بازگشت

تصرف در عالم وجود


امامان عليهم السلام در پرتو تهذيب نفس و تزكيه ي باطن و كسب كمالات روحي و معنوي و بندگي خالصانه ي پروردگار، نيرو و توان تصرف در عالم وجود را پيدا كرده توانسته اند فعل و انفعالي در عالم تكوين ايجاد كنند.

براي اثبات اين كمال نفساني براي پيامبر (ص) و امامان عليهم السلام، آيات، روايات و شواهد تاريخي فراواني وجود دارد. قرآن درباره حضرت سليمان مي فرمايد:

«فسخرنا له الريح تجري بامره رخاء حيث اصاب. و الشياطين كل بناء و غواص.» [1] .

پس ما باد را مسخر او ساختيم تا به فرمانش به نرمي حركت كند و به هر جا او مي خواهد برود. و شياطين را مسخر او كرديم، هر بنا و غواصي از آنها را.



[ صفحه 48]



اين دو آيه شريفه با صراحت بيانگر اين است كه باد - كه يكي از آفريده هاي مهم عالم تكوين و وجود است - و شياطين، مسخر حضرت سليمان بوده و تحت امر و اختيار او عمل مي كردند.

علي بن يقطين از موسي بن جعفر (ع) نقل مي كند كه فرمود:

«و الله اوتيناما اوتي سليمان و ما لم يؤت سليمان و ما لم يؤت احد من العالمين.» [2] .

سوگند به خدا، آنچه از سوي خداوند به حضرت سليمان داده شده به ما نيز داده شده است. علاوه بر آن كه خداوند به ما چيزهايي داده كه به سليمان و هيچيك از جهانيان نداده است.

نمونه ها و شواهد تاريخي فراواني از زندگي ائمه عليهم السلام و ولايت و تصرف آن بزرگواران در عالم تكوين، اثبات كننده اين ادعاست، كه در ذيل به تناسب موضوع بحث، چند نمونه از موسي بن جعفر (ع) ذكر مي كنيم.

- عبدالله بن مغيره مي گويد: امام كاظم (ع) در مني به بانويي كه فرزندانش به گردش جمع بودند و همگي گريه مي كردند، گذشت. علت گريه ايشان را پرسيد. زن گفت: من فرزنداني يتيم دارم و زندگاني ما از طريق ماده گاوي كه داشتيم تأمين مي شد؛ ولي هم اكنون آن گاو مرده است و ما درمانده و بيچاره شده ايم.

امام (ع) خطاب به زن فرمود: آيا مي خواهي آن را براي تو زنده كنم؟

به زن الهام شد كه بگويد: آري اي بنده خدا! امام (ع) به كناري رفت، دو ركعت نماز خواند، سپس دستهايش را به دعا بلند كرد و لب هاي مباركش را تكان داد. آنگاه بپا خاست و بر ماده گاو مرده فوتي كرد و با پايش بر او زد. در اين هنگام، گاو زنده شد و روي پاهاي خود ايستاد.

چون چشم زن به گاو زنده شده افتاد مبهوت شد و ناخودآگاه فرياد برآورد: سوگند به خداي كعبه، اين مرد، عيسي است. مردم با فرياد او اجتماع كردند. امام (ع) از فرصت شلوغي و ازدحام جمعيت استفاده كرد، در ميان مردم رفت و از صحنه دور شد. [3] .

- اعمش مي گويد: موسي بن جعفر (ع) بر درخت قطع شده و خشكي گذشت. دست



[ صفحه 49]



به آن كشيده، سرسبز و داراي ميوه شد؛ و من از ميوه آن خوردم. [4] .

- رشيق، خدمتكار هارون الرشيد مي گويد: هارون مرا مأمور كشتن، موسي بن جعفر (ع) كرد. در اين هنگام امام (ع) عصايي را كه در دست داشت تكان داد؛ ناگاه تبديل به اژدها شد و بر گردن هارون پيچيد. هارون كه سخت به وحشت افتاده بود ناچار فرمان داد من او را آزاد كردم. [5] .

- علي بن يقطين مي گويد: هارون الرشيد مرد شعبده بازي را مأمور كرد كه از طريق شعبده به مبارزه با آن حضرت برخيزد و امر امامت را باطل كند و حضرت را در مجلس خجالت دهد.

براي اين منظور، با حضور هارون مجلسي فراهم و سفره اي گسترده شد.

شعبده باز بر روي نان ها عملي انجام داد كه هرگاه خدمتكار امام (ع) اراده مي كرد گرده ناني را برگيرد، آن نان از دستش مي پريد و هارون از اين منظره مي خنديد و شادي مي كرد.

امام (ع) كه چنين ديد بي درنگ صورت خود را به طرف نقش شيري كه در پرده كشيده شده بود برگردانيد و خطاب به آن فرمود: «اي شير خدا، دشمن خدا را بگير!» ناگهان، آن صورت مانند يك حيوان درنده ي قوي پنجه اي، از ديوار جست و آن مرد شعبده باز را دريد و طعمه خود كرد.

هارون و نديمانش همگي با ديدن اين منظره، بيهوش شده، بر روي خود به زمين افتادند و از شدت وحشت، خردها از سرهاشان پريد، و چون پس از ساعتي به هوش آمدند، هارون به حضرت گفت: به حقي كه من بر تو دارم از تو مي خواهم به اين نقش شير امر كني كه اين مرد را برگرداند.

حضرت فرمود: اگر عصاي موسي ريسمان هايي را كه از جادوگردان فرعون بلعيده بود بازگردانيد، اين نقش هم آن مرد بلعيده شده را برخواهد گردانيد. [6] .

- احمد تبان، جرياني از طي الارض موسي بن جعفر (ع) نقل مي كند كه خلاصه اش چنين است:

«در منزل، در بسترم خوابيده بودم كه فردي با پاهايش به من زد و گفت: فلاني! آيا شيعه آل



[ صفحه 50]



محمد (ص) مي خوابد!؟ بپا خاستم، ديدم موسي بن جعفر (ع) است. دستور داد وضو بگيرم. سپس دست مرا گرفت و از خانه اي كه درش قفل بود بيرون كرد، نفهميدم چگونه و از كجا خارج شديم. مرا بر شتري پشت سر خود سوار كرد، لحظاتي گذشت كه در كنار قبر مطهر امام حسين (ع) فرود آمديم، 24 ركعت نماز خوانديم، از آنجا حركت كرديم و ساعتي بعد در مسجد كوفه فرود آمديم؛ هفده ركعت نماز گزارديم. پس از آن چند لحظه نگذشت كه خود را در كنار قبر ابراهيم خليل ديديم. بعد از بيت المقدس، راهي مكه شديم و حضرت، كعبه و چاه زمزم را به من نشان داد. از آنجا رهسپار مدينه و حرم مطهر پيامبر (ص) شديم. در آنجا نيز 24 ركعت نماز خوانديم. سپس مرا به شعب ابوجبير برد و فرمود: آيا مي خواهي نشانه هاي امامت را به تو ارائه دهم؟ عرض كردم: بلي. فرمود: اي شب، روي بگردان! شب، پشت كرد، سپس فرمود:اي روز، روي بياور! روز بر ما روي آورد و هوا روشن شد، به گونه اي كه خورشيد در بلنداي افق نمايان گشت. نماز ظهر را خوانديم. سپس به فرمان حضرت، روز رفت و شب بازگشت، نماز مغرب را خوانديم. فرمود: مي خواهي در بسترت استراحت كني؟

عرض كردم: بلي. با پايش ركاب زد و فرمود: بخواب! من خود را در منزلم ديدم «خوابيدم. سپس برخاستم، وضو گرفتم و نماز صبح را در منزلم خواندم.» [7] .


پاورقي

[1] ص (38) آيات 36 و 37.

[2] بحارالانوار، ج 26، ص 159.

[3] كافي، ج 1، ص 484.

[4] دلائل الامامة، ص 158.

[5] همان.

[6] مناقب، ج 4، ص 299 و بحارالانوار، ج 48، ص 41.

[7] دلائل الامامه: ص 173.