بازگشت

اخبار از آينده


ابوخالد زبالي مي گويد:

«امام كاظم (ع) همراه گروهي از نيروهاي مهدي عباسي - كه به منظور بردن آن حضرت از مدينه به عراق براي بار نخست، او را همراهي مي كردند - در منزل زباله (كه ما فرود آمده بوديم) فرود آمد. من به حضورش رسيده و سلام كردم. امام (ع) با ديدن من خوشحال شد و دستور داد بعضي وسائلي كه مورد نيازش بود برايش خريداري كنم. حضرت مرا غمناك و گرفته ديد و پرسيد: تو را غمگين مي بينم. عرض كردم: چگونه اندوهگين نباشم و حال آن كه مي بينم شما را نزد اين ستمگر بي باك مي برند و من از اين موضوع بيمناكم.

امام (ع) فرمود:اي ابوخالد! فعلاً (و در جريان اين سفر) بيمناك نباش. در فلان ماه و فلان روز، در پايان روز و ساعت اوليه شب منتظر من باش كه من خواهم آمد. ان شاء الله.

من همي جز شمردن ماه ها و روزها نداشتم تا آن كه روز موعود فرا رسيد. به انتظار حضرت نشستم تا آن كه خورشيد غروب كرد ولي از امام خبري نشد. من نسبت به آنچه امام فرموده بود دچار شك و ترديد شدم كه ناگاه قافله اي از جانب عراق نمودار شد و امام (ع) در جلو قافله حركت مي كرد. بر او سلام كردم و از ديدار و رهايي اش از شر مهدي خوشحال شدم.

امام (ع) فرمود:اي ابوخالد! شيطان (نسبت به گفته من) تو را به شك افكند!

عرض كردم: سپاس خداي را كه شما را از اين ستمگر نجات داد.

حضرت فرمود:اي ابوخالد! آنان (پس از اين) مرا فرا خواهند خواند كه از آن جان سالم بدر نخواهم برد.» [1] .

شعيب عقرقوفي مي گويد:

«روزي خدمت موسي بن جعفر (ع) بودم كه آن حضرت آغاز به سخن كرد و فرمود: فردا مردي از اهل مغرب به ديدار او آمده از من خواهد پرسيد.

در پاسخ او بگو: سوگند به خدا او امامي است كه حضرت صادق (ع) براي ما گفته و معرفي كرده است. چنان چه از حلال و حرام پرسيد از ناحيه من به او پاسخ بده.

عرض كردم: نشان مرد مغربي چيست؟ فرمود: مردي بلند قامت و چاق است و يعقوب نام دارد.... روز ديگر من در حال طواف بودم كه مردي با همان خصوصياتي كه امام بيان كرده بود رو به من كرد و گفت: مي خواهم از تو درباره صاحبت بپرسم. گفتم: از كدام صاحب؟ گفت: از فلان بن فلان. (يعني موسي بن جعفر (ع)) گفتم: نامت چيست؟ گفت: يعقوب. گفتم: اهل كجايي؟



[ صفحه 39]



گفت: اهل مغرب. گفتم: از كجا مرا شناختي؟ گفت: در خواب ديدم كه كسي به من گفت: به ديدار شعيب برو و آنچه خواهي از او بپرس. چون بيدار شدم نام تو را پرسيدم، تو را به من معرفي كردند....» [2] .


پاورقي

[1] همان، ص 234 و كافي، ج 1، ص 398 با اندكي اختلاف.

[2] بحارالانوار، ج 48، ص 35.