بازگشت

شكنجه ي مردم مدينه


منصور نسبت به مردم مدينه، آزار و شكنجه و ظلم فراواني روا داشت، تمام امكانات اقتصادي آنان را به غارت برد و دسترسي به هر نوع مواد غذايي را در خشكي و دريا، از آنها قطع كرد [1] .

مقصود منصور از اين جنگ اقتصادي آن بود كه مردم را با تنگدستي و گرسنگي، از شورش و مبارزه با سياست خود باز دارد. رباح بن عثمان مري را كه مردي خشن و تندخو بود، والي آنان كرد - آن كسي كه به خاطر فرومايگي و بدسرشتي وي همگان از او متنفر بودند - موقعي كه منصور او را به فرمانروايي مدينه گمارد، مردم را جمع كرد و بالاي منبر رفت و سياست سهمگين خود را كه حامل پيام هاي مرگ و شكنجه بود به مردم ابلاغ كرد و گفت:

«اي مردم مدينه! منم افعي پسر افعي، پسر عثمان بن حيان و پسر عموي مسلم بن عقبه، نابود سازنده ي كشتزارهاي شما و كشنده ي مردان شما، به خدا سوگند كه مدينه را چنان بي كس كنم كه حتي سگي در آن زوزه نكشد...»

براستي اين طغيان آدمي تبهكار و اعلام از بين بردن زندگي مردم و شخصيت آنها است، ويراني فراگير و تهي ساختن وطن از مردم، شعاري است كه براي اداره كشور به كار مي برد! خداوند مسلمانان را، در برابر اين قبيل گرفتاري ها و مصائبي كه رشته هاي دل را مي گسلد و از ترس آن نفوس دچار حسرت و اندوه مي گردند، ياري كند.

آن جغد وحشي از اين سخنان قساوت بار خودداري نكرد، تا اين كه گروهي از آزادمردان مدينه كه از زندگي شان دست شسته بودند، جواب دادند و با درشت ترين سخن، حرفهاي او را پاسخ گفتند، همه با يك زبان گفتند:

«به خدا سوگند، اي پسر كسي كه دو بار حد زده شد، بايد از اين حرفهايت دست برداري و يا تو را از خويش باز مي داريم.»

اين بود كه آن فرومايه ي تبهكار فوري نامه اي به منصور - بزرگ عباسيان - نوشت



[ صفحه 427]



و نافرماني مردم مدينه را به اطلاع وي رساند و او را از پافشاري مردم بر سركشي و نافرماني آگاه ساخت، وقتي كه نامه به دست منصور رسيد، منصور نامه اي به مردم مدينه، نامه اي پر از بيم و تهديد نوشت و به كارگزار خود دستور داد تا نامه را بر مردم بخواند، وقتي كه نامه به وي رسيد، او مردم را جمع كرد و نامه را برايشان قرائت كرد، در نامه چنين آمده بود:

«اي مردم مدينه! فرماندار شما در نامه اي كه به من نوشته، فريبكاري و ناسازگاري و بدعقيدگي شما، و انحرافتان را از بيعت اميرالمؤمنين، به من گزارش كرده است و اميرالمؤمنين به خدا سوگند ياد مي كند كه اگر دست برنداريد، به جاي امان، بر شما بيم داده و راه بيابان و دريا را به روي شما ببندد و مرداني سنگدل و بيگانه را بر شما بگمارد، تا آنچه دستور داده شود، در خانه هاي شما بر شما بياورد و هر امري كه داد، انجام دهند، و السلام.»

گروهي از غيرتمندان و آزادگان به مخالفت او برخاسته و گفتند:

«اي پسر كسي كه دو بار حد خورده، دروغ گفتي!»

آنگاه از اطراف او را سنگبارانش كردند و او از ترس به درون مسجد پناه برد، در مسجد را به روي او بستند و او در آن جا ماند، تا اين كه ايوب بن سلمه ي مخزومي، يكي از هواخواهان خليفه بر او وارد شد، در حالي كه پيشنهاد سركوبي شورشيان را مي كرد، گفت:

«خدا امير را توفيق دهد، اين كار فرومايگان است، دستهايشان را قطع كن و بر پشت آنها تازيانه بزن...»

اما بعضي از هاشميان كه در آن جا حاضر بودند گفتند: به سخن اين برده اي كه وطن و مردم وطن خود را نمي شناسد اعتنا نكن و به او پيشنهاد كردند كه به دنبال بزرگان و شخصيت هاي مدينه بفرست و آنها را بخوان و نامه ي منصور را بر ايشان بخوان تا ببيني نظر آنها درباره ي نامه چيست. رباح اين پيشنهاد را پذيرفت و به دنبال بزرگان فرستاد و نامه منصور را بر ايشان خواند، حفص بن عمر بن عبدالله بن عوف زهري و ابوعبيدة بن عبدالرحمن ازهر، رو به وي كرده و گفتند:

«به خدا سوگند دروغ گفتي، نه ما را امر كردي تا نافرماني كرده باشيم و نه ما



[ صفحه 428]



را فرا خواندي تا مخالفت ورزيده باشيم...»

آنگاه هر دو رو به فرستاده و نماينده منصور كرده و گفتند:

«آيا پيام ما را به اميرالمؤمنين مي رساني؟»

من جز براي اين كار نيامده ام.

به او بگو: اما اين كه گفتي، مردم مدينه را به جاي امان، در بيم مي افكني همانا خداي عزوجل ما را وعده اي غير از اين داده و فرموده است:

«و پس از ترس، به جاي آن ايمني را به ايشان دهيم، مرا پرستش مي كنند، و شريكي براي من قائل نمي شوند...» [2] [3] .

منصور اين چنين، با اين قساوت و ستمگري با مردم مدينه رفتار كرد و رعايت همسايگي ايشان را با رسول خدا (ص) و فضيلت پدرانشان را كه، اين دين را بپا داشته و اساس آن را استحكام بخشيدند، ننمود.


پاورقي

[1] ابن اثير: 5 / 261.

[2] سوره ي نور: آيه 55.

[3] يعقوبي: 3 / 111 - 110.