بزرگواري و مناعت
نفوس علويان بر فطرت عزت و كرامت بوده و با بزرگواري و شهامت سرشته شده بود. سلطه هاي ستمگر، در روزگاران ايشان براي سركوبي و ذلت ايشان تمامي تلاش خود را بكار بردند، اما آنها تحمل نكرده و به ميدان شهادت شتافتند تا از نعمت كرامت برخوردار باشند. وقتي كه يزيد بن معاويه تصميم بر مجبور ساختن نواده و ريحانه پيامبر (ص) - امام حسين عليه السلام - بر بيعت خود و تسليم در برابر قدرت خويش گرفت، امام عليه السلام بي درنگ به ميدان جهاد شتافت و در روز عاشورا سخن جاويد خود را كه بزرگواري و مناعت از آن مي تابد اعلان فرمود و گفت:
«بدانيد كه نابكار نابكارزاده، مرا بين دو چيز مخير كرده است: بين شهادت و ذلت، و چه دور است ذلت و خواري از ما. خداوند و پيامبرش و مؤمنان و دامن هاي پاك و رحم هاي پاكيزه و همت هاي والا و نفوس با شرافت، نمي پسندند كه ما زير بار طاعت فرومايگان و پست فطرتان را بر مرگ با عزت و شرافتمندانه برگزينيم.» [1] .
اين سخنان روشني بخش با گردش فلك مي گردد و در آن نقش بسته است و براي فرزندان مجاهدش درسي بلند و پرارج است. زيد بن علي - آنگاه كه طاغوت زمان، هشام در خوار و مغلوب ساختن وي تلاش مي كرد - فرمود:
«گروهي كه حرارت شمشيرها را نپسندند، ذليل خواهند شد»
وقتي كه جماعتي، او را از انقلاب برحذر داشته و از مرگ و كشته شدن ترساندند فرمود:
بكرت تخوفني المنون كأنني
اصبحت عن عرض الحياة بمعزل
فاجبتها ان المنية منهل
لابدان أسقي بكاس المنهل [2] .
[ صفحه 433]
و هنگامي كه بني اميه مي خواستند يحيي بن زيد را به خواري و ذلت وا دارند او دست به نهضت و انقلاب زده و خطاب به روح بزرگ خود كرده و گفت:
يابن زيد أليس قد قال زيد
من احب الحياة عاش ذليلا
كن كزيد فأنت مهجة زيد
و اتخذ في الجنان ظلا ظليلا [3] .
به خدا سوگند كه تو - اي يحيي - خون و روح زيد و پاره ي جگر جدت رسول خدايي! كه در اعماق جانت بزرگواري و مناعت ريشه دوانده بود، از اين رو نخواستي كه با ذلت و خواري زندگي كني و به ميدان نبرد با ميل و اشتياق شتافتي تا آزادانه و شرافتمندانه جان سپاري!
علويان با نهضت هاي مقدس خويش تاريخ اسلام را آكنده از افتخار، شرف و بزرگي كردند و براي توده هاي مسلمان در تمام مراحل زندگيشان، راه مبارزه و جانبازي - به خاطر آزادي و كرامت انساني - را گشودند.
پاورقي
[1] قريب به اين عبارت در تاريخ ابن عساكر: 4 / 333 آمده است.
[2] روض النضير: 1 / 75، يعني:
نيك خواهان نزد من آمده و مرا بيم دادند كه گويا من، در معرض بركناري از صحنه ي زندگي هستم.
در پاسخ آنان گفتم كه مرگ آبشخوري است كه ناگزير من هم بايد كاسه اي از آن بنوشم!.
[3] اي پسر زيد! آيا - پدرت - زيد به تو نگفت: هر كه دل به زندگي بندد، با ذلت بسر برد.
همچون زيد باش كه تو پاره ي جگر زيدي و در بهشت سايه ي جاودانه را برگزين!.