بازگشت

تقاضاي رحم و گذشت علويان


علويان از اين طاغوت، چشم رحم و مروت داشتند و از او درخواست عفو مي كردند اما هيچ گاه اين همه درخواست باعث تحريك عواطف انساني و رحم و مروتي كه موجب بخشش آنها شود، نگرديد، او راهي بيت الله الحرام شد و در اثناي سفر، ناگهان دختر عبدالله بن حسن اين اشعار رقت آور را بر او خواند:



ارحم صغار بني يزيد انهم

يتموا لفقدك لا لفقد يزيد



و ارحم كبيرا سنه متهدما

في السجن بين سلاسل و قيود



و لئن اخذت بجرمنا و جزيتنا

لنقتلن به بكل صعيد



ان جدت بالرحم القريبة بيننا

ما جدكم من جدنا ببعيد [1] .



[ صفحه 464]



اما اين درخواست رقت آور، دل سنگ او را تكان نداد! و او در پاسخ دختر عبدالله چنين گفت:

«اي دختر عبدالله خوب شد به خاطر من آوردي!»

آنگاه دستور داد تا آن دختر را به سياهچالي انداختند، و او در آن جا ماند، تا آخرين لحظه هاي عمرش را به پايان رساند!.

حقا كه منصور به پست ترين مراتب فرومايگي و قساوت رسيده بود كه اندازه اي براي آن قابل تصور نيست.


پاورقي

[1] در تذكرة الخواص: ص 230، آمده است كه سخن فاطمه دختر عبدالله (و ارحم صغار بني يزيد) اشتباهي از زبانش در آمده است اگرنه عبدالله بن حسين فرزندي به نام يزيد نداشته است و كسي در بين خاندان ابوطالب به نام يزيد وجود ندارد، جز يزيد بن معاوية بن عبدالله بن جعفر كه بني هاشم به خاطر اين نام به او اعتراض كردند و از اين رو از وي فاصله گرفتند.

يعني: به كودكان بني يزيد رحم كن كه آنان به خاطر فقدان تو، يتيم گشته اند نه فقدان يزيد!

و به بزرگسالانشان رحم كن كه در زندان، زير كنده ها و زنجيرها كمرشان خميده است!

اگر تو ما را به خاطر جرمي كه مرتكب شده ايم مؤاخذه و كيفر كني، بايد همه ي ما، در هر جا كه هستيم كشته شويم!

اما اگر برطبق خويشاوندي نزديكي كه داريم رفتار كني بين جد ما و جد شما فاصله اي نيست!.