بازگشت

دستگيري علويان


منصور به انتظار موسم حج ماند، همين كه موسم حج فرا رسيد، او و اطرافيانش راهي بيت الله الحرام شدند، و پس از پايان مراسم حج به مدينه مراجعت كرد، در حالي كه عقبة بن مسلم كه از طرف وي جاسوس بر علويان بود نيز به همراه او بود و پيش از سفر، به او چنين سفارش كرد:

اگر فرزندان حسن به ملاقات من آمدند و حسن نيز دومين آنها بود، من او را گرامي داشته، و بالا مي نشانم [1] و از او خواهم خواست تا نهار را با هم صرف كنيم، و



[ صفحه 439]



چون از صرف غذا فارغ شديم، تو را خواهم خواست و تو در حضور ما ظاهر خواهي شد، او چشم خود را از تو برمي گرداند، اما تو خودت را به او بنمايان و به دنبال سر او برو و پشت او را با شصت پاي خويش فشار بده، تا اين كه تو را خوب ببيند، همينقدر تو را بس است ولي مبادا هنگام غذا خوردن تو را ببيند.

چون منصور به مدينه رسيد، فرزندان حسن نيز به استقبال او رفتند، عبدالله بن حسن نيز ميان آنها بود. منصور با وي با عنايت و احترام برخورد كرد و او را در كنار خود جا داد، و دستور داد طعام آوردند. پس از اين كه غذا را خوردند، منصور نگاهي به بالاسر خود كرد، عقبه سرپا ايستاد و مطابق آنچه منصور دستور داده بود عمل كرد، سپس بي درنگ مقابل منصور نشست، عبدالله سخت بيمناك شده و از او وحشت كرده و به منصور گفت:

«يا اميرالمؤمنين: خدا از تو بگذرد، از من بگذر!»

اما آن ناپاك فرياد زد:

«خدا مرا نبخشد، اگر من تو را ببخشم.» [2] .

و دستور داد تا او را به زنجير بسته و در زندان افكندند، و به همراه وي گروهي از علويان نيز دستگير شدند. عبدالله را در خانه مروان زنداني كردند، زير او سه خورجين شتر پر از كاه انداخته بودند، گروهي را كه والي مدينه نزد وي فرستاده بود، بر او وارد شده و او را از خشم منصور برحذر داشتند، و از او خواستند كه مخفيگاه پسرانش را به آن ها بگويد تا از زندان خلاص شود، عبدالله بن حسن نگاهي به حسن بن زيد [3] كرد و گفت:



[ صفحه 440]



«پسر برادر! به خدا سوگند كه آزمون من از آزمون ابراهيم عليه السلام سخت تر است خداوند عزوجل به حضرت ابراهيم دستور داد تا پسرش را سر ببرد، و اين در راه اطاعت خدا بود. ابراهيم گفت:

«هر آينه اين آزمون بزرگي است.» [4] .

در حالي كه شما نزد من آمده ايد، تا من دو پسرم را به دست اين مرد بسپارم كه او بكشد، در حالي كه اين عمل معصيت خداي عزوجل است، پس به خدا قسم، اي برادرزاده! كه من در بسترم به خواب نمي رفتم، در صورتي كه با اين شرايطي كه مي بيني، خوابي خوش دارم...» [5] .

براستي كه آزمون عبدالله درباره ي فرزندانش از سخت ترين آزمونها بود، زيرا او بين دو مصيبت مانده بود كه هيچ راه خلاصي از آنها نداشت، يا بايد در سياهچال زندانها مي ماند و انواع رنجها را مي ديد و يا اين كه مخفيگاه فرزندانش را به آنها اطلاع مي داد، تا آنها را در معرض قتل قرار دهند، اما او فدا شدن خود را انتخاب كرد تا پسرانش به انجام رسالت خود قيام كنند، و امت را از حكومت و طغيان منصور، نجات دهند.


پاورقي

[1] در طبري به جاي (رافع محلته) رافع مجلسه، آمده است.

[2] كامل: 4 / 371.

[3] ابن حسن، پسر زيد بن حسن بن اميرالمؤمنين عليهم السلام، او از پدر و پسر عمويش عبدالله بن حسن روايت نقل كرده، و گروهي از قول او روايت كرده اند، ابن حبان او را در رديف افراد ثقه نام برده است. منصور او را پنج سال والي مدينه قرار داد و سپس بر وي خشم گرفت و به زندان افكند تا اين كه مهدي عباسي او را رها كرد، بقيه عمر را در زمان او بسر برد.

زبير مي گويد: حسن، مردي فاضل و بزرگوار بود. علي بن هرمه در چند قصيده او را ستوده است، او پدر بانوي بزرگوار، نفيسه است، وي در راه مكه - بنا به گفته ي خطيب - در سن 85 سالگي در محلي به نام حاجز از دنيا رفت، و علي بن مهدي بر او نماز خواند. تهذيب التهذيب: 2 / 279.

[4] سوره ي صافات، آيه: 106.

[5] مقاتل الطالبيين: ص 216.