بازگشت

هادي


زماني كه سر حسين بن علي صاحب فخ را نزد هادي آوردند ابراز خوشحالي كرد و اشعاري خواند كه حاكي از انتقام گيري بود؛ سپس به سرزنش و آزار فرزندان اميرمؤمنان (ع) كه در جريان نهضت صاحب فخ به اسارت درآمده بودند، پرداخت و بعضي از آنها را كشت. تا آن كه نام موسي بن جعفر (ع) به ميان آمد. هادي گفت: حسين جز به دستور او قيام نكرد و جز محبت او راهي نرفت، زيرا او در ميان اين خاندان، امام و صاحب وصيت است، خدا بكشد مرا اگر او را باقي بگذارم.

ابويوسف قاضي كه روي خليفه نفوذ داشت با صحبت زياد، او را آرام كرد و خشمش را فرو نشاند.

علي بن يقطين موسي بن جعفر را از جريان آگاه ساخت. وقتي نامه ي علي بن يقطين به دست امام كاظم (ع) رسيد، خاندان و ياران خود را از آن مطلع ساخت و از آنان نظرخواهي كرد. همگان نظر دادند: «مصلحت اين است كه از اين ستمگر و جبار دوري گزيني و خود را از او پنهان سازي! زيرا ما از شر و كينه ي او بر وجود شما ايمن نيستيم، به ويژه اين كه وي، شما و ما را دسته جمعي تهديد كرده است.»

امام (ع) تبسمي كرد و به شعر كعب بن مالك تمثل جست.



زعمت سخينة ان ستغلب ربها

فليغلبن معالب الغلاب



سخينه مي پندارد كه به زودي بر پروردگارش پيروز خواهد شد، ولي آن كه با خداوند به ستيز برخيزد، خود مغلوب خواهد شد.

سپس دست به دعا برداشت و از خداوند خواست شر هادي عباسي را از آن حضرت دفع كند. پس از فراغت از دعا رو به ياران خويش كرد و فرمود: براي آن كه ترس شما فرو ريزد اين مژده را به شما مي دهم كه نخستين نامه اي كه از عراق مي رسد پيام آور مرگ و به هلاكت رسيدن هادي خواهد بود. او امروز مرد....



[ صفحه 200]



راوي مي گويد: پس از اتمام سخنان امام (ع) ما به نماز ايستاديم و مردم پراكنده شدند و دوباره گرد هم نيامدند مگر براي قرائت نامه اي كه از عراق آمده بود و خبر از مرگ هادي و بيعت با هارون مي داد. [1] .


پاورقي

[1] مناقب، ج 4، ص 306 - 307 و بحارالانوار، ج 48، ص 150 - 153.