بازگشت

حسادت


موسي بن جعفر (ع) برترين شخصيت علمي، ديني، معنوي و سياسي عصر خود بود.



[ صفحه 207]



علاوه بر آن كه سمت خويشاوندي با رسول خدا (ص)، جانشيني آن حضرت و پيشوايي امت را نيز داشت. مجموعه اين برجستگي ها و مزايا، شخصيت و موقعيت اجتماعي بي نظيري را براي آن بزرگ پيشوا فراهم كرده بود كه همگان از دوست و دشمن و موافق و مخالف بدان اعتراف نموده و در برابرش تجليل و تكريم مي كردند كه در مباحث گذشته به برخي از آنها از جمله اعترافات خود هارون اشاره كرديم. [1] .

برخورداري امام (ع) از چنين موقعيت برتر و بي نظير، براي فردي مثل هارون كه همه تلاش خود را به كار گرفته بود تا به عنوان شخص اول جهان اسلام مطرح گردد و القابي همچون: «اميرالمومنين»، «خليفة رسول الله» و حتي «خليفة الله» را يدك مي كشيد، غير قابل تحمل بود.

هارون در گفتگوهايي كه با موسي بن جعفر (ع) و افراد ديگر داشت با تعبيرات مختلفي از اين حالت رواني خود پرده برداشته و مكنونات دل خويش را آشكار ساخته است كه در ذيل به مواردي اشاره مي كنيم.

- در گفتگو با مأمون: هارون در جريان سفر به مدينه و ديدار با امام كاظم (ع) از آن حضرت به ظاهر تجليل كرد. مأمون كه از دشمني و كينه توزي پدرش نسبت به پيامبر و خاندان آن حضرت آگاهي داشت از اين برخورد ظاهري و رفتار به دور از انتظار پدر، تعجب كرد و سر قضيه را جويا شد. هارون در پاسخ وي گفت: «به خاطر اين كه اين فرد، پيشواي مردم، حجت خدا بر آفريده هايش و جانشين او در ميان بندگانش مي باشد.»

مأمون گفت: مگر جز اين است كه اين صفات و ويژگي ها همه براي شما و در وجود شماست؟

هارون: من در ظاهر و در سايه زور و شمشير به پيشوايي مردم دست يافته ام، ولي موسي بن جعفر پيشواي بر حق است. سوگند به خدا، او براي احراز مقام رسول خدا از من و از تمامي مردم سزاوارتر است.... ولي چه كنم كه حكومت نازا است.» [2] .

- در گفتگو با امام كاظم (ع): هارون امام (ع) را احضار كرد و پس از هشدار به اين كه



[ صفحه 208]



آن حضرت در برابر دستگاه خلافت او تشكيلات مستقلي راه انداخته و از مردم خراج و ماليات مي گيرد گفت: مدتهاست كه مي خواهم از شما درباره مسائلي بپرسم كه در ذهنم خطور كرده و تا كنون از كسي نپرسيده ام. امام (ع) اعلام آمادگي كرد. هارون پرسيد:

چرا شما خود را برتر از ما مي دانيد در حالي كه همه ما از يك درخت و فرزندان عبدالمطلب هستيم؟ ما فرزندان عباس و شما فرزندان ابوطالبيد و آن دو عموهاي رسول خدا (ص) و در خويشاوندي يكسانند. امام (ع) فرمود:

- ما به پيامبر (ص) نزديكتريم.

- چگونه؟

- چون عبدالله و ابوطالب از پدر و مادر يكي هستند، ولي پدر شما عباس چنين نيست نه با عبدالله از مادر يكي هستند و نه با ابوطالب.

- چرا شما مدعي وراثت از پيامبر هستيد، در حالي كه عمو مانع (ارث) عموزاده است؟ ابوطالب در زمان حيات پيغمبر وفات كرد، در حالي كه هنگام رحلت آن حضرت عمويش عباس زنده بود (در نتيجه عباس و فرزندان او وارث پيامبرند نه فرزندان ابوطالب كه شما باشيد).

- مرا از پاسخ اين سئوال معاف بدار و هر پرسش ديگر مي خواهي بپرس!

- چاره اي جز پاسخ نداري!

-... پيامبر (ص) كساني را كه از هجرت خودداري كردند از ميراث و ولايت (خاص) مومنان محروم ساخت.

- دليل شما بر اين ادعا چيست؟

- سخن خداوند:

«و الذين آمنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شي ء حتي يهاجروا.» [3] .

(و آنان كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند هيچ گونه ولايت (دوستي و تعهدي) در برابر آنها نداريد تا هجرت كنند.)

و عمويم عباس هجرت نكرد.



[ صفحه 209]



هارون كه از اين پاسخ كوبنده امام (ع) به شدت تحقير شده بود پرسيد:

- آيا اين نظر را براي دشمنان ما يا يكي از فقها نيز بيان كرده اي؟

- نه؛ كسي جز تو چنين سئوالي از من نكرده است.

- چرا به مردم اجازه داديد شما را به رسول خدا (ص) نسبت دهند و به شما بگويند: اي فرزندان رسول خدا! در حالي كه شما فرزندان علي (ع) هستيد. و انسان به پدرش نسبت داده مي شود و فاطمه (ع) تنها ظرف و بستر پيدايش شما بود. پيامبر (ص) نيز جد مادري شماست؟

- اگر پيامبر (ص) زنده شود و دختر تو را خواستگاري نمايد، آيا به او پاسخ مثبت مي دهي؟

- سبحان الله! چرا پاسخ ندهم؟ بر عرب و عجم و قريش افتخار هم مي كنم!

- ليكن آن حضرت نه از دختر من خواستگاري مي كند و نه من به او پاسخ مثبت مي دهم.

- چرا؟

- چون او مرا به دنيا آورده ولي تو را به دنيا نياورده است.... [4] .

نمونه ديگر: هارون در مسير خود به مكه وارد مدينه شد و براي آن كه انتساب خود را به پيامبر (ص) و در نتيجه شايستگي خويش را براي مقام خلافت آن حضرت، به رخ علويان، به ويژه موسي بن جعفر (ع) بكشد، خطاب به رسول خدا (ص) چنين سلام كرد:

«السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يابن العم.»

درود بر تو اي رسول خدا، درود بر تو اي پسر عمو!

امام كاظم (ع) كه چنين ديد جلو آمد و در حضور خليفه و انبوه جمعيت حاضر، پيامبر (ص) را مخاطب قرار داد و گفت:

«السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا ابة.»

درود بر تو اي رسول خدا، درود بر تو اي پدر!

هارون از سخن امام (ع) كه خود را از او نزديكتر به پيامبر (ص) معرفي كرد سخت



[ صفحه 210]



ناراحت شد و رنگ چهره اش از شدت شرمندگي دگرگون گشت. [5] .


پاورقي

[1] ر. ك: درس ششم.

[2] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 74.

[3] انفال (8)، آيه 72.

[4] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 66 - 68، با تلخيص.

[5] احتجاج، ج 2، ص 165 و بحارالانوار، ج 48، ص 103.