بازگشت

قضاء حوائج


علامه ي مجلسي در بحار در شرح حال موسي بن جعفر عليه السلام از شخصي از اهل ري روايت مي كند كه گفت: يكي از نويسندگان يحيي بن خالد حاكم ما شد، من مابقي ماليات سلطان را بدهكار بودم، اگر آن را از من مي گرفتند تهي دست و بيچاره مي شدم.

موقعي كه آن شخص حاكم شد من مي ترسيدم كه مبادا مرا بخواهد و آن ماليات را مجبورا از من بگيرد! بعضي به من گفتند: اين حاكم از شيعيان است، باز من خوف داشتم كه مبادا او شيعه نباشد، اگر من نزد او روم مرا زنداني و اذيت كند تا آن ماليات را وصول نمايد.



[ صفحه 46]



اين طور تصميم گرفتم كه به خدا پناه ببرم، به حضور امام زمان خود (يعني موسي بن جعفر) بروم، جريان را به عرض آن حضرت برسانم تا او به داد من برسد؟ لذا براي حج بيت الله حركت كردم، به حضور حضرت موسي بن جعفر عليه السلام شرفياب شدم، جريان خود را به عرض رساندم و تقاضا كردم كه اين حاجت مرا روا كند؟ حضرت موسي بن جعفر كاغذي براي آن حاكم نوشت و به من داد كه در آن نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم

خداي تعالي در زير عرش سايه ي رحمتي دارد، كسي در زير آن جايگزين نمي شود مگر آن كسي كه به برادر ديني خود احسان و نيكويي كند، يا او را از غمي آسايش دهد، يا او را مسرور و خوشحال نمايد، اين شخص (كه اين نامه را آورده) برادر ديني تو مي باشد و السلام.

موقعي كه من از حج برگشتم يكي از شبها به منزل حاكم رفتم، اذن دخول خواستم، گفتم: به حاكم بگوييد: يك نفر از طرف حضرت موسي بن جعفر براي شما پيامي آورده همين كه اين خبر به آن حاكم خدا پرست رسيد خودش از كثرت خوشحالي تا در خانه با پاي برهنه آمد، در را باز كرد، مرا بوسيد و در بغل گرفت، همچنان بين چشمان مرا مي بوسيد واز حال حضرت موسي بن جعفر جويا مي شد، هر وقت كه من از سلامتي حضرت موسي بن جعفر گفتگو مي كردم او خوشحال مي شد و خدا را شكر مي كرد.

حاكم مرا داخل خانه كرد، در صدر مجلس جاي داد خودش در مقابل من نشست، من نامه ي حضرت موسي بن جعفر را



[ صفحه 47]



به حاكم دادم، وقتي آن نامه ي مبارك را گرفت ايستاد و به خواندن آن مشغول شد، پس از آنكه از مضمون آن نامه مطلع شد پول و جامه هاي خود را طلبيد و همه ي آنها را با لسويه با من تقسيم كرد و آن اموالي كه تقسيم آنها ممكن نبود قيمت آنها را به من عطا نمود هر چه را با من تقسيم مي كرد مي گفت:اي برادر! آيا من تو را خوشحال كردم؟ مي گفتم: آري به خدا قسم كه من فوق العاده خوشحال شدم.

آنگاه دفتر مطالبات مالياتي را خواست و آنچه كه به نام من در آن دفتر بود محو كرد، نوشته اي به من داد كه مضمون آن بري الذمه بودن من بود از ماليات و...

محدث قمي از زكرياي اعور روايت مي كند كه گفت: من حضرت موسي بن جعفر را مشغول نماز ديدم، پيره مردي سالخورده كه پهلوي آن حضرت بود مي خواست برخيزد، آن پيره مرد عصائي داشت، همين كه خواست عصاي خود را بردارد حضرت موسي بن جعفر با اينكه در حال نماز بود خم شد عصاي آن پيره مرد را برداشت و به دستش داد و به حال نماز برگشت.