بازگشت

عباس بن موسي بن جعفر


علامه ي مجلسي در بحار از كتاب اختصاص راجع به عباس روايتي را نقل مي كند كه خلاصه ي آن اين است: عباس بعد از وفات حضرت موسي بن جعفر نزد ابوعمران طلحي كه قاضي مدينه بود رفت و از حضرت امام رضا شكايت كرد.

اسحاق بن امام جعفر صادق كه عموي عباس بود در آنجا حضور داشت، همين كه سخنان عباس را شنيد گريبان عباس را گرفت و گفت: انك لسفيه، ضعيف، احمق. قاضي مدينه هم اعتنائي به گفته ي عباس نكرد.

موقعي كه اين موضوع به گوش امام رضا عليه السلام رسيد آن بزرگوار به عباس فرمود:اي برادر! مي دانم كه مقروض و پريشان حال بودن تو را به اين شكايت وادار كرده!

امام رضا عليه السلام بعد از اين جريان به سعيد فرمود:

قرض هاي عباس را معلوم كن و آنها را ادا بنما! امام رضا به آنان مي فرمود: به خدا قسم من تا آن موقعي كه زنده باشم دست از همراهي و احسان به شما بر نمي دارم، شما درباره ي من هر چه مي خواهيد بگوييد.

در كتاب عمدة الطالب مي نويسد: اين عباس داراي چند پسر بود كه يكي از آنان قاسم بود، قاسم خود و نسب خود را از ترس بني عباس مخفي مي داشت، بدين جهت بود كه از مدينه



[ صفحه 80]



به سورا رفت و مشغول سبزي كاري شد، از اين طريق قوت خود را به دست مي آورد، احدي او را نمي شناخت و از نسبش اطلاعي نداشت، اهالي آن محل به جهت زهد و عبادت به او معتقد بودند خداوند به او دختري عطا كرد.

سيد تاج الدين حسيني مي نويسد: جناب قاسم دوستي داشت يك وقت دوست او عازم مكه شد، لذا آمد با قاسم وداع كند. قاسم به او گفت: اين دختر مرا به مدينه مي بري، خانه ي فلاني را سراغ مي گيري، اين دختر را به آن خانه مي سپاري!

آن مرد قبول كرد، آن دختر را برد و به همان خانه سپرد.

چندي نگذشت كه شنيد صداي گريه از آن خانه بلند شد و در تمام مدينه شايع گرديد. آن مرد مي گويد: وقتي من راجع به اين گريه سؤال كردم؟ گفتند: الساعه خبر رسيد كه جناب قاسم ابن عباس از دنيا رحلت كرده و مردي از عراق دختر او را آورده، من از شنيدن اين موضوع تعجب كردم. موقعي كه از مدينه خارج شدم خبر وفات او را شنيدم، چون كسي او را نمي شناخت من به مردم گفتم: اين مرد قاسم بن عباس ابن موسي بن جعفر است. آن بزرگوار را در همان جا به خاك سپردند، براي او حرمي ساختند، قبر او زيارتگاه است.

در كتاب عمدة الطالب مي نويسد: قبر قاسم بن عباس ابن موسي بن جعفر عليه السلام در شوش در سواد كوفه مشهور است