بازگشت

دستگيري امام


وقتي كه شهرت امام عليه السلام همه جا پيچيد، و نام و آوازه اش در سراسر جهان پخش شد، مهدي خشم و كينه خود را نتوانست پنهان دارد، و بر تخت و مقام خود ترسيد، و بر آن شد كه، سلطنت وي جز با دستگيري امام برقرار نخواهد ماند، اين بود كه به كارگزار خود در مدينه نوشت، و دستور داد تا امام را دستگير كرده و فوري به نزد وي بفرستد، چون نامه به دست او رسيد، نزد امام عليه السلام رفت و مطلب را به عرض امام رساند، امام عليه السلام آماده ي سفر شد و حركت كرد، تا به منزل زباله رسيد، ابوخالد با غم و اندوه از آن بزرگوار استقبال كرد، امام نگاهي از روي مهر و شفقت به او كرد و فرمود:

چه شده شما را گرفته مي بينم؟!

آقاجان چطور گرفته نباشم، در حالي كه شما رو به اين طاغوت مي رويد؟ و من هيچ اطميناني براي شما ندارم! امام عليه السلام نگراني او را فرو نشاند و به وي اطلاع داد كه در اين سفر به او صدمه اي نمي رسد. و براي او زماني را تعيين كرد كه در آن زمان از آنجا گذر خواهد كرد. سپس امام عليه السلام، حركت كرد و راهي بغداد شد، وقتي كه به بغداد رسيد، مهدي دستور داد تا او را دستگير كرده و در زندان نگهدارند،



[ صفحه 508]



مهدي آن شب را خوابيد، و در خوابش اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام را ديد در حالي كه متأثر و غمگين بود فرمود:

«يا محمد! آيا شما اميدواريد كه سلطنت كنيد و در روي زمين تباهي كنيد و قطع رحم نماييد. [1] .

مهدي با نگراني و وحشت از خواب برخاست و دربان خود، ر بيع را طلبيد، وقتي كه حاضر شد، ديد مهدي دارد آيه ي شريفه را تكرار مي كند. به ربيع دستور داد تا امام موسي عليه السلام را حاضر سازد، چون امام تشريف آورد، مهدي از جا بلند شد، و با او معانقه كرد و در كنار خود نشاند، آنگاه با محبت و نرمش عرض كرد:

«يا اباالحسن! من اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام را در خواب ديدم، اين طور بر من مي خواند - به آيه شريف اشاره كرد - آيا قول مي دهي كه بر من و بر هيچ يك از فرزندانم، شورش نكني؟

«به خدا سوگند، من اين كار را نكرده ام و شورش در شأن من نيست.»

ربيع، تو راست گفتي، سي هزار دينار به ايشان داده و او را به مدينه نزد خانواده اش بفرستيد! ربيع از جا بلند شد، او را بدرقه كرد، و كارها را روبه راه ساخت و همان شب وسائل سفر را فراهم نمود، صبح نشده در بين راه بودند [2] ، كاروان امام، بيابان را مي نورديد، تا به محل «زباله» رسيد، ابوخالد در همان روزي كه امام برايش تعيين كرده بود بي صبرانه منتظر قدوم آن حضرت بود، همين كه امام تشريف فرما شد،



[ صفحه 509]



ابوخالد به حضور وي شتافته، و دست ها و شانه هايش را مي بوسيد، و غرق در شادي بود، امام عليه السلام متوجه مسرت فراوان او شده و فرمود:

«آنها دوباره به سراغ من مي آيند و من از دست آنها خلاصي ندارم!» [3] .

امام با اين جمله، اشاره به رفتار هارون و دستگيري و زنداني ساختن آن بزرگوار داشته تا آن جا كه آخرين لحظات عمرش را نيز در زندان بسر آورد. مهدي، جز همين مرتبه، امام عليه السلام را به بغداد نطلبيد در صورتي كه بيست سال از عمر شريفش را در زمان وي بسر برد، و در طول اين مدت به نشر علم و تربيت علمي دانشجويان به انواع علوم و آداب پرداخت و اين مدت از مهمترين دوران زندگي آن حضرت بود كه كاخ هاي دانش، فضيلت و اخلاق را استوار ساخت.


پاورقي

[1] سوره محمد: آيه 22، آيه مباركه چنين است: «فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض و تقطعوا ارحامكم»». م.

[2] تاريخ بغداد: 13 / 31 - 30، وفيات الاعيان: 4 / 493. ابن شهر آشوب در مناقب: 2 / 264 مي گويد: مهدي در نيمه ي شب حميد بن قحطبه را خواست، و به او گفت: صميميت پدر و برادرت نسبت به ما از آفتاب روشن تر است اما وضع خودت را ما نمي دانيم! حميد گفت: مال و جان، زن و فرزند و پدر و مادرم را در راه شما نثار مي كنم، مهدي گفت: خدا مقام تو را پاسدارد! و با او پيمان بست و دستور داد تا امام كاظم عليه السلام را سحرگاه، ناگهاني بكشد، مهدي آن شب خوابيد، و در خواب خود، علي عليه السلام را ديد، كه رو به او كرده و اين آيه را «فهل عسيتم...» مي خواند، از خواب بيمناك برخاست و حميد را از دستوري كه داده بود، بازداشت، و امام كاظم عليه السلام را مورد احترام قرار داده و اموالي به او بخشيد.

[3] نور الابصار: ص 136، بحارالانوار:11 / 252.