بازگشت

با علويان


امام صادق عليهم السلام به علم امامت مي دانست كه خلافت پس از سقوط دولت اموي ناگزير به دست عباسيان مي افتد، و علويان هيچ نصيبي از آن ندارند، از اين رو به نصيحت ايشان پرداخته، و آنها را از رفتن پي حكومت، برحذر مي داشت. مورخان داستان هاي زيادي در اين مورد راجع به آن حضرت نوشته اند. از جمله نقل كرده اند كه: علويان و عباسيان، ايام حكومت اموي، اجتماع كردند و هم رأي شدند كه با محمد - نفس زكيه - بيعت كنند، دنبال امام صادق عليه السلام فرستادند و مطلب را به عرض آن بزرگوار رساندند، امام عليه السلام ايشان را منع كرد و به ايشان فرمود:

«اين كار را نكنيد، كه خلافت، بعد از اين به شما نخواهد رسيد!»

عبدالله بن حسن ناراحت شد و تصور كرد كه اين سخن امام به خاطر حسد نسبت به پسر عمويش بوده است. امام عليه السلام با نظر محبت و دلسوزي، به وي نگاهي كرد



[ صفحه 396]



و گفت:

«نه به خدا سوگند، آنچه تو تصور مي كني، باعث نشده بلكه اين - اشاره به ابوالعباس سفاح كرد - و برادران و فرزندانشان باعث چنين انديشه اي شده اند، نه شما!»

امام عليه السلام با تأثر از جا بلند شد و به دنبال وي، عبدالصمد و ابوجعفر منصور حركت كردند و آن دو نفر، رو به امام كرده و گفتند:

يا اباعبدالله! آيا عقيده ي شما اين است؟

«آري به خدا سوگند، من اين حرف را مي زنم و مي دانم كه چنين است» [1] .

و به عبدالله زياد نصيحت كرد كه از اين كار دست بردارد، و خويشتن را با دو فرزندش وارد اين معركه نسازد، به عبدالله فرمود:

«به خدا سوگند كه خلافت نه به تو و نه به فرزندان تو مي رسد، بلكه به دست اين قوم - اشاره به بني عباس - مي افتد، و فرزندان تو كشته مي شوند» [2] .

محققا اين آگاهي و اين الهام گيري در امتداد علم رسول خدا (ص) است، زيرا كه آنان جانشينان و وارثان علم او، و پرده داران حكمت وي و جايگاه اسرار او هستند.

امام عليه السلام پسرعموهاي خود را بي دريغ نصيحت كرد و به آنچه باعث نجات ايشان بود اشاره فرمود و به آنها اعلام كرد كه به خلافت نخواهند رسيد و فرمود كه، اگر از وي پيروي كنند، خويشتن را، از مهالك و گرفتاري ها نجات داده اند و امت را به سوگ گرفتار نخواهند كرد، ليكن اينان - خداوند از ايشان راضي باد! - در برابر پيشنهاد امام، عذر آوردند و در نتيجه ذلت و خواري زيادي را از دست اين قدرت هاي هواپرست و بي باك، كه هيچ كوششي را در ستمگري و سركوبي نسبت به مخالفان كوتاهي نمي كردند، مشاهده نمودند، و آزادانه به ميدان هاي جهاد رفتند و در زير سايه ي سرنيزه ها بزرگوارانه جان دادند. ما در آينده با تفصيل بيشتر - آن جا كه از دوران طاغوت، ابوجعفر منصور بحث مي كنيم -به شرح آنها خواهيم پرداخت.



[ صفحه 397]




پاورقي

[1] مقاتل الطالبيين: ص 555.

[2] مقاتل الطالبيين: ص 555.