بازگشت

مشكل امامت پس از امام صادق


اختلافي كه معمولاً ميان شيعيان پديد مي آمد ناشي از تعيين امامت امام بعدي بود، گاهي بنا به دلايل سياسي از جمله به دليل وحشتي كه از حاكميّت عباسيان وجود داشت، امام براي بسياري از شيعيان خود ناشناخته مي ماند، زيرا امكان آن بود كه اگر به صورت صريح، امامت امامي لو رفته باشد از ناحيه خلفا تحت فشار قرار گيرد، شدّت اختناق منصور در مورد علويان بخصوص امام صادق (عليه السلام) ـ كه عظمت فراواني در جامعه كسب كرده بود ـ باعث شد تا سردرگمي خاصي ميان برخي از شيعيان در رابطه با رهبري آينده، بوجود آيد و دعوت و جذب شيعيان آن حضرت از طرف بعضي از فرزندان امام صادق (ع) ـ كه به ناحق داعيه امامت داشتند ـ و بهره گيري آنان از اين فرصت، مزيد بر علت مي شد، پراكندگي شيعيان نيز خود مشكل ديگري بود زيرا آنها در شهرهاي دور و نزديك زندگي مي كردند و كسب اطمينان در مورد امام واقعي براي آنان كار مشكلي بود، امام صادق (عليه السلام) براي اينكه جانشينش مشخّص نشود، علاوه بر دو فرزند خود امام كاظم (ع) و عبدالله، منصور عباسي را نيز وصّي خود قرار داد.

اين عوامل دست به دست هم داده و در ايجاد انشعاب ميان شيعيان پس از شهادت هر امامي تأثير زيادي به جاي مي گذاشت بر همين روال اين انشعاب پس از رحلت امام صادق (ع) نيز رخ داد، بطوري كه يكي از اصحاب امام كاظم (ع) با توجّه به اينكه: ذَهَبَ النّاسُ بَعْدَ اَبي عَبْدِاللهِ (ع) يَميناً و شِمالاً. در مورد جانشين آن حضرت نيز سؤال كرد.

نكته ديگري بخصوص در زمان امام صادق (ع) وجود داشت كه سود جوياني از آن استفاده كردند و آن، مسئله اسماعيل بن جعفر بن محمد (ع) بود از آنجا كه او فرزند بزرگتر امام صادق (ع) بود، بسياري از شيعيان گمان مي كردند كه رهبري آينده شيعه از آن او خواهد بود، ولي او در حيات پدر وفات كرد و بطوري كه در روايات آمده، امام صادق (ع) اصرار داشت كه شيعيان به مرگ او يقين داشته باشند، با اين حال عده اي پس از آن حضرت با داعيه مهدويت اسماعيل و يا بهانه هاي ديگر، فرقه اي بنام باطنيّه يا اسماعيليّه و يا اسامي ديگر، در شيعه بوجود آوردند، در مورد اسماعيل نكته مهم اين است كه مطرح شدن او به عنوان رهبر و امام شيعيان پس از پدر، جنبه سياسي داشته و احياناً بزرگتر بودن او نيز در اين امر مؤثر بوده است، بخصوص كه امام صادق (ع) تا آخرين روزهاي زندگي از تعيين صريح جانشين خودداري مي فرمود.

البته رواياتي وجود دارد كه امام كاظم (ع) از ابتدا براي برخي از خواص شيعه به عنوان جانشين پدر خود معيّن شده بود.

اين روايات از طرق مختلف نقل شده است، علاوه بر اين حديث لوح نيز در رابطه با ذكر اسامي معصومين مؤيّد اين مطلب است با اين حال به دلايلي كه ذكر شد اسماعيل در زمان پدر خود به گونه اي مطرح شده بود كه شبه جانشيني و امامت او در ميان برخي از شيعيان وجود داشت.

به عنوان نمونه در روايتي از فيض آمده است كه روزي نزد امام صادق (ع) بوده و آن حضرت در ضمن برخوردي كه پيش آمد به وي تصريح مي فرمايند كه اسماعيل جانشين او نيست، فيض مي گويد: عرض كردم: ما شكي نداشتيم كه مردم (شيعه) پس از شما به سراغ او خواهند رفت، آنگاه در ادامه روايت آمده كه امام، فرزندش موسي را به عنوان جانشين خود به وي معرفي فرمود.

طبري از اسحاق بن عمّار صَيْرَفي آورده كه نزد امام صادق (ع) اشاره به امامت اسماعيل پس از آن حضرت نمودم و امام انكار فرمودند.

در روايت ديگري آمده وليد بن صُبيح به امام صادق (ع) عرض كرد:

عبدالجليل به من گفته كه شما اسماعيل را وصي خود قرار داده ايد، امام اين مطلب را انكار كرده و امام كاظم را به او معرفي فرمود.

به همين دليل بود كه امام صادق (ع) پس از آنكه اسماعيل فوت كرد اصرار داشت كه شيعيان، مرگ او را با اطمينان خاطر بپذيرند زيرا تصور زنده بودن وي با توجّه به سوابق اعتماد به مهدويت ـ كه در ميان برخي از غلات شيعه ترويج شده بود ـ خطر پيدايش فرقه جديدي در ميان شيعه را به دنبال داشت و اصرار امام صادق (ع) بر مرگ اسماعيل هم با توّجه به اين مسئله و به منظور جلوگيري از اين خطر بود.

در روايتي از زراره نقل شده كه در خانه امام صادق (ع) بودم كه حضرت به من دستور دادند تا داوود بن كثير رَقّي، حَمران ابوبصير و مُفَضَّل بن عمر را پيش آن حضرت حاضر كنم، پس از آنكه نامبردگان حاضر شدند، پشت سر آنان افراد ديگري هم به تدريج وارد شدند بعد از آنكه تعداد حاضرين به سي نفر رسيد امام فرمود:

يا داوُدَ اِكْشَفْ لي عَن وَجهِ اِسماعيلَ.

اي داوود روانداز را از روي اسماعيل بردار و او روانداز را از روي اسماعيل كنار زد، بعد امام پرسيد:

يا داوُدُ اَحَيُّ هُوَ اَوْ مِيّتٌ.

اي داوود آيا او زنده است يا مرده؟

داوود گفت او مرده است و حاضرين به دستور امام يكي پس از ديگري جسد او را ديده و اعتراف به مرگ وي نمودند، امام بار ديگر اين كار را تكرار فرموده تا اينكه او را به قبرستان آوردند و موقعي كه مي خواستند او را در لحد بگذارند، امام افراد را واداشت تا به مرگ او شهادت دهند و آنگاه به موسي بن جعفر به عنوان امام پس از خود تأكيد فرمود.

شيخ مفيد مي فرمايد:

و رُوِي اَنَّ اَبا عَبْدِاللهِ جَزَعَ عَلَيهِ جَزَعاً شَديداً وَ حَزَنَ عَلَيهِ حُزْناً عَظيماً وَ تَقَدَّمَ سَريرُه بِغَيرِ حِذاءٍ و لا رِداءٍ وَ اَمَرَ بِوَضْعِ سَريرِهِ عَلَي الْاَرْضِ قَبْلَ دَفْنِهِ مِراراً كَثيرَةً وَ كانَ يكْشِفُ عَنْ وَجْهِهِ وَ ينْظُرُ اِلَيهِ يريدُ بِذلِكَ تَحْقيقَ اَمْرِ وَفاتِهِ عِنْدَ الظّانّينَ خِلافَتَه لَهُ مِنْ بَعْدِهِ و اِزالَة الشُّبْهَةِ عَنْهُم في حَياتِهِ.

روايت شده كه ابوعبدالله (عليه السلام) در مرگ اسماعيل، بشدت گريسته و اندوه عظيمي او را فرا گرفت و بدون كفش و رداء جلو تابوت او به راه افتاده و چندين بار دستور داد تابوت او را بر زمين بگذارند و هر مرتبه صورت او را مي گشود و به آن نگاه مي كرد، منظورش از اين كار اين بود كه حتميت فوت او را براي كساني كه اسماعيل را جانشين پدرش مي دانستند ثابت كرده و در حال حيات خود اين شبهه را از ميان بردارد.

يك نمونه از رواياتي كه سردرگمي برخي از شيعيان را در اين مورد نشان مي دهد روايتي از هشام بن سالم است او در اين روايت مي گويد:

همراه مؤمن طاق در مدينه بوديم كه ديديم عدّه اي بر در خانه عبدالله بن جعفر بن محمّد گردآمده اند، ما مسائلي از عبدالله در رابطه با زكات پرسيديم... ولي او جواب صحيحي به ما نداد آنگاه بيرون آمده و نمي دانستيم كه كداميك از فرق مُرْْجِئه، قَدَريه، زيديه، معتزله، خوارج... را قبول كنيم در اين حال شيخي را ديديم كه او را نمي شناختيم فكر كرديم كه جاسوسي از جاسوسان منصور است ـ كه در مدينه به منظور شناسائي شيعيان جعفر بن محمّد در ميان آنها نفوذ كرده بودند ـ ولي برخلاف اين احتمال، او ما را به خانه ابوالحسن موسي بن جعفر برد... هنوز در آنجا بوديم كه فُضَيْل و ابوبصير وارد شده و سؤالاتي از ايشان نموده و بر امامت وي يقين حاصل كردند آنگاه مردم از هر سو دسته دسته مي آمدند، جز گروه عمّار ساباطي و نيز عدّه بسيار اندكي، كه عبدالله بن جعفر را قبول داشتند.

و آنچه در روايت فوق جلب توجه مي كند اينكه شيعيان كساني نبودند كه به هر شكل و بدون تحقيق، هر كسي را كه داعيه وصايت و امامت داشته باشد، بپذيرند بلكه با طرح سؤالات خاصي علم او را ارزيابي كرده و در صورتي كه به امامت وي از ناحيه علمي، يقين حاصل مي نمودند او را به وصايت مي پذيرفتند، روايت فوق اين دقت و كنجكاوي را هم در مورد هشام و هم در مورد فُضيل و ابوبصير و همچنين تهديدهائي را كه از سوي منصور متوجّه شيعيان امام صادق (ع) بود به خوبي نشان مي دهد.

اين نكته را كه شيعيان، عبدالله بن جعفر را ـ كه مشهور به عبدالله اَفْطَح بود و به همين سبب گروندگان به او را فَطَحِيّه ناميده اند ـ بوسيله طرح بعضي از مسائل حلال و حرام در رابطه با نماز و زكات و... آزموده و علمي پيش وي نيافته و ازاو روي برتافتند، نوبختي نيز در فرق الشيعه آورده كه در اين نقل و روايات ديگري اشاره بر گرايش عبدالله از نظر عقيدتي به مرجئه شده است.

نوبختي انشعاب شيعه را به شش فرقه پس از رحلت امام صادق (ع) بدين ترتيب بر مي شمارد.

1ـ كساني كه معتقد بر مهدويت خود امام صادق (ع) بودند.

2ـ اسماعيليه خالصه كه هنوز بر زنده بودن اسماعيل اصرار مي ورزيدند.

3ـ آنانكه به امامت محمّد فرزند اسماعيل اعتقاد داشتند.

4ـ دسته اي كه به امامت محمّد بن جعفر معروف به ديباج اعتقاد داشتند.

5ـ كساني كه امامت عبدالله افطح ـ كه ذكرش گذشت ـ را قبول داشتند.

نوبختي در مقام تعليل اين مسئله چنين مي گويد: شيعيان به استناد حديث: اَلاِمامَة في الْاَكبَرِ مِنْ وُلْدِ الْاِمامِ (امامت از آن بزرگترين فرزند امام قبلي است) به سراغ او رفتند اما وقتي او از عهده جواب سؤالات آنها برنيامد او را رها كردند، او مي نويسد:

در ابتدا بسياري از مشايخ شيعه به سراغ او رفتند، عبدالله حدود 70 روز پس از وفات امام صادق (ع) بدرود حيات گفت و هيچ فرزند پسري از خود باقي نگذاشت و پيروان او ناچار همگي از اعتقاد به امامت وي برگشته و به امامت موسي بن جعفر (ع) گرويدند اگر چه عدّه اي از آنان در همان دوران حيات عبدالله به سوي امام موسي كاظم (ع) بازگشته بودند.

6ـ كساني كه به امامت موسي بن جعفر (ع) اعتقاد داشتند.

از ميان شيعيان افرادي چون هِشام بن سالم، عبدالله بن ابي يَعفور، عمر بن زيد بَيّاع السابِري، محمّد بن نُعمان، مؤمن طاق، عُبيد بن زراره، جَميل بن دُرّاج، ابان بن تَغْلِب. و هشام بن حَكَم كه از بزرگان آنان و اهل علم و نظر و از فقهاء شيعه به حساب مي آمدند به امامت موسي بن جعفر (ع) اعتقاد داشتند و تنها كساني كه به امامت وي نگرويدند يكي عبدالله بن بُكَيْر بن اَعْيَن و ديگري عمّار بن موسي الساباطي بود.

مرحوم طَبَرسي در اَعْلام الَوري، انشعابات پيدا شده در ميان شيعيان امام صادق (ع) پس از آن حضرت را آورده و دلايل گرايش آنان را نيز ذكر كرده است.