي گيرد به او بگو: به خدا سوگند امامي كه امام صادق عليه السلام او را به ما معرفي نموده اوست و وقتي كه مسائل حلال و حرام از تو پرسيد از طرف من به او جواب بده.



[ صفحه 142]



علي بن ابي حمزه مي گويد: به حضرت عرض كردم: نشانه آن مرد چيست؟ فرمود: بلند بالا و خوش سيما و نامش يعقوب مي باشد و او رئيس قبيله خويش است. اگر دوست داشت كه او را نزد من بياوري او را بياور!

علي بن ابي حمزه گويد: به خدا سوگند من در طواف بودم كه مردي بلند قامت و خوش سيما ديدم به من گفت: مي خواهم از رفيقت از تو سؤال نمايم. گفتم: كدام يك از رفقايم؟ گفت: از فلان پسر فلان (موسي بن جعفر عليهماالسلام) گفتم: اسمت چيست؟ گفت: يعقوب! گفتم: تو از كجا هستي؟ گفت: از مغرب. گفتم: مرا از كجا شناختي؟ گفت: كسي در خواب نزد من آمد و گفت: علي را ملاقات كن و هرچه به آن نياز داري از وي بپرس، سؤال كردم تا تو را يافتم، گفتم: اينجا بنشين تا من طوافم را تمام نمايم و نزد تو آيم. پس طواف را به اتمام رساندم و نزد او آمدم با او سخن گفتم ديدم مردي عاقل است از من درخواست نمود تا او را خدمت امام موسي بن جعفر عليهماالسلام ببرم دست او را گرفتم و خدمت حضرت آوردم حضرت به او فرمود: اي يعقوب ديروز وارد مكه شدي و ميان تو و برادرت در فلان موضع درگيري رخ داد تا به يكديگر ناسزا گفتيد! اين دين من و دين پدران من نيست ما به چنين كاري امر نمي نماييم از خداي يكتا بترس. تو و برادرت پشت سر هم مي ميريد اما برادرت پس در همين سفرش مي ميرد پيش از آنكه به خانه اش برگردد و به زودي از كرده ي خود پشيمان خواهي شد. تو و برادرت قطع رحم نموديد خدا عمرتان را كوتاه نمود!

يعقوب عرض كرد: فدايت شوم! مرگم چه وقت فرا مي رسد؟ حضرت فرمود: مرگت فرا رسيده بود ولي با عمه ات صله نمودي خداوند بيست سال مرگت را تأخير انداخت.



[ صفحه 143]



علي بن ابي حمزه گويد: سال آينده در مكه يعقوب را ديدم به من خبر داد برادرش در همان سفر پيش از آنكه به خانه اش برسد از دنيا رفته و او را دفن نموده است [1] .


پاورقي

[1] همان، ص 333 و 334.