بازگشت

مقاومت منفي


بعضي از ائمه طاهرين عليهم السلام روش مسالمت آميز را پيش گرفتند، با علم به اين كه مقاومت مثبت، در پيروزي بر رويدادها كافي نيست و با توجه به موقعيت سياسي موجود كه به طور حتم به از هم پاشيده شدن نهضت منجر مي شد و سرنوشت اسلام با آن سر و ساماني نمي يافت. اين بود كه دست به مقاومت منفي زدند و از جمله مظاهر اين نوع مقاومت: حرمت رابطه و ارتباط با دستگاه حاكم و عدم مراجعه ي طرفين دعوا به دستگاه قضائي خلفا بود، آن طوري كه فقهاي شيعه در كتاب قضا نوشته اند. اين روش مؤثري بود كه اثر بسزايي در رسيدن به هدفهاي صحيحي كه ائمه ي اهل بيت عليهم السلام در نظر داشتند ايفا كرد و اين نوع سياست منفي را امام موسي بن جعفر عليهماالسلام در گفتگوي خود با صفوان جمال مورد تأكيد قرار داده كه ما به طور مفصل در خلال اين كتاب نقل خواهيم كرد.

آقاي گاندي همين سياست روشن را در مورد آزادي هند به كار بست، او براي مردم هند همكاري و گفتگو با استعمار انگليس را تحريم كرده و از طريق اين سياست به پيروزي درخشاني رسيد، در نتيجه استعمارگران ناگزير به ترك هندوستان شدند و به آن جا استقلال سياسي دادند.



[ صفحه 31]



متأسفانه نهضت هاي علويان - چه از اولاد امام حسن عليه السلام و چه ديگران - مطابق اين سياست كه شالوده اش بر اعتدال بود، حركت نكردند. سياستي كه شعار آن را ائمه عليهم السلام سر دادند و پرچم اين نوع مقاومت را در برابر حكومت اموي و عباسي، آنان برافراشتند. آن نهضت ها هيچ كدام به دليل قرار نگرفتن در خط صحيح به پيروزي نرسيده و سرانجام از هم پاشيده و براي آنان مشكلات و دشواري هايي به وجود آورد و براي هميشه آنان را دچار غم و اندوهي عميق ساخت.

اهميت اين سياست منفي - كه ائمه ي اهل بيت عليهم السلام اجرا مي كردند - بر قدرتهاي حاكم پوشيده نبود، آنها جاسوسها را در همه جا، بين مردم پراكنده ساخته بودند، آنها هر رويداد جزئي را كه در كشور اتفاق مي افتاد به حاكمان اطلاع مي دادند، همان طور كه داستان صفوان جمال را - كه بنا به دستور موسي بن جعفر (ع) شتراني را كه به دستگاه هارون، در موسم حج كرايه مي داد، تصميم گرفت بفروشد - به هارون گزارش كردند و هارون به دنبال او فرستاد و قصد كشتن او را داشت، اما بعدا از تصميمش منصرف شد.

به هر حال، حكومتهايي كه آن روز سركار بودند، تمام امكانات خود را بر ضد اهل بيت تجهيز كرده و عوامل زير را عليه آنان به خدمت گرفته بودند:

1 - مقابله ي با اهل بيت با تمام شدت و فشار و ظلم و شكنجه ي آنان به حدي كه تلخي و ناگواري آن قابل توصيف نيست.

ابوالفرج اصفهاني در اين خصوص، كتاب «مقاتل الطالبيين» را نوشته است و در اين كتاب آنچه را كه بر اهل بيت عليهم السلام و ديگر علويان - از سختترين محنتها و سركوبيهاي هولناك - گذشته است بازگو نموده است.

2 - محاصره ي اقتصادي، به منظور در هم شكستن شوكت و عظمت اهل بيت عليهم السلام.

هارون، اين سياست را در مورد حضرت موسي بن جعفر عليه السلام اجرا كرده موقعي كه به مدينه مسافرت كرده بود به تمام بازماندگان صحابه بخششهاي زيادي نمود، جز امام كه با همه ي مقام و منزلتش، به او چيزي پرداخت نكرد. مأمون در اين باره از پدرش سؤال كرد، هارون جواب داد: تنگدستي او براي ما از بي نيازيش بهتر است! و اگر



[ صفحه 32]



آنچه را كه حق او بود، به او مي داديم، بر ما خروج مي كرد. همچنين بر كساني كه به امام عليه السلام وجوهي پرداخت مي كردند، مأموران و جاسوسهايي گمارده و بدين وسيله نهايت سختي و فشار را بر آن بزرگوار تحميل مي نمود.

سياست اين حاكمان با امامان معصوم عليهم السلام بر اساس لزوم فقر و محروميت ايشان پي ريزي شده بود. در زمان متوكل اين سخت گيري نسبت به عموم علويان به اوج خود رسيد، و هر كس كه با آنها رابطه اي داشت، مورد خشم و انتقام دستگاه خلافت واقع مي شد، و تنگدستي شان به حدي مي رسيد كه در خانه ها، جز يك عبا نداشتند، و هر گاه كه يكي از آنها مي خواست از خانه بيرون برود آن عبا را به دوش خود مي انداخت. [1] متوكل تصميم گرفته بود تا همه ي راه هاي اقتصادي را به روي آنها ببندد.

3 - دور نگه داشتن ائمه عليهم السلام از جهان اسلام و نظارت شديد و گماشتن جاسوسان به صورت خطرناك بر همه ي كساني كه در ارتباط با ايشان بوده اند. به طور طبيعي اين جريان، به اختلافات و كشمكشهايي ما بين شيعيان منجر شد. در چنان شرايطي هيچ گونه مجالي براي ائمه عليهم السلام نبود تا صفوف شيعه را متحد نموده و اين اختلافات مذهبي را كه مابين آنها پيدا شده بود، برطرف كنند. [2] .

4 - حكام جور، قساوت و سنگدلي را نسبت به شيعه به حد اعلي رساندند و شكنجه هاي سختي را به گونه هاي بسيار دردناك بر آنها وارد كردند. امام باقر عليه السلام از محنتهاي طاقت فرسايي كه در زمان حكومت اموي بر شيعيان رسيده است اين چنين سخن مي گويد:

«شيعيان ما در همه جا از دم تيغ گذشتند. دستها و پاها بود كه روي گمان و به اتهام شيعه بودن بريده شد، و هر كسي را كه دم از دوستي ما مي زد و يا تنها به اين جرم كه با ما بود، زنداني مي كردند و يا اموالش را غارت و خانه اش را ويران مي ساختند.» [3] .



[ صفحه 33]



حكومتهاي اموي و عباسي تمام امكانات تبليغي خود را بر ضد شيعه به كار مي بردند. تا آن جا كه دوستي اهل بيت عليهم السلام به صورت ننگ و عيبي در آمده و به شيعيان با نظر نوميدي و زيانكاري مي نگريستند، چنان كه بعضي از حكام، دوستي اهل بيت عليهم السلام را خروج از دين اسلام دانستند. شاعر عقيده و جهاد «كميت» در اشعار خود به تمام اينها اشاره دارد:



يشيرون بالأيدي الي و قولهم

ألا خاب هذا و المشيرون أخيب



فطائفة قد كفرتني بحبكم

و طائفة قالوا مسيي ء و مذنب



يعيبونني من خبهم و ضلالهم

علي حبكم بل يسخرون و أعجب



و قالوا ترابي هواه و رأيه

بذالك ادعي فيهم و القب [4] .

به هر حال، اين روشهاي سخت و قساوت آلود كه قدرت هاي حاكم بر ضد اهل بيت عليهم السلام اجرا مي كردند، درست بر خلاف حديثي بود كه از پيامبر (ص) درباره ي لزوم محبت به عترت و وجوب رعايت دوستي و گرامي داشتن آنان در هر مورد، رسيده است.

به علاوه، آن كه قدرتهاي حاكم در زمان خود، قبول داشتند كه ائمه عليهم السلام نيازي به حكومت ندارند، بلكه هدفشان گسترش عدالت و مساوات و تطبيق احكام قرآن بر واقعيت زندگي توده ي مسلمين بود، اما اين كار، با وجود سياست



[ صفحه 34]



سركوب گرانه و مستبدانه ي حاكمان وقت و صرف بيت المال بر ديوانگان و ياوه گويان و تبهكاران غير ممكن بود، زيرا كه اين حاكمان به هر كسي كه خواهان اصلاح اجتماع و عدالت اجتماعي بود، كينه مي ورزيدند.

علاوه بر همه ي اينها، بيشتر اين حاكمان نسبت به ائمه هدي عليهم السلام از آن جهت كينه داشتند كه جامعه ي مسلمين آنها را گرامي و بزرگ مي شمردند، و فضايل آنها را بازگو مي كردند.

براستي منصور مي دانست كه امام صادق عليه السلام از جنبشهاي سياسي زمان خود، بركنار است و در پي حكومت و قدرت نيست و آن بزرگوار علويان را از اعلان قيام بر ضد او نهي كرده است، و پيش از آن، به منصور، رسيدن به خلافت را بشارت داده بود. با اين وصف آن حضرت را به حال خود آسوده نگذاشت، تا علوم جدش را گسترش دهد. او را چندين بار ناگهاني به پايتخت جلب كرد و در اين مورد هيچ انگيزه اي - جز كينه توزي به خاطر شخصيت عظيم و مقام والايي كه نزد مسلمين داشت - وجود نداشت، و همين طور هارون الرشيد، به خوبي مي دانست كه امام موسي بن جعفر عليهماالسلام در صدد جنگ و ستيز بر سر قدرت و يا شوريدن بر او نيست، چون امام عليه السلام نيروي قابل توجهي براي جنگيدن و خروج بر او را در اختيار نداشت، با همه ي اينها آن بزرگوار را به بدترين صورت، تحت شكنجه قرار داد و در سلولي تاريك زنداني كرد، و سرانجام او را مسموم ساخت و به زندگيش خاتمه داد، دليل همه ي اينها حسد و كينه اي بود كه چرا امام عليه السلام از منزلتي والا در نزد توده ي مسلمين برخوردار است!

- 4 -

عصر امام موسي بن جعفر عليهماالسلام پر از شدايد و رويدادهاي سهمگين است، و از آن جمله: نهضتهايي كه با خشونت و خونريزي همراه بودند و مهمترين آنها انقلاب بزرگي بود كه به حكومت امويان خاتمه داد. البته گروههاي اسلامي دست به حماسه اي زدند كه بعدها به انقلابي منتهي شد كه منحرف از هدف اسلامي خود و در جهت خوار و محروم ساختن توده هاي مسلمان از تمام جهات زندگي، بود.

شعار اين انقلاب دعوت به «الرضا من آل محمد» بود و توده هاي مسلمان آن را



[ صفحه 35]



پذيرفته و دلها شيفته و مشتاق آن شد، زيرا آل محمد ركن اساسي هدفهاي مهمي چون عدالت، آزادي و مساوات بودند كه جامعه ي اسلامي به دنبال آن بود.

توده ها، پيرامون اين نهضت به جانبداري و پاسداري پرداخته و در راه آن قربانيهاي زيادي دادند، چون براستي باور داشتند كه راهي به كرامت انساني و مصونيت از بردگي و ستمكشي وجود ندارد مگر آن كه حكومت به علويين باز گردد كه رهبران عدالت و حاميان حق و پناه مظلومان و بيچارگان مي باشند. و هيچ كسي گمان نمي برد كه در اعماق اين نهضت، دعوت به بني عباس ريشه دارد، زيرا اين خاندان هيچ گونه عمل مثبتي براي خدمت به جامعه اسلامي نداشتند، و هيچ نوع سختي و تنگنايي از قدرت اموي به آنها نرسيده بود و دائما در امن و امان و از بخشش فراوان حكومتها برخوردار بودند، و سايل زندگي و نعمتها بر ايشان فراهم بود. علاوه بر اينها، بني عباس گذشته ي درخشاني نيز نداشتند، زيرا تاريخ بعضي از آنها آكنده از فريب و خيانت نسبت به اين امت بود.

به هر حال نهضت از خطوط اصلي اش منحرف شد و در جهت قرار گرفتن حكومت به دست بني عباس پيش رفت، و بني عباس ابومسلم خراساني را رهبر همه جانبه ي نهضت دانستند و او را مورد اعتماد خود قرار دادند، او هم در خونريزي و به ناحق ريختن خونها كوتاهي نكرد. تمامي راويان بر آنند كه وي خونريزي تبهكار بود، به هر جرمي از خونريزي باكي نداشت، جان مردم پيش او ارزشي نداشت. بي گناه را به جرم گنهكار، آينده را به جرم رونده مجازات مي كرد، و به گمان و تهمت، اشخاص را مي كشت، تعداد كشته هايش - بنا به گفته ي مورخان - به ششصد هزار تن مي رسيد. جرياني كه خود دليل آن است اين كه: وي هيچ عقيده اي به خداوند و روز جزا نداشته است. بني عباس از تمام كارهاي هولناك او باخبر بودند و بعضي از منابع تاريخي همه ي اينها را به بني عباس نسبت مي دهند و مي گويند كه آنها به ابومسلم چنين دستوري را داده بودند.

به هر حال حكومت به دست بني عباس نرسيد مگر به قيمت درياهايي از خون و كوههايي از اجساد و قربانيان و بي گناهان، و همين كه زمام قدرت را به دست گرفتند، شروع به نابودي همه جانبه ي امويان و وابستگان آنها نموده و همه ي آنها را كشتند و شكنجه كردند.



[ صفحه 36]



اما امام صادق عليه السلام چنين حكومتي را نمي خواست، بلكه حكومت را با گذشت و چشم پوشي از بني اميه مطالبه مي كرد. به اين ترتيب ما به مقام والاي انساني كه در اهل بيت عليهم السلام تبلور يافته است پي مي بريم، آنها هرگز در صدد انتقام گرفتن از دشمن - در صورتي كه به خود آنها بدي كرده بود - و راضي ساختن خود نبودند، براستي كه زيبنده ي مقام آنها گذشت و بزرگواري و احسان بود، نسبت به كساني كه به خود ايشان، ظلم و ستم روا داشته بودند.

ابوسلمه، يكي از بزرگان دولت عباسي و عضو فعال در رهبري نهضت، قصد داشت كه خلافت را از عباسيان به علويان منتقل كند چه از روي مكر و فريب و يا از روي اخلاص و صميميت، او تصميم به اين كار گرفته بود و نامه هايي نيز به مدينه فرستاد، از جمله: فرستاده ي وي نامه اي خدمت امام صادق عليه السلام داد، امام دستور داد تا آن نامه را در جلوي آن شخص بسوزانند، وقتي هم كه او جواب نامه را خواست، فرمودند: من نامه را نديدم، همان فرستاده نزد صاحب نفس زكيه و برادرش رفت و نامه هاي ابوسلمه را به آنها داد، و با پذيرش و برخورد گرم آنان روبرو شد، امام صادق عليه السلام از باب مشورت به آنها فرمود: فريب نخورند كه كار خلافت به آنها نخواهد رسيد، اما آنها باور نكردند و اين سخن امام عليه السلام را - به طوري كه راويان نقل مي كنند - از باب حسادت به خود تلقي كردند!

طولي نكشيد كه علويان نهضت خود را بر ضد منصور علني كرده و توده هاي انبوهي از مردم در اطراف آنان گرد آمدند. اما فقها و انديشمندان از تأييد آن خودداري كردند به اين دليل كه اميد به پيروزي نهضت نمي رفت. سپاهيان بني عباس توانستند نهضت را فرو نشانند و آن را خاتمه دهند كه اين كتاب به صورت مفصل بيانگر اين مطلب است.

نهضت علويان پايان نگرفت، مگر اين كه سرهايشان بالاي نيزه ها در اطراف شهرها گردانده شد همان طوري كه در روزگار حكومت بني اميه اتفاق افتاد، و منصور به هيچ وجه پيوندهاي خويشاوندي را كه بين او و علويان بود رعايت نكرد و پس از آن به كشتن و نابودي آنها كمر بست، كوچك و بزرگ را از اين قاعده استثنا نكرد و همه را به بدترين شكنجه هاي غير قابل وصفي عذاب كرد، به حدي كه علويان - با همه ي



[ صفحه 37]



سنگدلي و شدت حكومت اموي - آرزوي برگشت آن را مي كردند!

شكنجه هايي را كه منصور در برابر علويان اعمال كرد عميقترين و دردناكترين غمها را در دل امام صادق عليه السلام و فرزندش امام موسي بن جعفر عليهماالسلام بجاي گذاشت، زيرا كه آنها مي ديدند منصور پسر عموهايشان را با بدترين نوع شكنجه، سركوب مي كند و آنان هيچ راهي براي ياري و نجات ايشان از آن شكنجه ها ندارند.

از بين انبوه مشكلاتي كه در عصر امام موسي بن جعفر عليهماالسلام وجود داشت، جنبشهاي فكري ويرانگر - مانند انديشه ي زندقه و نظاير آن - است كه هدف آنها نابودي اسلام و ويران ساختن اركان دين بود و به بيشترين سرزمينهاي اسلامي گسترش يافته بود. تلاش آنها اين بود كه فلسفه اخلاق اسلامي را بي فايده و عبث وانمود كنند و همه ي اديان را انكار نمايند و مردم را به ارتكاب كارهاي خلاف و بازي با آداب و رسوم اجتماعي و در هم ريختن ساير قوانين اجتماعي وادار نمايند.

امام صادق و فرزندش (حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام) عهده دار مقابله با اين اصول و رد كردن و بي اعتبار ساختن آنها به وسيله ي دلايل علمي شدند.

علاوه بر اين مذاهب ويرانگر، جهان اسلام با طرز تفكرهاي ديگري نيز دست به گريبان بود كه هدفشان از هم گسستن روابط اجتماعي و تفرقه ميان مسلمانان و گمراه ساختن توده ي مردم در زمينه ي بسياري از جنبه هاي اعتقادي بود. و امام موسي بن جعفر و پدر بزرگوارش امام صادق عليهماالسلام از آغاز به بيدار ساختن مسلمانان و برحذر داشتن آنها از اين قبيل انحرافات همت گمارده بودند، كه اين كتاب به گونه اي اساسي درباره ي هر يك از اين مسائل بيانات گسترده اي دارد.

- 5 -

در صحنه هاي خدمات اجتماعي چيزي سودمندتر و پرفايده تر از نشر فضايل اهل بيت عليهم السلام و عرضه كردن راه و روش زندگي آنها براي جامعه وجود ندارد، زيرا همين ها است كه جامعه را به آنچه از عوامل حركت و ترقي نياز دارد ياري مي كند... و چقدر مسلمانان به جهت گرفتن از روش تابناك برخاسته از رسالت اهل بيت عليهم السلام، با هدف جانبازي و فداكاري در راه خدا و پرداختن به كار مفيد و



[ صفحه 38]



بنيادين، نيازمندند!

براستي، اين واقعيت تلخي است كه مي بينم امروز زندگي مسلمين انباشته از امواج فتنه ها و دلهره ها مي باشد نيروهاي استعماري اصول و مباني آنها را بازيچه گرفته، و جلو همه ي امكاناتشان را بسته، و تمام عوامل ضعف و از هم پاشيدگي را به خورد آنها داده اند، تا آن جا كه به آخرين مرحله از ذلت و خواري رسيده اند.

ما بر اين عقيده ايم و كمترين ترديدي هم نداريم كه: ممكن نيست مسلمانان - تا وقتي كه در راه و روش و تعليماتشان از ائمه ي اهل بيت عليهم السلام پيروي نكنند - موفق شوند نهضتي كنند كه بدان وسيله به هدفهاي صحيح خود، برسند، زيرا در هر گوشه اي از زندگي اهل بيت جاي برخوردي ژرف با رهنمودي آزادي بخش، و نمونه اي برجسته از اعتقاد كامل به حقانيت اين امت وجود دارد. و اميد است كه ما در بحث و گفتگوهايمان از سيره ي امام موسي بن جعفر عليهماالسلام در عرصه ي خدمت اجتماعي، سهمي را ايفا كنيم.

اين كتاب در سال 1378 ه. ق، منتشر شد و پس از مدت كمي ناياب گرديد، و از طرفي علاقمندان و طرفداران اين قبيل بحثها درخواست چاپ مجدد داشته و در پي فراهم كردن آن بودند، و من اين مطلب را به حاج محمد ارشاد عجينه فرزند ارجمند حاج محمد جواد عجينه كه فردي نيكوكار و بزرگواري است اظهار داشتم و ايشان پذيرفتند، و با موفقيت به چاپ و نشر آن اقدام كردند. از خداوند توفيق ايشان را در احياي آثار اهل بيت عليهم السلام خواستارم، و آرزو دارم كه به ايشان اجر و پاداش فراوان مرحمت فرمايد، كه خداوند صاحب اختيار و توانا است!

برادرم حضرت علامه ي بزرگوار شيخ هادي قرشي، در تجديد نظر مطالب كتاب و همچنين در مراجعه به بسياري از منابع به من لطف كردند و به مطالب مهمي كه در ارتباط با زندگاني امام كاظم عليه السلام دست يافته بودند در اختيارم قرار دادند و پس از بحث و بررسي جدي به اين نتيجه رسيدم كه بسياري از فصول كتاب نياز به تجديدنظر و ويرايش دارد، همان طور هم شد و در بسياري از موارد نظرم عوض شد. خواننده ي محترم ملاحظه خواهد كرد كه اين چاپ با اضافاتي كه شده بهتر از چاپ قبلي است.

در پايان اين مقدمه، از علاقمندان به اين قبيل بحثها انتظار دارم تا با پيشنهادهاي



[ صفحه 39]



اصلاحي خود، ما را راهنمائي فرمايند. اميد است كه همه ي ما توفيق خدمت به اين امت را كسب نمائيم. انه ولي التوفيق.

نجف اشرف

باقر شريف قرشي

اول ذي حجة 1389



[ صفحه 41]




پاورقي

[1] مقاتل الطالبيين.

[2] عقايد الزيدية.

[3] شرح النهج: 3 / 15.

[4] الهاشميات، يعني:

با دست به من اشاره مي كردند و به زبان مي گفتند: بدانيد كه اين شخص زيانكار است، در صورتي كه خود زيانكارترند

گروهي مرا به جرم دوستي شما كافر دانستند و گروهي گفتند: او تبهكار و گناهكار است

از روي فريب و گمراهي به من خورده مي گيرند كه شما را دوست دارم بلكه مرا مسخره مي كنند كه جاي بسي تعجب است

مرا ترابي خوانند و عشق و انديشه ي مرا منتسب به «ابوتراب (ابوتراب كنيه اي بود كه پيامبر (ص) به علي عليه السلام داده بود، مع الوصف دشمنان اهل بيت به اهانت آن را به كار مي بردند، در حديثي از عمار بن ياسر است كه مي گويد در غزوه ي ذات العشيره در خدمت پيامبر (ص) بوديم، در مراجعت به منزلي رسيديم، و در آن جا من با علي بن ابيطالب (ع) از سپاه فاصله گرفتيم، و به جمعي كه مشغول كاري بودند تماشا مي كرديم، چرت بر ما عارض شد و خوابمان برد، و باد و گرد و خاك زيادي روي ما پاشيده بود، و ما چيزي نفهميديم مگر سخن پيامبر (ص) را كه به علي (ع) فرمود: يا اباتراب!. م)» دانند، و من در بين آنها چنين شهرت و لقب دارم.