بازگشت

خزانه ي سرهاي علويان


داستان خزانه اي كه پر از اندوه و مصائب و آكنده از سرهاي پير، جوان، و كودك علوي بود از اين قرار است كه، منصور به «ريطه» همسر مهدي وصيت كرد كه نه مهدي و نه خود او، آن جا را تا پس از مرگ وي باز نگشايند، طبري اين داستان را چنين نوشته است:

«وقتي كه منصور عازم حج شد «ريطه» دختر ابوالعباس همسر مهدي را طلبيد - پيش از عزيمت ابوجعفر، مهدي راهي ري شده بود - و آنچه را كه مي خواست به او سفارش كرد، از جمله كليدهاي خزانه را به او سپرد، و گفت كسي جز مهدي و او نبايد از آن ها آگاه شود، تا اين كه از مردن منصور اطمينان حاصل كنند، پس از اين كه مطمئن شدند او و مهدي بدون اين كه كسي با آنها باشد بروند در آن خزانه را باز كنند. همين كه مهدي از ري به مدينة السلام (بغداد) برگشت آن زن كليدها را به وي



[ صفحه 463]



داد و جريان را گزارش كرد كه كسي نبايد مطلع شود و خود او نيز، تا مرگ منصور مسلم نشده، در را باز نكند، وقتي كه مردن منصور حتمي شد و مهدي به خلافت رسيد، به همراه «ريطه» آن در را باز كرد، ناگاه تالار بزرگي را ديد كه داخل آن انبوهي از كشته هاي طالبيان است و به گوش آنها، كاغذي كه نسب آنها نوشته شده، آويخته اند، و در آن ميان كودكان و مردان جوان و پير زيادي وجود دارد، وقتي كه مهدي آن منظره را ديد، به خود لرزيد! و دستور داد تا گودالي كندند، و همه ي آنها را در آن گودال دفن كرده و روي آن مغازه ساختند.» [1] .

لابد، منصور، آن خزانه را براي (آن روزي كه مال و فرزندي سودبخش نيست!) [2] ، براي (يوم الفصل) [3] ، آن روزي كه (ستمگر دستهايش را به دندان مي گزد، [4] (اندوخته كرده بوده است!!


پاورقي

[1] طبري: 6 / 320 چاپ اول.

[2] اشاره به آيات: سوره ي شعراء / 88، مرسلات / 38، فرقان / 27.

[3] اشاره به آيات: سوره ي شعراء / 88، مرسلات / 38، فرقان / 27.

[4] اشاره به آيات: سوره ي شعراء / 88، مرسلات / 38، فرقان / 27.