بازگشت

ابن ابي ذئب


گروهي از بزرگان فقهاي اسلام بر منصور - هنگامي كه زمام خلافت را به دست گرفت - وارد شدند و مجلس بسيار باشكوه و مهم بود، منصور روي فرش هايي نشسته بود كه با انواع در و گوهرهاي گرانبها آراسته بوده و اطرافش را جمعي از محافظان گرفته بودند كه شمشيرها را از غلاف درآورده، و منتظر صدور فرمان منصور بودند تا دستور قتل هر كس را كه مي خواهد صادر كند و آنها اجرا كنند! همين كه مجلس استقرار و آرام يافت، منصور، با گوشه چشم، نگاهي پر از خشم و كين بر آنان كرد و گفت:

«اما بعد، اي گروه فقيهان، مطالبي از شما به اميرالمؤمنين رسيده است كه باعث ناراحتي و خشم او گرديده است، در حالي كه شما از همه ي مردم به اطاعت و خيرخواهي در نهان و آشكار نسبت به كسي كه خداوند او را خليفه بر شما قرار داده است سزاوارتريد.»

رئيس مذهب مالكي، مالك بن انس پس از شنيدن اين سخنان شروع به اظهار اطاعت و تكذيب گفته ي سخن چينان نسبت به فقهاء كرد، و گفت:

يا اميرالمؤمنين، خداي تعالي مي فرمايد:

«اي كساني كه ايمان آورده ايد، اگر فاسقي خبري آورد، بررسي كنيد كه



[ صفحه 477]



مبادا از روي ناداني به گروهي صدمه بزنيد، و بر آنچه كرده ايد پشيمان شويد.» [1] .

منصور با شنيدن اين سخنان، آرام گرفت و آتش خشمش فرو نشست و توجهي به آنها كرد و گفت:

«آيا من از نظر شما از كدام دسته ام؟ آيا از رهبران عدالتم و يا از رهبران جور؟»

مالك، پناه به خدا برد، و پيامبر (ص) را واسطه قرار داد تا از پاسخ اين پرسش معافش بدارد، منصور او را معاف داشت، ابن سمعان كه از «وعاظ السلاطين» بود، رو به مالك كرد و گفت: او سايه ي خدا در روي زمين و راز عدالت و باعث امنيت بين مردم است، و به منصور گفت:

«به خدا سوگند كه تو، يا اميرالمؤمنين بهترين مرداني! به زيارت بيت الله مي روي، و با دشمنان جهاد مي كني، و راهها را امن نگاه مي داري، و به وسيله ي تو ضعيف از دست قوي در امان است تا او را نخورد، و استواري دين وابسته به تو است، و تو بهترين افراد، و عادلترين رهبراني!»

ابن سمعان، با اين سخنان پستي كه، منطق مزدوران و خودفروختگان است خود را به منصور نزديك كرد، زيرا اين سخن برخاسته از طبعي پست، و منافق گونه بوده است منصور رو به ابن ا بي ذئب [2] كرد و گفت:

«تو را به خدا سوگند مي دهم، بگو ببينم من از نظر تو چه نوع آدمي هستم؟»

ابن ابي ذئب همچون شيري غران، كه هيچ ترسي از آن منظره ي هولناك به خود راه نداده و از آن سلطه ي ستمگرانه نهراسيد! و صاحب وجداني زنده و باطني نيرومند از ايمان و عقيده بود، شروع به پاسخ كرد و گفت:



[ صفحه 478]



«به خدا سوگند كه تو در نظر من بدترين مرداني، مال خدا و رسول و سهم خويشان پيامبر (ص)، يتيمان و مستمندان را به خود اختصاص داده، و ضعيف كشي كرده اي و از آن طرف قوي را نيز در تنگنا قرار داده و اموالشان را گرفته اي، تو فرداي قيامت در پيشگاه خدا چه برهاني داري؟».

منصور در برابر خشونت حق چاره اي نداشت جز اين كه خشمگين شده و فرياد برآورد: «واي بر تو!! چه مي گويي؟ آيا مي فهمي كه چه مي گويي؟ ببين در برابر چه كساني هستي؟

در حالي كه اشاره به جلادان مي كرد!»

او درباره ي دليل بي اعتنا بودنش چنين گفت:

«آري، شمشيرها را ديدم، البته اين همان مرگ است كه ناگزير فرا خواهد رسيد، اما زود رسيدنش بهتر از تأخير آن است!...»

و از جا بلند شد و رفت و وجود او، با اين صراحتي كه برخاسته از وجدان آگاه و زنده ي او بود، درآميخته بوده است [3] .


پاورقي

[1] سوره ي حجرات: آيه 6.

[2] وي ابن ابي ذئب، محمد بن عبدالرحمن قرشي عامري مدني، مرد فقيهي است. احمد بن حنبل درباره ي او مي گويد: ابن ابي ذئب از مالك فاضل تر بود، جز اين كه مالك در علم رجال از او آگاهي بيشتري داشت. واقدي مي گويد: او از همه ي مردم باتقواتر و برتر بود. وي در سال 80 ه به دنيا آمد، او بدون ترس از قدرت حاكمان، حق را مي گفت.

مهدي عباسي وارد مسجد النبي (ص) شد و كسي نماند، مگر اين كه به احترام او، از جا بلند شدند، جز ابن ابي ذئب، به او گفتند: بلند شو! اين اميرالمؤمنين است، او در جواب گفت: مردم براي پروردگار جهان قيام مي كنند!. وي در سال 159 ه از دنيا رفت. تذكرة الحفاظ: 1 / 181 - 179.

[3] الامامة و السياسة: 2 / 187 - 185.