بازگشت

حكومت پليسي


دوران امامت پيشواي هفتم (ع) مصادف با نخستين مرحله ي استبداد و ستمگري حاكمان عباسي بود. آنان با گذر از مرحله ي نخست كه مرحله ي دستيابي به قدرت و تحكيم اركان آن بود و با نام علويان بدان دست يافته بودند، سياست فشار و ارعاب در پيش گرفتند و مخالفان خود را زير شديدترين فشارهاي سياسي و اقتصادي قرار دادند. عده زيادي از آنان كه در رأسشان علويان قرار داشتند به شمشير كينه ي جلادان حكومت به شهادت رسيدند و تعداد زيادي نيز در سياه چال هاي زندان درگذشتند.

اين فشارها و محدوديت ها از اواخر دوران امامت امام صادق (ع) آغاز شد و در زمان امامت موسي بن جعفر (ع) در حكومت هارون به نهايت شدت خود رسيد. شرايط سياسي روزهاي آخر امامت پيشواي ششم چنان ناگوار و نگران كننده بود كه آن حضرت نتوانست جانشين خود را با صراحت معرفي كند؛ از اين رو در وصيت نامه ي خود پنج نفر را وصي و جانشين خويش معرفي كرد و نام فرزندش موسي بن جعفر (ع) را پس از نام سه تن ديگر و در كنار نام منصور، خليفه عباسي؛ محمد بن سليمان، حاكم مدينه و عبدالله بن جعفر و حميده - كه هيچيك از آنان شايستگي امامت و رهبري جامعه ي اسلامي را نداشتند - آورد [1] تا جان جانشين واقعي اش از خطر مصون بماند.



[ صفحه 81]



اختلاف و سرگرداني برخي از شيعيان نسبت به مسأله ي امامت پس از شهادت امام صادق (ع) ناشي از حاكميت همين جو خفقان سياسي بود. هشام بن سالم يكي از اصحاب پيشواي ششم (ع) مي گويد:

«بعد از رحلت امام صادق (ع) من و مؤمن طاق در مدينه بوديم، در حالي كه توده مردم بر امامت عبدالله بعد از پدرش مجتمع بودند، ما نيز - در حالي كه مردم گرد او جمع بودند - بر او وارد شديم؛ زيرا از امام صادق (ع) روايت كرده بودند كه امامت در پسر بزرگ است در صورتي كه معيوب نباشد. ما تصميم گرفتيم از او سؤالاتي بپرسيم آنچنان كه از پدرش مي پرسيديم. از زكات پرسيديم. گفت: در دويست درهم پنج درهم. گفتيم در صد درهم چند درهم؟ گفت: دو درهم و نصف. ما از اين پاسخ وي تعجب كرديم و گفتيم: مرجئه نيز چنين اعتقادي ندارند!

مأيوس از نزد او بيرون آمديم و در كوچه هاي مدينه گريان و متحير كه به كجا و به چه كسي روي بياوريم....

در همين حال بوديم كه پيرمردي ناشناس با اشاره ما را به سوي خود فراخواند. ما نخست ترسيديم و گفتيم شايد از جاسوسان منصور باشد؛ زيرا وي در مدينه جاسوساني گمارده بود كه هر كس به خانه امام صادق (ع) آمد و شد داشت گردنش را مي زدند؛ از اين رو، به مؤمن طاق گفتم: خود را پنهان بدار زيرا من بر جانمان بيمناكم و هدف او من هستم نه تو. او خود را كناري كشيد و من با پيرمرد رفتم تا آن كه مرا بر در خانه موسي بن جعفر (ع) برد و خود رفت. در اين هنگام خدمتكار امام مرا به درون فراخواند....

من از او درباره امام صادق (ع) پرسيدم كه آيا درگذشته است؟ فرمود: بلي از امام پس از او سؤال كردم. فرمود: اگر خدا بخواهد راهنمايي ات خواهد كرد.

پرسيدم: عبدالله مي پندارد جانشين پدرت مي باشد. فرمود: او مي خواهد خداوند پرستش نشود. دوباره از جانشين پدرش پرسيدم. فرمود: ان شاءالله خداوند راهنمايي ات خواهد كرد. عرض كردم: آيا شما جانشين پدرتان هستيد؟ فرمود: من اين را نمي گويم.

من شيوه سؤال را عوض كردم و پرسيدم: آيا شما امام داريد؟ فرمود: نه با اين پاسخ امام به حقيقت پي بردم. سپس اجازه خواستم تا از او بپرسم آنچه را كه از پدرش مي پرسيدم. فرمود: بپرس ولي افشا نكن. زيرا افشا كردن همان، و كشته شدن همان.

من پرسش هايي از آن حضرت كردم و او را دريايي از دانش ديدم. سپس عرض كردم: پيروان شما و پدر بزرگوارتان (بر اثر دسترسي نداشتن به امام خود) در گمراهي و حيرت بسر مي برند اگر اجازه بفرماييد موضوع را با ايشان در ميان بگذارم و آنها را به سوي شما فرا خوانم.



[ صفحه 82]



فرمود: موضوع را با كساني كه به عقل و خرد مي شناسي مطرح كن و از آنان پيمان «كتمان» بگير؛ چه آن كه اگر افشا كنند كشته خواهند شد.» [2] .

اين ماجرا نشان دهنده ي اين است كه امام كاظم (ع) و شيعيان در چه شرايط سخت سياسي و خفقان آوري به سر مي بردند و در راه ايفاي رسالت الهي خويش حتي نسبت به شيعيان با چه مشكلات و محدوديت هايي مواجه بودند.

اين فشارها و محدوديت ها در بعد سياسي خلاصه نمي شد، بلكه بعد اقتصادي و معيشتي مردم مسلمان به ويژه شيعيان را نيز در بر مي گرفت. يعقوبي مي نويسد:

«منصور اموال مردم را (به ستم) گرفت، به گونه اي كه نزد كسي پس اندازي نگذاشت و مقدار دريافتي وي از اين طريق بالغ بر هشتصد ميليون درهم مي شد....

او (درباره ي انگيزه خود از اتخاذ اين سياست) مي گفت: هر كس مالش اندك باشد مردانش اندك خواهد بود و آن كس كه مردانش اندك باشد دشمنش بر وي نيرومند مي گردد و اگر چنين شود سلطنت او پست و خوار گردد و كسي كه پادشاهي اش پست گردد قرقگاهش شكسته شود.» [3] .

سختگيري ها و فشارهاي مالي و تضييقات طاقت فرساي اقتصادي خلفاي عباسي نه تنها موجب انباشته شدن اموال عمومي در خزانه هاي حكومتي و صرف آنها در راه مطامع و منافع شخصي زمامداران و درباريان آنان مي شد، بلكه ضربه ي شديد و مهلكي بر پيكره اقتصادي جامعه ي اسلامي و زندگي مسلمانان وارد مي كرد و اين يك حركت حساب شده بود كه روي مقاصد سياسي انجام مي گرفت. هدف اين بود كه اولاً: مردم نيازمند و گرسنه باشند تا همواره به فكر سير كردن شكم خود بوده مجال انديشه در مسائل ديگر را نداشته باشند. و ثانياً براي تأمين هزينه هاي ضروري خود دست نياز به سوي دولتمردان دراز كنند و در نهايت مطيع و فرمانبردار آنان باشند، همان سياستي كه در ضرب المثل معروف: «اجع كلبك يتبعك» [4] (سگ خود را گرسنه نگهدار تا [به طمع نان] دنبال تو بيايد) بدان اشاره شده و خلفا آن را نصب العين خود قرار داده بودند.



[ صفحه 83]




پاورقي

[1] در بخش زندگاني امام صادق (ع) به اصل وصيت نامه اشاره كرديم.

[2] رجال كشي، ج 2، ص 565، رديف 502.

[3] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 387.

[4] ر. ك: عقدالفريد، ج 1، ص 26.