بازگشت

امام و ابوحنيفه


ابوحنيفه از جمله معتقدان به جبر و طرفداران آن بوده به صراحت مي گفت: كاري كه از انسان سر مي زند آفريده ي خود او نيست و از روي اختيار، از وي سر نزده بلكه آن كار آفريده ي خدا و صادر از اراده ي اوست، اراده و قدرت انسان در به وجود آوردن هر كاري - چه از روي اختيار و يا اجبار از او سر بزند - هيچگونه دخالتي ندارد. و شيعه بر باطل بودن چنين عقيده اي و نادرستي آن، اجماع داشته و علماي علم اصول، بي اساس بودن آن را به ثبوت رسانده اند، و به صورتي وجداني ثابت كرده اند كه هر فعل اختياري، ناگزير مقدمات زير را بايد داشته باشد:

1 - نخست آن كار را در ذهن خود تصور كند.

2 - كششي در نفس بر انجام آن كار باشد.



[ صفحه 80]



3 - نسبت به فايده ي آن قطع داشته باشد.

وقتي كه اين جهات در افق نفس كامل شد، آنگاه اراده نسبت به انجام آن كار تعلق مي گيرد، و انسان بسوي انجام آن مي شتابد و يا از ديگري مي خواهد تا آن را انجام دهد، و هيچ تفاوتي هم ندارد، كه آن كار، خوب و يا بد باشد [1] ، و در اين جا هيچ فشار و اجباري از خارج براي انجام آن كار بر روي انسان وجود ندارد.

به هرحال، ابوحنيفه در پيشاپيش معتقدان به جبر، سفري به مدينه نمود تا با امام صادق عليه السلام كه او را از مخالفان سرسخت اين طرز فكر مي دانست بحث و گفتگو كند، همين كه به مدينه رسيد، آهنگ خانه ي امام كرد، و در بيروني منزل نشست و منتظر اجازه ي ورود شد، در آن بين كه نشسته بود ناگاه پسر بچه اي بيرون آمد، ابوحنيفه رو به وي كرد و گفت:

«يك شخص غريب كجا قضاي حاجت كند؟»

«آن پسر بچه نگاهي به وي كرد و گفت: جايي كه مناسب شأن است. آنگاه با ادب نشست و به ديوار تكيه داد و شروع به پاسخ دادن سؤال او نمود و گفت: از كنار رودخانه ها، جاي ريزش ميوه هاي درخت، حياط مسجدها و پياده روها خودداري كن! در پشت ديوار خودت را پنهان كن، رو به قبله و پشت به قبله منشين، آن گاه هرجا خواستي قضاي حاجت كن!»

براي ابوحنيفه تمام جاهايي را كه قضاي حاجت در آن مكروه و يا حرام بود بيان كرد. ابوحنيفه مات و مبهوت شده و هوش از سرش رفت، زيرا كه او گمان نمي كرد در اين جا كودكي باشد با اين همه قدرت علمي، يكباره پرسيد:

اسمت چيست؟



[ صفحه 81]



«موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام»

ابوحنيفه چون دانست كه آن كودك از شجره ي نبوت و امامت است دلش آرام گرفت و سؤالي را كه براي پرسش از امام صادق عليه السلام آماده ساخته بود از او پرسيد و گفت:

«آي پسر! معصيت مربوط به چه كسي است؟ آيا از جانب خداست و يا از بنده؟»

امام عليه السلام در پاسخ وي فرمود:

«از سه حال خارج نيست، يا از جانب خداست و هيچ به بنده مربوط نيست، در اين صورت، خداوند حق ندارد، بنده را به دليل كاري كه نكرده است مؤاخذه كند! و يا مربوط است هم به بنده و هم به خدا، كه خداوند تواناترين آن دو است كه شريك در عمل بوده اند در اين صورت هم، براي شريك نيرومند روا نيست كه شريك ناتوان خود را به دليل گناهي كه هر دو در ارتكاب آن برابر بودند مؤاخذه كند! و يا اين كه گنه تنها مربوط به بنده است و به خدا مربوط نيست، در آن صورت خداوند اگر بخواهد، مي بخشد و اگر خواست كيفر مي دهد و بنده نيازمند كمك است!»

اين استدلال به مقتضاي حصر عقلي، تمام اركان ادله ي علمي مورد اطميناني را كه هيچ جاي رد و نقض در آن نيست، در بر دارد.

ابوحنيفه مات و سرگردان ماند و در حالي كه ترسي توأم با احترام سراسر وجودش را فرا گرفته بود، صدايش را بلند كرد و گفت:

«با سخناني كه شنيدم بي نياز از ملاقات با امام صادق (ع) شدم!»

در حالي كه در هم شكسته بود و آثار ناتواني در او پيدا بود از در خانه بيرون رفت و با امام صادق عليه السلام روبرو نشد، و پاسخ امام كاظم عليه السلام به او، و ناتواني علمي وي در برابر امام، ميان مردم زبان به زبان گشت. يكي از شعرا پاسخ امام عليه السلام را در اشعار خود به نظم آورده است:



[ صفحه 82]





لم تخل فعالنا اللاتي نذم بها

احدي ثلاث معان حين نأتيها



اما تفرد بارينا بصنعتها

فيسقط اللؤم عنا حين ننشيها



او كان يشركنا فيها فيلحقه

ما سوف يلحقنا من لائم فيها



او لم يكن لالهي في جنايتها

ذنب فما الذنب الا ذنب جانيها [2] .

اين برخورد بر اوج مقامي كه امام موسي بن جعفر عليهماالسلام از علوم و معارف در آغاز عمر به آن رسيده است گواهي مي دهد. براستي كه او دريافته بود آنچه را كه انديشه هاي بزرگترين دانشمندان دريافت نكرده بود، تا بدانجا كه ابوحنيفه در برابر منطق پرفيض و مواج او تاب ايستادن نداشت و راهي مطمئن تر و امن تر، جز شكست در برابر او نيافت و اين كه در هيچ مسأله اي از مسائل علمي با او به بحث و بررسي نپردازد، و بدين وسيله ثابت شد كه آن حضرت سهم فراواني از دانش و بينش را دارا است كه هيچ انساني در اين سن - جز ويژگان امامت از پدران و فرزندان آن بزرگوار - دارا نيست.


پاورقي

[1] اين مطالب و بهتر از اينها را با بيان و استدلال بيشتري استاد ما - آية الله العظمي سيد ابوالقاسم خويي در بحثهاي مربوط به علم اصول به روشني بيان كرده است. او با دلايل كوبنده بر بطلان جبر و تفويض استدلال كرده و «امر بين امرين» را به ثبوت رسانده است، و اين همان عقيده اي است كه ائمه ي اهل بيت عليهم السلام دارند، و ما آنچه از درس استاد استفاده كرده ايم در كتاب خود «تقريرات آية الله خوئي» در علم اصول به رشته ي تحرير درآورده ايم.

[2] امالي مرتضي: 1 / 106 - 105، بحارالأنوار: 4 / 149، يعني: كارهايي كه باعث نكوهش ما مي گردند به هنگام ارتكاب از سه صورت بيرون نيستند: يا پروردگار به تنهايي آنها را انجام مي دهد در آن صورت با اين كه ما انجام داده ايم ملامتي بر ما نيست. و يا اين كه خداوند در ارتكاب آن با ما شريك بوده كه در قيامت او نيز بايد چون ما سرزنش شود! و يا اين كه براي خداوند در تبهكاري بنده گناهي نيست پس گناه مربوط به كسي است كه مرتكب شده است.