بازگشت

قرار دادن در لاي ديوارها


وقتي كه انقلاب علويان فرو نشست، منصور، با كوشش تمام شروع به جستجوي باقيماندگان آنها كرد و هر كسي را كه از آنها پيدا مي كرد، در وسط پايه هاي خالي ديوارهاي گچي و آجري قرار مي داد. از جمله به پسربچه اي از اولاد حسن كه خوش صورت و زيبا بود، دست يافت، او را به بنايي سپرد و دستور داد تا در لاي ديوار



[ صفحه 462]



بگذارد و بالايي آن ديوار بسازد و يكي از افراد مورد اطمينانش را بر او گمارد تا نظارت كند، بنا او را لاي ديوار گذاشت، اما دلش به حال او سوخت و روزنه اي در ديوار باقي گذاشت تا هوا داخل شود! و به آن پسربچه گفت: هيچ كاري به تو نمي شود، صبر كن من تو را از لاي اين ديوار در تاريكي شب بيرون مي آورم.

وقتي كه شب تاريك شد، بناء آمد و آن پسربچه علوي را بيرون آورد، و گفت: به خاطر خدا ملاحظه ي خون من و كارگرانم را بكن و خودت را جايي پنهان كن، زيرا من تو را در تاريكي شب درآوردم، چون مي ترسيدم كه جدت رسول خدا (ص) در روز قيامت در محضر پروردگار، خصم من شود! و تأكيد كرد كه خودش را مخفي نمايد، آن پسر بچه از بنا خواست به مادرش خبر دهد تا دلش آرام بگيرد و كمتر بي تابي كند! و خود آن پسر فرار كرد، و هيچ كس ندانست به كدام ديار رفت و بنا به همان خانه اي كه پسر علوي گفته بود رفت، صداي گريه اي چون زمزمه زنبور عسل به گوشش رسيد، فهميد كه صداي مادر آن پسربچه است خبر فرزندش را به او داد و او خوشحال شد و برگشت. [1] .


پاورقي

[1] بحارالانوار:47 / 307 - 306، عيون اخبار الرضا: 1 / 111.