بازگشت

علت زنداني شدن


وقتي هارون الرشيد در نظر گرفت كه امر خلافت را براي فرزندان خود محكم كند از ميان پسران خود كه چهارده نفر بودند سه نفر را انتخاب كرد:

1- محمد امين پسر زبيده را وليعهد خود نمود 2- خلافت را بعد از محمد امين براي عبدالله مأمون قرار داد 3- قاسم مؤتمن را بعد از مأمون خليفه گردانيد.

چون جعفر بن محمد بن اشعث را مربي ابن زبيده گردانيده بود يحياي برمكي كه بزرگترين وزيران هارون بود با خود انديشيد كه اگر خلافت بعد از هارون به محمد امين منتقل شود محمد بن اشعث مالك اختيار او خواهد شد و دولت از سلسله ي يحياي برمكي بيرون خواهد رفت.



[ صفحه 56]



بدين جهت بود كه يحياي برمكي در صدد تضييع محمد بن اشعث برآمد، هميشه از او بدگويي مي كرد تا اينكه محمد بن اشعث را به شيعه بودن نسبت داد، مي گفت: او به امامت حضرت موسي بن جعفر معتقد است، از دوستداران آن بزرگوار مي باشد، آن حضرت را خليفه ي زمان مي داند، آنچه كه تهيه مي كند خمس آن را براي موسي بن جعفر مي فرستد.

بدين گونه سخنان شورانگيز بود كه هارون را به فكر حضرت موسي بن جعفر انداخت. لذا يك روز هارون از يحيي و ديگران پرسيد: شما كسي از آل ابي طالب را كه از وضع موسي بن جعفر آگاه باشد مي شناسيد تا من او را بخواهم و از اوضاع موسي بن جعفر پرسش نمايم؟

ايشان علي بن اسماعيل بن جعفر را كه برادر زاده ي موسي بن جعفر بود معرفي كردند، زيرا كه آن حضرت به علي بن اسماعيل احسان و نيكويي هاي زيادي مي كرد و او از اوضاع زندگي موسي بن جعفر كاملا باخبر بود. لذا به امر خليفه نامه اي براي علي بن اسماعيل نوشتند و او را احضار نمودند.

همين كه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام از اين موضوع مطلع شد علي بن اسماعيل را خواست و به او فرمود: قصد كجا را داري؟

علي: اراده ي بغداد.

امام: منظور از اين مسافرت چيست؟

علي: مقروضم و پريشان حال شده ام.

امام: من قرض تو را ادا مي كنم و خرج تو را عهده دار مي شوم؟



[ صفحه 57]



علي: قبول نمي كنم، شما مرا وصيت و موعظه اي بفرما!

امام: تو را وصيت مي كنم كه در خون من شريك نشوي و فرزندان مرا يتيم ننمائي؟!

علي: من چنين كاري را نمي كنم. مرا موعظه فرما!

امام: از خدا بترس و در خون من شركت منماي!

علي: كسي كه بدخواه تو باشد خدا بدخواه او باشد. اي عمو! مرا وصيت فرما!

امام:اي علي! از خدا حذر كن و شريك خون من مشو!

علي: خدا براي بدخواه تو بد بخواهد!

حضرت موسي بن جعفر عليه السلام مبلغ سيصد دينار طلا و چهار هزار درهم به او سر راهي داد. همين كه علي بن اسماعيل از حضور موسي جعفر مرخص شد آن بزرگوار به حاضران فرمود: به خدا قسم كه اين علي بن اسماعيل در خون من شركت خواهد كرد و فرزندانم را يتيم مي نمايد!

شنوندگان به آن حضرت گفتند: پس چرا شما نسبت به او اين همه احسان و نيكويي كردي و اين مال فراوان را به او عطا كردي؟!

فرمود: پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله فرموده: كسي كه صله رحم كند عمر او طولاني مي شود ولي اگر طرف مقابل قطع رحم كند خدا اجل او را مي رساند.

موقعي كه علي بن اسماعيل وارد بغداد شد يحيي بن خالد برمكي او را به خانه ي خود برد، با او توطئه و تباني كرد كه وقتي نزد هارون رفتي اموري را به حضرت موسي بن جعفر نسبت بده كه



[ صفحه 58]



هارون را نسبت به آن بزرگوار غضبناك نمايي؟

علي بن اسماعيل پس از ورود بر هارون سلام كرد و گفت: من هرگز نديده ام كه در يك زمان دو خليفه باشد!! تو در اين شهر خليفه باشي و موسي بن جعفر هم در مدينه خليفه باشد، مردم از اطراف براي او ماليات مي آورند، او خزينه هايي تهيه كرده، ملكي را به (30،000) درهم خريده و نام آن را يسيره نهاده.

هارون حواله كرد تا مبلغ (200،000) درهم به او بدهند، همين كه آن بدبخت به خانه برگشت دچار خفقان گرديد و فايده اي از آن پولها نبرد. بنا به روايت ديگري دچار اسهال شد و همه ي احشاء و امعاء او فرو ريختند، موقعي پولهاي هارون را برايش آوردند كه در حال جان دادن بود، از آن پولها جز حسرت چيزي عائد او نگرديد و آن پولها را به خزانه ي خليفه برگردانيدند.

در همان سال كه سنه ي (179) هجري بود هارون براي اينكه موسي بن جعفر عليه السلام را بگيرد و بدين وسيله خلافت فرزندان خود را محكم نمايد عازم حج شد و فرمانها به اطراف نوشت كه علماء و سادات و اعيان و اشراف همه در مكه حاضر شوند تا او از آنان بيعت بگيرد و وليعهد بودن فرزندان او در شهرها منتشر گردد.

هارون به عزم حج حركت كرد و وارد مدينه شد، يعقوب ابن داود مي گويد: آن موقعي كه هارون در مدينه آمده بود يك شب من به خانه ي يحياي برمكي رفتم، يحيي مي گفت: امروز هارون نزد قبر پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله رفت، به قبر پيغمبر



[ صفحه 59]



خطاب كرد و گفت: يا رسول الله! پدر و مادرم به فداي تو باد من راجع به اين تصميمي كه درباره ي موسي بن جعفر گرفته ام از تو عذر مي خواهم، من در نظر دارم كه موسي بن جعفر را زنداني كنم، زيرا مي ترسم كه او فتنه اي به پا كند و خونهاي امت تو ريخته شود؟

يحيي گفت: من اين طور پيش بيني مي كنم كه هارون فردا حضرت موسي بن جعفر را بگيرد.

همين كه صبح شد هارون فضل بن ربيع را براي گرفتن موسي بن جعفر فرستاد، فضل بن ربيع موقعي براي گرفتن موسي بن جعفر آمد كه آن بزرگوار نزد قبر پيغمبر اكرم مشغول نماز بود، وقتي آن حضرت را بين نماز گرفتند و مي خواستند از مسجد خارج نمايند آن بزرگوار متوجه قبر رسول خدا شد و گفت: يا رسول الله! من از ظلم و ستم امت تو به تو شكايت مي كنم.

وقتي موسي بن جعفر را گرفتند مردم از همه طرف صدا به گريه بلند كردند. موقعي كه آن بزرگوار را نزد هارون آوردند آن شقي به آن حضرت ناسزا گفت و دستور داد تا او را با غل و زنجير بستند.

هارون امر كرد كه دو محمل ترتيب دهند تا بدين وسيله مردم ندانند موسي بن جعفر را به كدام ناحيه مي برند!! يكي از آن محملها را به جانب بصره و ديگري را به سوي بغداد روانه كرد، موسي بن جعفر در آن محملي بود كه به طرف بصره فرستادند.

هارون، حسان سروي را با موسي بن جعفر فرستاد كه آن حضرت را در بصره ببرد و به عيسي بن جعفر بن ابو



[ صفحه 60]



منصور كه امير بصره و پسر عموي هارون بود تسليم نمايد. در روز هفتم ماه ذي حجه يك روز قبل از روز ترويه (كه روز هشتم ماه ذي حجه باشد) حضرت موسي بن جعفر را داخل بصره نمودند و آن جناب را در روز به طور علني به عيسي تسليم نمودند.

عيسي آن بزرگوار را در يكي از اطاقهاي خانه ي خود كه نزديك دارالحكومه بود زنداني كرد و خود مشغول فرح و سرور عيد (قربان) گرديد، روزي دو مرتبه در آن اطاق را مي گشود، يك مرتبه براي اينكه آن حضرت براي وضو گرفتن بيرون آيد و يك مرتبه هم براي اينكه طعام براي آن جناب ببرند.

محمد بن سليمان نوفلي مي گويد: يكي از نويسندگان عيسي كه رفيق من بود و مذهب نصرانيت داشت و بعدا مسلمان شد براي من گفت: اين عبد صالح وبنده ي شايسته ي خدا يعني حضرت موسي بن جعفرعليه السلام در اين ايام كه زنداني بود لهوها، لعب ها، سازها، آوازها، فواحش و منكراتي شنيد، من گمان ندارم كه اين اعمال به خاطر مبارك او خطوري كرده باشد.

حضرت موسي بن جعفر مدت يك سال نزد عيسي زنداني بود. هارون براي عيسي نوشت كه موسي بن جعفر را شهيد كند ولي عيسي جرئت نكرد كه براي اين امر شنيع اقدام نمايد، عده اي از دوستان عيسي هم اين كار را براي او صلاح ندانستند و او را از انجام اين عمل منع كردند.

چون مدت زنداني بودن آن حضرت نزد عيسي به طول انجاميد نامه اي براي هارون نوشت كه زنداني بودن موسي بن جعفر نزد من خيلي طولاني شده و من براي قتل آن حضرت



[ صفحه 61]



اقدام نخواهم كرد، زيرا من آنچه كه از حال اين بزرگوار تفحص مي كنم غير از عبادت، تضرع و زاري، ذكر مناجات با قاضي الحاجات چيزي از اين آقا نمي بينم، من هرگز نشنيدم كه موسي بن جعفر در حق تو يا در حق من يا در حق احدي نفرين نمايد، بلكه هميشه به كار خود مشغول و به ديگران كاري ندارد، شما كسي را بفرست كه من اين بزرگوار را به او تسليم كنم و الا او را رها مي كنم، زيرا كه زنداني بودن و اذيت آن حضرت براي من پسنديده نيست.

يكي از جاسوسهاي عيسي كه براي تفحص حال آن حضرت موكل بود مي گويد: من در آن ايام (كه آن بزرگوار در زندان بود) مي شنيدم كه در موقع مناجات با قاضي الحاجات مي گفت: بار خدايا! من هميشه از تو تقاضا مي كردم كه زاويه ي خلوتي و گوشه ي عزلتي و فراغ خاطري براي اينكه تو را عبادت كنم به من نصيب كن، اكنون تو را شكر مي كنم كه دعاي مرا مستجاب كردي، آنچه مي خواستم به من عطا فرمودي.

موقعي كه نامه ي عيسي به هارون رسيد شخصي را فرستاد تا موسي بن جعفر را به بغداد برد و نزد فضل بن ربيع زنداني كرد. در اين مدتي كه آن حضرت زنداني بود هميشه مشغول عبادت بود و بيشتر اوقات را در سجده بود. شيخ طوسي از محمد بن غياث روايت كرده كه هارون الرشيد به يحيي بن خالد گفت: مي روي نزد موسي بن جعفر، آهن را از گردنش بر مي داري، سلام مرا مي رساني و مي گويي: پسر عموي تو (هارون) مي گويد: من قبلا درباره ي تو قسم خوردم كه تو را آزاد نكنم تا اينكه به تقصير خود اقرار نمايي و نسبت به تقصير خود از من



[ صفحه 62]



طلب عفو كني؟

اگر اين چنين اقراري بكني براي شما عاري نخواهد بود و اگر يك چنين تقاضايي را از من بكني نقصي براي تو نخواهد شد. اين يحيي بن خالد مورد اعتماد و وزير و صاحب امر من است از او آن قدر خواهش كن كه قسم من عملي شود و با قسم خود مخالفت نكرده باشم و بعد از اين هر كجا كه مي خواهي به سلامت برو.

محمد بن غياث مي گويد: موسي بن يحيي بن خالد گفت: موسي بن جعفر در جواب يحيي فرمود: مردن من نزديك شده يك هفته از اجلم بيشتر باقي نمانده.