بازگشت

جود و بخشش


جود و سخاوت، از بارزترين صفات پيشواي هفتم (ع) بود. آن گرامي امكانات مالي خود را كه از راه زراعت و كشاورزي به دست آورده بود، در اختيار نيازمندان مي گذاشت؛ چندان كه كيسه هاي بخشش وي ضرب المثل مردم مدينه شده بود و مردم به يكديگر مي گفتند: «تعجب از كسي است كه كيسه ي بذل و بخشش موسي بن جعفر (ع) به وي رسيده باشد ولي باز هم اظهار تنگدستي كند.» [1] .

ابن صباغ مالكي در وصف سخاوت آن گرامي مي نويسد:

«موسي كاظم (ع)، پارساترين، داناترين، بخشنده ترين و بزرگ منش ترين شخصيت عصر خويش بود. او از بينوايان مدينه تفقد مي كرد و پول و ديگر نيازمندي هاي ضروري را به خانه هايشان مي برد، بدون آن كه آنان متوجه شوند كه از كجا رسيده است، مگر پس از رحلت آن حضرت.» [2] .

خطيب بغدادي مي نويسد:

«موسي بن جعفر (ع) فردي سخاوتمند و بزرگوار بود؛ هر گاه اطلاع مي يافت كه مردي در غياب آن حضرت سخن ناشايستي به وي گفته است:، كيسه پولي كه حاوي هزار درهم بود براي وي مي فرستاد. كيسه هاي پول آن گرامي، دويست، سيصد و چهارصد دينار بود كه بين مردم مدينه توزيع مي كرد. وقتي يكي از آنها به دست نيازمندي مي رسيد او را بي نياز مي ساخت.» [3] .

بخشش و انفاق امام (ع) به دوستان و شيعيان محدود نمي شد، بلكه مخالفان و دشمنان آن حضرت نيز از مواهب و الطاف وي بهره مند مي شدند. مردي از نوادگان خليفه دوم همواره موسي بن جعفر (ع) را اذيت مي كرد و هر گاه با آن حضرت روبه رو مي شد لب به ناسزاگويي او و حضرت علي (ع) مي گشود. ياران امام عرض كردند: اجازه



[ صفحه 30]



دهيد او را به قتل برسانيم. حضرت ايشان را از اين كار باز داشت. سپس آدرس او را - كه در بيرون مدينه به كشاورزي مشغول بود - جويا شد و خود بدانجا رفت و با مركبش وارد مزرعه ي وي شد. مرد فرياد زد: زراعت ما را پايمال نكن. امام (ع) به سر و صداي او توجه نكرد و همچنان پيش آمد تا به وي نزديك شد. از مركب فرود آمد و در كنار او نشست و با تبسم فرمود: براي اين مزرعه چقدر خرج كرده اي؟ گفت: صد دينار. فرمود: چه مقدار اميد سود داري؟ پاسخ داد: غيب نمي دانم. فرمود: گفتم: چقدر اميد داري؟ عرض كرد: دويست دينار. امام (ع) كيسه اي را كه محتوي سيصد دينار بود به وي داد و فرمود: اين را بگير، زراعت هم از آن خودت. مرد برخاست و سر امام را بوسيد و از حضرتش خواست از لغزش هاي وي درگذرد. امام تبسمي كرد و به مدينه بازگشت.

يك يا چند روز بعد كه امام (ع) به مسجد رفت، ديد آن مرد در مسجد نشسته است. چون چشمش به حضرت افتاد گفت:

«الله اعلم حيث يجعل رسالته» [4] .

خداوند آگاهتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد.

يارانش با شگفتي پرسيدند: داستان تو چگونه است؟ تو كه پيش از اين به او بد مي گفتي. او با دوستانش به ستيزه برخاست و امام (ع) را دعا كرد.

امام (ع) به يارانش - كه پيش از اين قصد كشتن او را داشتند - فرمود: كدام روش بهتر است، قصد و نيت شما يا رفتار من كه با مبلغي پول او را اصلاح كردم؟ [5] .


پاورقي

[1] عمدة الطالب، ص 196.

[2] الفصول المهمة، ص 237.

[3] تاريخ بغداد، ج 13، ص 27.

[4] انعام (6)، آيه ي 124.

[5] ر. ك: اعيان الشيعه، ج 2، ص 7 و تاريخ بغداد، ج 13، ص 28.