بازگشت

سخنان حكيمانه ي با ابوالخطاب


محمد بن مقلاص اسدي كوفي مشهور به ابوالخطاب از رهبران منكرين خدا در جهان عرب و اسلام است و جوانان و نوجوانان مسلمان را به بي ديني كشيده و بدعتي را آغاز كرد كه با تمام نظام اسلامي در حال ستيز بود. اصول دعوتش را قاضي ابوحنيفه ي مغربي چنين بيان كرده است.

«او جعفر بن محمد عليهماالسلام را خدا مي دانست - خداوند بالاتر از چنين گفتاري است! - و همه ي محارم را حلال، و ارتكاب آنها را جايز دانسته است، و هرگاه اداي واجبي بر پيروانش سنگين مي آمد به او مراجعه مي كردند و مي گفتند: اي ابوالخطاب، اين واجب را بر ما تخفيف بده! او دستور ترك آن واجب را مي داد، به



[ صفحه 83]



طوري كه تمام واجبات را آنان ترك گفته و همه ي محرمات را حلال شمردند و تمام خلافها را مرتكب شدند. براي آنها مباح ساخت تا بعضي به نفع بعض ديگر شهادت دروغ بدهند، هم او گفت: هر كس امام را شناخت هر حرامي بر او حلال مي شود!» [1] .

اصول و قوانين ويرانگر او در منطقه ي كوفه برملا شد، در هنگامي كه نابساماني سياسي در اوج خود بود و دعوت عباسيان رو به پيروزي پيش مي رفت، تمام امكانات براي او فراهم بود تا از مردم كوفه شاگرداني را به دور خود جمع كرده و تعليمات خود را به آنها القاء كند و خطوط دعوت و گردهم آيي و ظهور عقايدش را ترسيم نمايد. [2] .

وقتي كه خبر بدعت گذاري و بي ديني او به امام صادق عليه السلام رسيد، امام از او بيزاري جست و در حضور امام او را لعن و نفرين كرد، چون وي از اصحاب و پيروان امام عليه السلام بود كه بعدها مرتد شد. عيسي شلقاني با شتاب خودش را به امام صادق عليه السلام رساند و نظر آن حضرت را درباره ي اين بي دين خطرناك پرسيد، امام فرمود:

«اي عيسي! چه مانعي دارد كه با پسرم - يعني امام موسي عليه السلام - ملاقاتي بكني، و آنچه مي خواهي از او بپرسي؟»

عيسي رو به امام موسي عليه السلام كرد در حالي كه آن روز چون كودكي در مكتب بود، وقتي كه امام (ع) او را ديد پيش از آن كه او چيزي بپرسد شروع به جواب كرده و فرمود:

«اي عيسي! خداوند از پيامبران پيمان نبوت گرفت و آنها هرگز از آن پيمان تجاوز نكردند و از اوصياي پيامبران پيمان وصايت گرفت و آنها نيز هرگز تجاوز نكردند و بر گروهي ايمان را مدتي به عاريه داد، سپس آن ايمان عاريتي را از ايشان سلب كرد. ابوالخطاب از جمله كساني بود كه ايمان عاريتي به او داده شده بود و بعد از او گرفته شد...»

عيسي از پاسخ امام عليه السلام تعجب كرد! از جا بلند شد و آن حضرت را در آغوش گرفت و مابين چشمانش را بوسيد در حالي كه مي گفت:



[ صفحه 84]



از او مي پرسيدي تو را از روي علم و آگاهي پاسخ مي داد...»

آنگاه امام عليه السلام دستور داد تا فرزندش تشريف ببرد و همانجا عيسي به امامت حضرت موسي بن جعفر يقين پيدا كرد و دانست كه او جانشين پدرش و خليفه ي او بر تمام مردم است [3] .

از مظاهر هوش و درك فراوان آن بزرگوار يكي آن بود كه: روزي خدمت پدرش رسيد، پدر او را در دامن خود نشاند، در نزد پدر لوحي بود، فرمود:

«پسرم! روي اين لوح بنويس: - تنح عن القبيح و لا ترده - از كار زشت خودداري كن! و مرتكب آن مشو. وقتي كه نوشت، امام عليه السلام فرمود: پسرم! اين عبارت را توضيح بده؟ فوري شروع كرد و گفت: - و من اوليته حسنا فزده - نسبت به هر كس كه احسان كردي، پس بيشتر كن. آنگاه عبارت ديگري فرمود و از او خواست تا توضيح د هد، و آن عبارت اين بود - ستلقي من عدوك كل كيد - بزودي از دشمنت هر نوع مكري را خواهي ديد! پس توضيح داد: - اذا كاد العدو فلا تكده - هر گاه دشمن مكر و حيله كرد، تو او را مكر نكن.»

امام صادق عليه السلام از هوش و برازندگي فرزندش خوشحال شد و او را در آغوش كشيد، در حالي كه خوشحالي خود را نسبت به وي با اين سخن ابراز مي كرد، فرمود:

«خداوند از فرزندان پيامبر (ص) بعضي را بر بعض ديگر برتري داد» [4] .

از جمله نشانه هاي برازندگي آن بزرگوار در دوران كودكي، داستان صفوان جمال است، مي گويد: از ابوعبدالله (امام صادق عليه السلام) از صاحب اين امر، يعني حجت پس از وي پرسيدم؟ فرمود:

«صاحب اين امر، اهل لهو و لعب نيست.»

صفوان مي گويد: در آن بين كه ما درباره ي امام پس از حضرت صادق عليه السلام صحبت مي كرديم ناگاه ابوالحسن، موسي بن جعفر وارد شد، در حالي كه كودكي نوخاسته بود و بهمراهش بره ي گوسفندي



[ صفحه 85]



«پدر و مادرم فدايت! شما يكي پس از ديگري فرزندان پيامبر هستيد و خداوند شنوا و دانا است!!».

آنگاه دوباره نزد امام ابوعبدالله عليه السلام برگشت و تعجبي را كه در اثر سخنان ارزشمند امام موسي عليه السلام به او رو آورده بود به عرض امام صادق عليه السلام رساند، امام فرمود:

«اي عيسي! اين فرزندم چنان است كه اگر از آنچه در قرآن مجيد است بود و به او مي فرمود: پروردگارت را سجده كن! امام صادق (ع) او را گرفت و به سينه جسبانيد و مي فرمود:

«پدر و مادرم فداي آن كه لهو و لعب نمي كند!» [5] .

اينها مواردي چند از برازندگي و هوش امام بود كه نقل كرديم، كه تو گويي آن بزرگوار با اين همه هوش و ادراك عجيب پا به هيچ مرحله اي از مراحل كودكي نگذاشته است!



[ صفحه 89]




پاورقي

[1] دعائم الاسلام: ص 64.

[2] حركات الشيعة: ص 73.

[3] بحارالأنوار: 11 / 237.

[4] مناقب: 2 / 380.

[5] بحارالأنوار: 11 / 236.