بازگشت

امام موسي كاظم و اخبار اهل تصوف


مشهور است كه امامان اهل بيت، چه در دوران حيات و چه بعد از وفاتشان، در انظار بسياري از مسلمانان كه همه آنان، به معني اخصّ كلمه، از پيروان امامان اهل بيت نبودند، مقامي والا و ارجمند داشتند. بي ترديد همين امر از موجبات اصلي ايذاء و حبس مكرّر آنان بوده است. جمعي از عرفا و صوفيّه كه خود معتقد به مذهب تشيّع نبوده اند، اما به جلالت قدر و عظمت شأن امامان معترفند، از برجسته ترين افراد اين دسته اند. آنان كه چون شيعيان به انتقال معرفت كشفي معتقدند، امامان را نمونه كامل فضايل معنوي مي دانند و ايشان را در زمره معلمان و نياكان معنوي خود ملحوظ ميدارند. از اين روست كه كلاباذي (متوفّي 995 / 385) نام شش امام اول را در صدر فهرست «كساني كه در باب معارف صوفيه سخن گفته اند» قرار داده است؛ [1] هجويري (متوفي حدود 1071 / 465) از آنان تحت عنوان«امامان صوفيه» و بلافاصله بعد از خلفاي راشدين نام برده است. [2] سرانجام، فريد الدّين عطّار اثر مشهور خود به نام تذكرة الاوليا را با شرحي مستوفي درباره امام جعفر صادق (ع) آغاز و با شرح مبسوطي در خصوص امام محمد باقر (ع) ختم مي كند و بدين شيوه با معنا و نمادين به شرح احوال كثيري از اوليا مي پردازد كه در فاصله آن دو امام اهل بيت زندگي مي كردند. [3] .

بي گفتگو، بعضي سخنان و تعاليم امامان، به مفهوم كلّي، الهام بخش صوفيان نخستين بوده است. به علاوه، بنابر اخباري كه انتشاري وسيع يافته و تا زمان حاضر نيز بازگو شده است، هر يك از هشت امام اول اثني عشري شخصاً با يك يا چند تن از صوفيان سرشناس معاشر بوده اند. [4] از آنجا كه وثوق اين اخبار به شيوه اي منظّم و منطقي ارزيابي نشده است، بعيد نيست كه مبناي تاريخي برخي از آنها سست و نااستوار نباشد. صرف وجود اين گونه اخبار و دوام آنها، به هر تقدير، چندان شكي باقي نمي گذارد كه در منظر مسلمانان، حتي بعد از آنكه اختلافات سنّي و شيعي در قالب جانبداريهاي فرقه اي شكل گرفت، امامان اقطاب عالم معنوي بوده اند: قصد ما در مقاله حاضر بررسي اخباري است كه پيوند امام موسي كاظم (ع) را با تني چند از اهل تصوّف، از جمله شقيق بلخي (متوفي 810 / 19)، بشر­ حافي (متوفي 841 / 227) و معروف كرخي (متوفي 815 / 200) نشان مي دهد. و نيز خواهيم كوشيد تا نشان دهيم كه امامان به چه صورتهاي ديگري در تكوين اخبار تصوّف نقش داشته اند.

همه نويسندگان شرح احوال امام موسي كاظم (ع) متّفقند بر اينكه آن حضرت داراي كمالات عالي معنوي بوده است و در ميان معاصرانش به الكاظم (الكاظِمينَ ­الغَيظَ؛ آل­عمران، 134)، و «العبد الصالح» شهرت داشت. حضرتش به زهد، پرهيزكاري، ملايمت و وثوق در روايت احاديث معروف بود. [5] امام سجده هاي طولاني مي كرد [6] و بسيار دعا و استغاثه مي نمود و مي فرمود كه قضا را هم مي توان با دعا رد كرد. [7] بعضي از دعاهاي امام در كتابهاي ادعيه شيعيان و اهل تصّوف آمده است. [8] حضرت در قياس با امامان پيش از خود به جهت نرمخويي و زهد بيشتر به امام زين العابدين (ع) مي ماند. [9] اين همه نشان مي دهد كه امام، چه در مدينه و چه در بغداد، براي همه كساني كه جوياي حيات معنوي و ترك مفاسد و تباهي آن روزگار بودند، قطب پر جاذبه اي بوده است. به يك مفهوم، وي اين نقش را حتي بعد از وفاتش به سال 799 / 183 نيز ايفا مي نمايد، زيرا قبر او از اماكن محبوب زيارتي در بغداد است و به «باب الحوائج» معروف است. مؤيد اين نظر روايتي است از امام شافعي كه قبر امام «ترياق مجرّب» است. [10] .

از صوفياني كه نامشان بيش از ديگران با امام موسي كاظم (ع) پيوند دارد شقيق بلخي است. معروف است كه سبب توبه و اعراض شقيق از دنيا سلسله ديدارها و وقايعي است كه در طي سفرهايش به عنوان بازرگان تجربه مي كند و از آن پس مريد زاهد معروف ابراهيم بن ادهم [11] (متوفي حدود 782 / 165) مي شود. گويند در سال 194 / 810 در ختّلان در ماوراء النهر به فيض شهادت رسيد. اقوال شقيق بيشتر در باب توكّل است و حاتم اصّّم بزرگترين مريد او بود. [12] .

حكايتي طولاني نيز هست كه در هيچ يك از تذكره هاي پيش نقل نشده است و شقيق بلخي را به امام موسي كاظم (ع) ارتباط مي دهد. گويند شقيق در سفر حج در سال 766 / 149 در توقّفي در قادسيه جواني را ميان همسفران خود ديد با ظاهري جذاب، خوش سيما، قامتي كشيده و رنگي سبزه سير. او را درويشي صوفي پنداشت كه صدقه از حجّاج مي گيرد. به سوي او رفت و خواست وي را ملامت كند. هنوز لب به سخن نگشوده بود كه جوان پيشدستي كرد و او را به نام خواند و گفت: اي شقيق اجتَنِبوا كثيراً مِنّ الظَّنِّ اِنَّ بَعضَ الظَنَّ اِثمٌ (حُجُرات 12). شقيق شرمنده شد و خواست همراه او شود و از او درخواست نمايد كه برايش طلب آمرزش كند. اما جوان به ميان جمع رفته و از نظر او غايب شده بود. چندي بعد باز او را ديد كه به نماز ايستاده بود «در حالتي كه لرزه بر همه اعضا و جوارحش افتاده و اشك از ديدگانش جاري بود.» چون نماز او تمام شد به شقيق رو كرد و گفت: اي شقيق، اين كلام پروردگار را بخوان؛ و اِنّي لَغَفّارٌ لِمَن تابَ و امَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُم اهتدي (طه، 82). چون جوان دوباره آنچه را بر دل شقيق گذشته بود به زبان آورد، شقيق يقين كرد كه او بايد از ابدال باشد. اندكي بعد باز او را ديد كه مي خواست مشك خود را پر آب كند. وي كه در نزديكي چاه پنهان شده بود، به عيان ديد كه آب به طرز عجيب بالا آمد و مشك را پر كرد. جوان ابتدا با آب وضو ساخت، سپس مشك را با شن پر كرد. آنگاه آن را تكان داد و شن را به آب مبدل ساخت و از آن نوشيد. در همان حال شقيق خود را نمايان ساخت و از جوان درخواست كرد كه از آن آب كه چنان معجزه آسا از شن به آب مبدل شده بود او را جرعه اي بنوشاند. جوان او را آب داد و گفت: «اي شقيق، پروردگار نعمتهاي خود را، چه ظاهري و چه باطني، مدام به ما ارزاني مي دارد، پس پروردگار خود را سپاس گزار.» بنابر بعضي روايات اين حكايت، شقيق چون از آن آب نوشيد دريافت كه معجوني است از ذرت و خرما همانند سويق. [13] از آن پس چند روزي نه گرسنه شد و نه احساس تشنگي كرد. سرانجام چون قافله حجّاج به مكّه رسيد به هويت واقعي مرد جوان پي برد. در اين هنگام او را ديد كه طواف خانه كعبه مي كند و جمعي او را درميان گرفته اند. پس، از شاهدي پرسيد اين كيست كه چنين شور و شوقي به پا كرده است. گفت امام موسي كاظم (ع) است. [14] .

اين حكايت كه نه تنها در تذكره هاي مشهور اهل تصوّف بلكه در نخستين شرح احوال معتبر امامان، از جمله كتاب الارشاد شيخ مفيد (متوفي 1022 / 413) نيز نيامده است، در كتب متعددي يافت مي شود كه بعدها توسط نويسندگان سنّي و شيعي تأليف شد. امّا جالب توجه است كه اين حكايت نخستين بار در منابع سنّي آمده است ظاهراً نخستين نويسنده اي كه آن را ثبت كرده است يك قاضي خوزستاني به نام ابو محمد الحسن بن عبدالرحمان بن خلّاد رامهرمزي (متوفي حدود 970 / 360) است. هر چند كه رامهرمزي بيشتر از آنكه در مقام تذكره نويس اوليا شهرت داشته باشد به عنوان محدّث معروف است. [15] بسياري از نويسندگاني كه ملاقات شقيق بلخي و امام موسي كاظم (ع) را نقل كرده اند، كرامات الاولياء، يكي از آثار رامهرمزي را كه ظاهراً مفقود شده است، مأخذ اصلي خود آورده اند. [16] بعد از او ابن جوزي (متوفي 1200 / 597)، فقيه، محدّث و مورّخ نام آور حنبلي، اين حكايت را در دو اثر خود آورده است: [17] صفة الصّفوة، تلخيصي انتقادي از حلية الاولياءِ ابونعيم اصفهاني، و اثر چاپ نشده ديگري كه تحت عناوين مختلفي از آن نام برده شده كه صحيح ترين آنها ظاهراً مُطْهر الغَرام الساكن في فضائل البِقاع و الأماكن است. به موجب نسخه خطي صفة الصّفوة موجود در استانبول، خوشنام بن حاتم اصّم سند ابن جوزي است. وي اين حكايت را از قول پدرش كه خود از قول شقيق شنيده بود، روايت كرده است. [18] حافظ ابو محمد عبدالعزيز بن اخضر گنابادي نيشابوري (متوفي 15 / 611 - 1214)، فقيه حنبلي بغداد، مؤلف ديگري است كه شرح ملاقات شقيق و امام را بيان كرده است. چند تن از نويسندگان بعدي اين داستان را با استناد به اثر چاپ نشده گنابادي تحت عنوان معالم العترة النبويّة نقل كرده اند. [19] .

سبط بن جوزي (متوفي 1256 / 654) موّرخي است كه حكايت مذكور را در تذكرة الخواصّ با سند كامل سلسله روات آن آورده است. اين سلسله شامل هشت راوي است و به خوشنام بن حاتم اصّم ختم مي شود. [20] يكي از معاصران سبط بن جوزي محدّثي شافعي مذهب به نام كمال الدين محمد بن طلحه حلبي (متوفي 1254 / 652) است كه در حلب و دمشق تدريس مي كرد. [21] او نيز در مطالب السّؤول في مناقب آل الرّسول شرح ملاقات شقيق و امام موسي كاظم (ع) را درست با همان سند سبط بن جوزي نقل كرده است.

دو كتاب ديگر در شرح احوال امامان كه باز به قلم نويسندگاني سنّي است به نقل اين حكايت، بدون ذكر سند آن، از قول همان منابع نخستين [22] (به ويژه رامهرمزي، ابن جوزي و گنابادي) اكتفا مي كنند. اين آثار عبارت است از كشف الغُمّة في معرفة الائمّة از ابوالحسن علي بن عيسي اربيلي (متوفي1296 / 652) [23] و الفصول المهمة في معرفة الائمّة تأليف نورالدين علي بن محمد (متوفي 1451 / 855) معروف به ابن صبّاغ، فقيه مالكي ساكن مكّه. [24] سرانجام بايد از رساله معروف ضد شيعي الصّواعق المُحرقة به قلم ابن حجر هيثمي (متوفي 1565 / 973) محدّث و فقيه شافعي، نام برد كه ملاقات شقيق با امام موسي كاظم (ع) را از قول ابن جوزي و رامهرمزي نقل كرده است. [25] .

ناگفته نماند كه در هيچ يك از آثار ياد شده از ملاقات ديگري ميان شقيق و امام موسي كاظم (ع) و اين كه بر اثر سه صحبتي كه شقيق در راه مكّه به امام داشته تجربه باطني به او دست داده، ذكري نشده است. اين گفته در مورد دو اثر شيعي كه نخستين بار به ملاقات ميان شقيق بلخي و امام موسي كاظم (ع) اشاره كرده اند نيز صادق است، يعني مناقب آل ابي طالب از ابن شهرآشوب (متوفي 1192 / 588) و منهاج الكرامة از علامه حلّي (متوفي 1325 / 726). گر چه شرحي كه ابن شهر آشوب آورده است دومين (يا شايد سومين) روايت قديمي اين حكايت اعّم از منابع سنّي و شيعي است، ظاهراً حتي در آثار شيعه اخير نيز هرگز نقل نشده است. ابن شهر آشوب كتاب امثال الصّالحين را، كه در هيچ اثر ديگري ذكر نشده و از مؤلّف آن نيز نام برده نشده است، به عنوان مأخذ خود آورده است. [26] در حالي كه علّامه حلّي حكايت مذكور را بي آنكه خود تفسيري بر آن بيفزايد از صفة الصّفوة ابن جوزي نقل كرده است. [27] .

به خلاف علّامه حلّي، نويسنده اي كه تقريباً هم عصر اوست با صراحت تمام تأكيد دارد كه شقيق بلخي مريد امام موسي كاظم (ع) بود و براي اثبات اين گفته به هيچ حكايتي استناد نمي كند. نويسنده مذكور سيد حيدر آملي، عارف شيعي قرن هشتم/چهاردهم است كه معتقد بود حقيقت تصوّف و تشّيع يكي است. آملي در جامع الاسرار و منبع الانوار به وصف چگونگي انتقال معرفت باطني از امامان به بعضي از صوفيه و عرفا مي پردازد و اصرار مي ورزد كه يكي از سلسله هاي انتقال اين علم از امام موسي كاظم (ع) به شقيق بلخي و «از او به شاگردان و مريدانش» مي رسد. [28] چنانكه حدود صد سال بعد از آمُلي، ابن ابي جمهور احسائي (متوفي بعد از 1496 / 1901) در كتاب المُجلي مي گويد كه شقيق بلخي اين علم را از امام موسي كاظم (ع) اخذ كرده بود (اخذ عن). [29] قاضي نورالله شوشتري (متوفي 1610 / 1019) نكته تازه اي به موضوع ملاقات شقيق با امام موسي كاظم (ع) مي افزايد و در مجالس المؤمنين خود ادعا مي كند كه شقيق نه تنها شيعه بود بلكه به دليل اعتقاداتش در ماواءالنهر«به تهمت رفض شهيد شد». [30] ادعاي شوشتري مبني بر شيعه بودن شقيق، در منابع شيعي بعد، وسعت انتشار نيافت. مثلاً محمد باقر مجلسي (متوفي 1700 / 1111) فقط به نقل داستان مذكور از قول ابن جوزي، اربيلي و ابن صباغ اكتفا مي كند و حتي نام شقيق را در زمره مريدان امام ملحوظ نمي دارد. [31] در حالي كه محمد باقر خوانساري (متوفي 1895 / 1313)، صاحب اثر مشهور روضات الجنّات في احوال العلماءِ والسّادات، اين مطلب را كه گويند امام موسي كاظم (ع) استاد شقيق بلخي بوده است عيناً نقل مي كند. اما خوانساري نيز شقيق را شيعي به شمار نمي آورد. [32] سرانجام، محمد معصوم شيرازي، معروف به معصوم عليشاه (متوفي 1926 / 1344) در اثر سترگ و جامع الاطراف خود در باب تصوّف، كه همه شواهد موجود در كتب سنٌّي و شيعي را در آن جمع آورده است، چنين نتيجه مي گيرد كه شقيق بلخي از دست امام موسي كاظم (ع) خرقه پوشيده است و بدين ترتيب شقيق را در زمره مريدان امام مي داند نه يكي از پيروان مذهب تشيٌّع. [33] .

ابو نصر بشربن حارث حافي مشهور به بشر حافي دومين صوفي است كه نامش را همراه با نام امام موسي كاظم (ع) برده اند. در تذكره هاي معتبر صوفيه آمده است كه «شوريده روزگار بود. يك روز مست مي رفت كاغذي يافت بر آنجا نوشته بسم الله الرحمن الرحيم. عطري خريد و آن كاغذ را معطّر كرد و به تعظيم آن كاغذ را در خانه نهاد [بزرگي آن شب به خواب ديد كه گفتند بشر را بگوي طيِّّبْتَ اسمَنا فطيّبانك و بَجّلتَ اسمَنا فَبَجّلناك]و[طهّرتَ اسمنا فطهّرناك فبعزتي لا طيَبَنَّ اسمكَ في الدّنيا و الآخرة]». [34] .

ولي به شرحي كه در ساير منابع آمده است، هدايت شقيق به دست امام موسي كاظم (ع) صورت گرفت و سبب توبه او اين بود كه «حضرت امام موسي كاظم (ع) از پيش خانه بشر مي گذشت به بغداد. آواز غنا و ساز شنيد از آن خانه و كنيزكي از در خانه براي امري بيرون آمد حضرت سؤال نمود كه اي كنيزك صاحب اين خانه آزاد است يا بنده؟ گفت آزاد است. حضرت امام فرمودند راست گفتي، اگر بنده مي بود بندگي مي كرد و از خداي تعالي انديشه مي نمود. پس از آن كنيزك به اندرون رفت. مولاي او گفت سبب دير آمدن تو چه بود. ماجرا را بيشتر تقرير نمود. و بشر از آن كلام هدايت امام متنبه شده پاي برهنه از خانه بيرون آمد در عقب حضرت امام شتافت و به آن حضرت رسيده خود را در قدم او انداخت [و به دست همايون او رايت توبه و انابه برافراخت و هميشه پاي برهنه مي بود تا به عالم بقا رحلت فرمود. بنابراين ملقب به حافي بود]».

در اين مورد نيز گويا ابن جوزي نخستين راوي داستان بوده است. محمد باقر خوانساري در روضات الجنّات مي نويسد كه خود نسخه اي از كتاب زين الدّين عاملي معروف به شهيد ثاني (متوفي1588 / 966) را به خطّ خود او ديده است كه در آن كتاب المُدهش ابن جوزي را منبع اين حكايت توبه بشر ذكر كرده بود. [35] با اين تفاوت كه در اين روايت به جاي امام موسي كاظم (ع) از امام زين العابدين (ع) نام برده شده است، كه از حيث زماني خطاي فاحشي است و نمي تواند از ابن جوزي يا شهيد ثاني باشد. اما بايد متذكر شد كه در بخشي از صفة الصّفوة ابن جوزي كه به شرح احوال بشر اختصاص دارد، در خصوص اين كه وي به خدمت امام موسي كاظم (ع) رسيده بود مطلبي نيامده است. [36] با اين همه، احتمال مي رود كه داستان مذكور چندي قبل از قرن هفتم/ سيزدهم رايج شده باشد، زيرا در منهاج الكرامة علامه حلٌّي آمده است. [37] حكايت مذكور به ترتيب در مجالس المؤمنين قاضي نور الله شوشتري [38] و طرائق الحقائق معصوم عليشاه، [39] از قول حلّي بازگو شده است؛ هر چند كه در مقايسه با حكايت شقيق بلخي، هرگز انتشار گسترده اي نيافته و گذشته از اين در شرح احوال امامان به قلم اهل سنّت نيز به كلّي از قلم افتاده است.

سومين و آخرين صوفيه كه گويند با امام موسي كاظم (ع) صحبت داشت صرف نظر از ادّعاي غير تاريخي دراويش خاكسار، در ايران مبني بر اينكه حلّاج را امام قطب زمان ناميده بود [40] معروف كرخي است. البته قول مشهورتر آن است كه معروف كرخي به خدمت امام علي بن موسي الرضا (ع) رسيده و به دست آن حضرت اسلام آورده بود. [41] با اين همه، شاه نعمت الله ولي (متوفي 1437 / 834)، مؤسس طريقه دراويش نعمت اللّهي و از اركان تاريخ تصوّف شيعي، گويد كه كرخي به دست امام موسي كاظم (ع) اسلام آورده و ده سال دربان آن حضرت بود. [42] صاحب اصول الفصول نيز همين نظر را دارد و اضافه مي كند كه كرخي در زمان امامت حضرت علي بن موسي الرضا (ع) نيز بوّاب امام بوده است. [43] از سوي ديگر معصوم عليشاه از پيروان طريقه نعمت اللهي، نه تنها اين امر را محتمل مي داند بلكه مي افزايد كه شايد كرخي به خدمت امام جعفر صادق (ع) نيز رسيده باشد. [44] سرانجام، مؤلّف نسبتاً جديدتري به نام احسان الله اصطخري از صوفيه اماميه و پيرو طريقت ذهبيه، به كلّي منكر هر گونه ارتباطي، قبل از زمان امام علي بن موسي الرضا (ع)، ميان كرخي و امامان شيعه است. [45] .

اكنون وقت آن رسيده است كه روايتهاي گوناگوني را كه به موجب آنها پيوندي ميان صوفيه و امام موسي كاظم (ع) وجود داشته است مورد ارزيابي قرار دهيم. بدون ترديد اين واقعيت كه روايات مذكور در هيچ يك از منابع نخستين صوفي و شيعي نيامده است مي تواند دليلي براي رد اعتبار آنها باشد. ابن تيميه (متوفي 1328 / 728) با لحن تند معمول خود، در رديه اي كه بر منهاج الكرامة حلّي نوشته است، حكاياتي را كه علماي شيعي درباره شقيق بلخي و بشر حافي آورده اند «كذب محض» مي خواند. [46] در حالي كه نويسنده معاصر عراقي، مصطفي شيبي، صاحب اثري مفصل پر از استناد در باب روابط تاريخي اهل تصوّف و تشيّع در تاريخي بودن اخبار مذكور ترديد مي كند و معتقد است كه اخبار مذكور محصول ثانوي ادعايي است كه به موجب آن سلسله مشايخ و تبار معنوي صوفيه به علي بن ابي طالب (ع) مي رسد. [47] از منظر ديگري، مؤلف لبناني، هاشم معروف حَسَني، در اثبات اين قضيّه مصمم است كه به اصطلاح وي «فاصله بزرگي ميان تصوّف و تشيّع وجود دارد». وي حتي امكان همدلي و صحبت امامان را با اهل تصوّف انكار مي كند. [48] .

اولاً در جواب اين مدعا مي توان گفت كه گرچه مرسوم است كه تذكره هاي صوفيه را فرهنگ رجال اهل تصوّف بدانيم، واقع آن است كه در كتبي چون تذكرة الاولياءِ عطّار مطالب مربوط به شرح احوال صوفيان، به معني اخص كلمه، پراكنده است. در واقع بيشتر توجه مؤلّف به اقوال صوفيان معطوف شده است نه به جزئيات سفرها و ملاقاتهاي آنان. بنابراين، از نظر اصولي، امكان دارد كه شقيق بلخي و بشر حافي مجلس و صحبتي با امام موسي كاظم (ع) داشته باشند كه به سبب آن به معرفت كشفي دست يافتند، اما اين امر از نظر مؤلّفان نخستين تذكره هاي صوفيه پنهان مانده باشد. علاوه بر اين، احاديثي كه از قول امام موسي كاظم (ع) در كتب اهل سنّت، از جمله مسند ابن حنبل، سنن ترمذي و سنن ابن ماجه، نقل شده است دلالت بر آن دارد كه دايره مجالس آن حضرت محدود به پيروان نزديكش نبود. [49] .

ابن تيميه اين نكته را در مورد شقيق بلخي به درستي تذكار مي دهد كه در سال 776 / 149، يعني همان سالي كه ملاقات پيشگفته در سفر حج ميان شقيق و امام موسي كاظم (ع) رخ داد، امام هنوز در مدينه سكونت داشت. واقع اين است كه امام جعفر صادق (ع)، پدر آن حضرت، يك سال پيش از اين تاريخ وفات يافته بود و فقط در آغاز خلافت مهدي، يعني حدود ده سال بعد است كه امام موسي كاظم (ع) را به بغداد منتقل مي كنند. [50] البته اين گفته بدان معني نيست كه امام احتمالاً، قبل از اين تاريخ، خود به بغداد سفر نكرده باشد،بويژه اينكه تاريخ ملاقات مذكور در همه روايات آن ذكر نشده است. حقيقت آن است كه در اكثر منابع، زمانِ ملاقات بعد از رهايي امام موسي كاظم (ع) از زندان خليفه مهدي در بغداد بيان شده است. [51] افزون بر اين، سندي را كه سبط بن جوزي و محمد بن طلحه حلبي براي نقل حكايت ياد شده آورده اند بايد دليلي بر وثوق و اعتبار آن به شمار آورد و لذا درست نيست كه بدون تأمل آن را ناديده گرفت. معصوم عليشاه از همه سنجيده تر نتيجه مي گيرد كه شقيق در اصل از شاگردان ابراهيم ادهم بود، ولي از فيض صحبت امام موسي كاظم (ع) نيز بهره مند شده بود. [52] تذكره نويس هندي غلام سرور لاهوري با الهام از همين نتيجه گيري مي افزايد كه شقيق بلخي به خدمت امام موسي كاظم (ع) و ابراهيم ادهم، هر دو، رسيده بود. [53] .

و اما حكايت توبه بشر حافي به دست امام موسي كاظم (ع) فقط در چند منبع آمده و در هيچ يك از آنها سند آن ذكر نشده است. ابن تيميه به اين حكايت ايرادي گرفته است كه بايد در آن دقت كرد. به گفته او بعيد به نظر مي رسد كه امام موسي كاظم (ع) در آن ايام، در محله هاي پر جمعيت بغداد رفت و آمد مي كرده و از پيش خانه بشر گذشته باشد. [54] ولي اين حكايت مي تواند نشانه ارادت و توسل بشر به امام باشد، زيرا قشيري خوابي را كه بشر ديده بود نقل كرده كه رسول خدا (ص) به بشر فرموده بود علوّ درجات او به سبب محبٌتي است كه به اهل بيت دارد. [55] .

به خلاف موارد فوق، اخباري كه به موجب آن معروف كرخي به خدمت امام موسي كاظم (ع) رسيده بود، با توجه به اعتبار بيشتر رواياتي كه او را از خدمتكاران امام علي بن موسي الرضا (ع) مي داند، به كلي غير قابل قبول است. [56] اگر معروف به راستي به دست امام علي بن موسي الرضا (ع) اسلام آورده باشد معلوم نيست كه چگونه مي توان او را از ملازمان امام هفتم به شمار آورد.

خلاصه سخن اين كه هنوز هم تاريخي بودن حكاياتي كه به وجود پيوندي ميان سه صوفي ياد شده و امام موسي كاظم (ع) دلالت دارد ثابت نشده است و در واقع فقط روايت ملاقات شقيق بلخي به طور كامل باوركردني است. ولي حقيقت امر اين است كه اين اخبار از حيث تاريخي و به جهات معنوي حائز اهميت است. روايات ياد شده كه نخستين بار فقط در منابع سنّي قرنهاي چهارم/ دهم تا هفتم/ سيزدهم ثبت شده است، نشان مي دهد كه چگونه عواطف علي دوستي بعضي از اهل سنّت در تكوين صورت و محتواي اعزاز و اكرام امامان به عنوان بخشي از ميراث معنوي همه مسلمانان مؤثر بوده است. اين كه اهل تصوّف را برگزيدند و در مقام ملازمان امام موسي كاظم (ع) (و ساير امامان) قرار دادند در عين حال حاكي از آن است كه قرابت خاصي ميان سنن صوفيه و اماميه وجود داشت.

مقام امام موسي كاظم (ع) در اخبار اهل تصوّف به چند حكايت ساختگي يا جز آن مبني بر وجود پيوندي ميان امام و برخي از صوفيان محدود نمي شود. از آنجا كه حضرتش پدر امام علي بن موسي الرضا (ع) است كه مربّي معروف كرخي است، لذا همه طرايق صوفيه كه سلسله ارادت خود را به معروف محكم مي كنند خود را از تبار آن امام مي دانند. به عبارت ديگر در سلسلة الذّهبي كه صوفيان را بوسيله هشت امام اول اثني عشري با رسول خدا (ص) و منبع وحي متّصل مي سازد، امام موسي كاظم (ع) حلقه ماقبل آخر است. [57] .

عدّه صوفياني كه خود (يا كساني از جانب آنان) ادعا مي كنند كه تبار جسماني آنها به امام موسي كاظم (ع) مي رسد نيز قابل ملاحظه است. در صدر اين عدّه جنيد بغدادي (متوفي 910 / 298) قرار دارد كه به گفته تقي الدين واسطي (متوفي 1373 / 774) در تِرياق المحبّين، تبار شبه فاصله پنج پشت به امام موسي كاظم (ع) مي رسد. [58] هر چند كه چنين شجره نسبي به سهولت با نظر غالب مبني بر اين كه جنيد ايراني الاصل بود قابل انطباق نيست. [59] از سوي ديگر، به نظر مي رسد كه همگان در مورد تبار موسوي سيد احمد رفاعي (متوفي 1183 / 578) كه طريقه رفاعيّه به نام اوست، اتفاق رأي دادند و معتقدند كه تبار وي به فاصله چهارده پشت به امام موسي كاظم (ع) مي رسد. [60] .

بازماندگان حقيقي امام موسي كاظم (ع) و يا كساني كه چنين ادعايي كرده اند، در خلال قرنهاي هشتم/ چهاردهم و نهم/ پانزدهم كه تشيّع و تصوّف به شدّت تحت تأثير يكديگر قرار داشت، نقشي مهم در سرزمينهاي اسلامي در شرق به طور كلي، و در ايران به طور اخصّ، ايفا كردند. در اين ايام است كه بسياري از اهل تصوّف اهميت تازه اي براي رسم معهود عشق به خاندان پيامبر (ص) قايل مي شوند و بار ديگر بر نقش امامان در مقام سرچشمه سنن معنوي اصرار مي ورزند. در حالي كه تني چند از شيعيان نيز، برخي از جنبه هاي تشكيلاتي تصوّف را اختيار مي كنند. از اين رو عجب نيست كه بعضي نهضتهاي صوفيه به وجود آمده باشند كه صبغه شيعي يا شيعي آغازين داشته اند و دست كم در چهار مورد، به طوري كه گزارش شده است، مؤسس اين نهضتها از بازماندگان امام موسي كاظم (ع) بوده اند. حاجي بكتاش اولين كسي است از ميان اين عده كه گويند در نيشابور در حدود قرن هفتم/ سيزدهم متولّد شده بود. وي سپس از راه مكّه به نجف و از آنجا به آناتولي مهاجرت كرده در همانجا مقدّمات تأسيس طريقه اي را كه به نام بكتاشيّه معروف است، فراهم نمود. بكتاشيّه عموماً مقيد به شريعت نيستند و علي رغم اظهار ارادت به دوازده امام، به مفهوم واقعي اصطلاح شيعه، نمي توان آنان را شيعي به شمار آورد. به هر تقدير بعضي از جانب حاجي بكتاش ادعا كرده اند كه وي فرزند محمد بن موسي، از نوادگان امام موسي كاظم (ع) است. [61] البته اين ادعا، از حيث زماني، به كلّي بي اساس است، اما احتمال مي رود كه حاجي بكتاش در خانواده اي از سادات نيشابور متولد شده باشد كه شجره نسب كامل آن در محلّي بين خراسان و آناتولي مفقود شده است. به خلاف بكتاشيه، اكنون مسلّم شده است كه تبار موسوي خاندان صفوي به كلّي ساختگي است. صفويه در جريان تحّول از طريقه صوفي به سلسله سلطنتي خود را به خاندان موسوي منتسب كرد. اين امر در حدود زمان حكومت شاه طهماسب (1524 / 930 - 1576 / 984) روي داد و حاصل تلاشي بود كه براي از بين بردن واقعيت منشأ كُردي خاندان صفوي صورت مي گرفت. [62] اما انتخاب امام موسي كاظم (ع) به عنوان نياي خاندان صفوي في نفسه نشان دهنده اعتباري است كه براي تبار موسوي قايل مي شدند.سيد محمد نوربخش (متوفي 1464 / 869) از ديگر مدعيان تبار موسوي است كه در سده نهم / پانزدهم فعال بود. وي بيانگذار طريقه نور بخشيّه است كه در اصل از شاخه هاي كبرويّه بود و تا اواسط دوران صفوي در نقاط مختلف ايران دوام داشت. [63] سرانجام بايد از سيد حيدر توني (متوفي 1426 / 830) نام برد كه گاه جدّ اعلاي دسته حيدري محسوب مي شود. حيدريها در خلال دوره هاي صفوي و قاجار آرامش چند شهر ايران را به هم زدند.توني ادعا مي كرد كه هم به لحاظ جسماني و هم از حيث معنوي از اعقاب امام موسي كاظم (ع) است و سلسله ارادت او به فاصله پنج نسل به ابراهيم خوارزمي يكي از (پيروان مخلص) امام مي رسد. [64]

شايد تصور شود كساني كه ادّعا مي كردند از نسل امام موسي كاظم (ع) هستند به سبب تفوّق عدّه سادات موسوي در ايران در نهضتهاي مختلف شيعي و صوفي به مقام و منزلت رسيدند. [65] اما بايد به خاطر داشت كه بسياري از فرزندان امام كه عدد آنها را سي و هفت فرزند، كمتر يا بيشتر، گفته اند كه در ايران زندگي مي كردند و در همين سرزمين وفات يافتند. گواه اين مطلب مشاهدي است كه بر مزارات اولاد آن حضرت در ايران بنا شده كه بعضي از آنها حتي قبل از دوره صفويه نيز از اماكن اصلي زيارت بوده است.

از جمله آنهاست: امامزاده حسين بن موسي (ع) در قزوين (كه به شاهزاده حسين مشهور است)؛ مشهد احمد بن موسي (ع) در شيراز (به قول شيرازيها شاه چراغ)؛ بارگاه حضرت فاطمه بنت موسي (سلام الله عليها) در قم و البته آستان علي بن موسي الرضا (ع) در مشهد. ترديدي نيست كه به مدد اين مشاهد حقيقت انتساب به خاندان امام موسي كاظم (ع) در اذهان پارسايان و وجدان مذهبي ايرانيان جاي گرفت و هر چند واقعي يا ادعايي، انتساب به حضرتش وسيله اي شد براي نيل به شرف و حيثيت معنوي. از اين رو عقل حكم مي كند كه شيوع تبار موسويِ مؤسّسان نهضتهاي صوفي و شيعي را صرفاً اتفاقي و محصول آمار و ارقام ندانيم.

جان كلام اينكه امام موسي كاظم (ع) در زمان حياتش به جهت كثرت زهد، پرهيزكاري و فضايل معنوي از اعتبار برخوردار بود كه از محدوده پيروان شيعي او فراتر مي رفت. حقيقت آن است كه حكايتهاي مبني بر پيوند و انس بعضي از صوفيه با امام، حتي اگر اعتبار تاريخي آن ثبت نشده باشد، حاكي از آن است كه حضرتش بعد از وفات نيز داراي همان كشش و جاذبه بوده است. شايان توجه است كه حكايتهاي مزبور ابتدا فقط در منابع سنّي نقل شده و بعد از گذشت زمان نسبتاً زيادي به منابع شيعي راه يافته است.

افزون بر اين، تبار موسوي ابتدا در ميان متصّوفه اهل سنّت مايه اعتبار به شمار آمد، قبل از آن كه در قرنهاي هشتم/ چهاردهم و نهم/ پانزدهم عامل اصلي تكوين و تبلور محلّه هاي شيعي در تصوّف گردد.

بدين ترتيب، خاطره امام موسي كاظم (ع) در تطوّر و تكامل تصوّف نقشي داشته است كه خود، در مقياسهاي محدود، نشان مي دهد كه امامان اهل بيت بخشي از ميراث معنوي تمامي جامعه اسلامي بوده اند.


پاورقي

[1] التّعرف لمذهب اهل التصوف، ويراسته عبدالحليم محمود و طه عبدالباقي سُرور (قاهره، 1960 / 1380)،ص 27.

[2] كشف المحجوب، ويراسته و. ا. ژوكوسكي V. A. Zhukovskiy (لنينگراد، 1923)، ص 97- 85.

[3] تذكرة الاولياء، ويراسته محمد استعلامي (تهران، 1968 / 1347) ص 12 - 18 - 20- 819.

[4] از جمله نگاه كنيد به: 114.P، (1972، London).S. H. Naser Sufi Essays.

[5] احمدبن يوسف القراماني: اخبارالدّول و آثارالاوّل (بغداد، 1865 / 1282)؛ محمد بن احمدالذهبي، ميزان الاعتدال في نقد الرّجال (قاهره،1964)، ج 3، ص 201.

[6] نگاه كنيد به شيخ عباس قمي، باقيات صالحات، در حاشيه مفاتيح الجنان (تهران، 1961 / 1381)، ص 96.

[7] ابن فهد، عدّة الدّاعي (تبريز 1274 / 1857)، ص5.

[8] مفاتيح الجنان، ص44؛ باقيات صالحات، ص 433، 469، 577، 590؛ احمد kamushkhanawi، مجموعة الاحزاب (استانبول،1298 / 1881)، ج 3، ص 558.

[9] كامل مصطفي الشيبي، الصّلة بين التصوّف و التشيّع بيروت، 1982، ج 1، ص232.

[10] خطيب بغدادي، تاريخ بغداد (دمشق، 1945)، ج 1، ص 120.

[11] نقل از البرموني، تنقيح روض الازهر (طرابلس، بي تاريخ)، ص 239.

[12] براي شرح احوال شقيق بلخي نگاه كنيد به: عبدالرحمن سُلَمي، طبقات الصوفيه (قاهره، 1953)، ص 66-61، عطّار، تذكرة الاولياء، ص 44-232.

[13] سويق، مثلا، در كتاب مجلسي آمده است (نگاه كنيد به: يادداشت 31).

[14] تفصيل اين حكايت در منابع مختلفي كه در يادداشتهاي بعدي آمده است، تقريباً يكي است. جز اينكه در چند مورد، همين داستان به صورت منظوم توسط شاعر ناشناسي در دنبال حكايت اصلي آمده است.

[15] در مورد رامهرمزي نگاه كنيد به:

Fuat sezgin,Gceschichte des arabischen schrifttums (leiden,1967),vol.I,pp.193/94.

[16] سزگين كرامات الاولياء را جزو آثار رامهرمزي فهرست نكرده است. عمر رضا الكحّاله نيز در معجم المؤلّفين (دمشق، 1957 / 1376)، ج 3، ص 253 از آن نام نبرده است.

[17] براي عنوان اثر نگاه كنيد به: بروكلمان و احمد آتش، (ابن جوزي)، دايرة المعارف اسلام، ج 2، ص 850.

[18] ابن جوزي، صفة الصّفوه، تصحيح عبدالمؤيدخان (حيدر آباد دكن، 1969 / 1389)،ج 2، ص 104، نام خوشنام در بعضي نسخه هاي چاپ شده حكايت شقيق به صورت هِشام يا حُسام تغيير داده شده است تا براي خوانندگان عرب زبان آشناتر باشد.

[19] نگاه كنيد به حاجي خليفه، كشف الظّنون، تصحيح Serefetlin yaltkaya و Rifat Bilge (استانبول، 1971)، col 1726.

[20] تذكرة الخواص (نجف، 1964)، ص 348.

[21] نگاه كنيد به:

Carl Brockelmann, Geschichte dre arabischen Literatur, supplementl (Leiden,1937),pp.838-39.

[22] مطالب السّؤول (تهران، 1868 / 1285).ص 196.

[23] كشف الغمّة (تهران، 1877 / 1294)، ص 3-242.

[24] الفصول المهمة (تهران، 1886 / 1303)، ص 7-245.

[25] الصواعق المحرقه (قاهره،بي تاريخ)،ص203.

[26] مناقب آل ابي طالب، تصحيح هاشم رسولي محلاتي (قم، بي تاريخ)، ص 3-302.

[27] علّامه حلّي، منهاج الكرامة، در مقدمه منهاج السنّة النبوّية از ابن تيميه، تصحيح محمد رشاد سليم (بيروت، 1962)، ج 1، ص 2-101.

[28] جامع الاسرار و منبع الانوار، تصحيح هانري كربن (تهران، 1347 ش 1969)، ص 224. محمد معصوم شيرازي (معصوم عليشاه) در طرائق الحقائق (تصحيح محمد جعفر محجوب [تهران، بي تاريخ]، ج 2، ص 173) از بستان السّياحة زين العابدين شرواني نقل كرده است كه تبار يكي از سلسله هاي تصوّف از امام موسي كاظم (ع) به شقيق بلخي و از او به ابوتراب نخشبي مي رسد. از آنجا كه ابوتراب در سال 859 / 245 درگذشته احتمال نمي رود كه از مريدان شقيق بوده باشد. اما ظاهراً با حاتم بن اصّم، بزرگترين مريد شقيق هم صحبت بوده است (نگاه كنيد به: عبدالرّحمن جامي، نفحات الانس، تصحيح م. توحيدي پور[تهران، 1336 ش/1957]، ص 51.

[29] نقل از طرائق الحقائق، ج 2، ص 310.

[30] مجالس المؤمنين (تهران، 1957 / 1376)، ج 2، ص 24.

[31] مجلسي، بحارالانوار، ج 45، بخش سوم (تهران، 1976 / 1369)، ص 83- 80.

[32] روضات­الجنّات (تهران 1889 / 1307)، ص 328.

[33] طرائق الحقائق، ج 2، ص 173.

[34] مثلا نگاه كنيد به: جامي، نفحات الانس، ص49-48.

[35] براي اين بحث نگاه كنيد به طرائق الحقائق، ج 2، ص 186.

[36] صفة الصفوّة، ج 2، ص 90- 183.

[37] منهاج الكرامة، ص 102.

[38] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 12.

[39] طرائق الحقائق، ج 2، ص 185- 184.

[40] Richard Gramlich, Die Schiitischen Derwischorden Persiens: erster Teil, die Affiliationen (Wiesbaden,.

[41] از جمله نگاه كنيد به عطّار، تذكرة الاولياء، ص 324.

[42] نگاه كنيد به شعري از شاه نعمت الله ولي كه در طرائق الحقائق، ج 1، ص 458 نقل شده است. غير از معروف كرخي، صوفيان ديگري نيز به عنوان دربان در خدمت امامان بوده اند. في المثل حيدر آملي در جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 224 آورده است كه بايزيد بسطامي (متوفي 875 / 261) بوّاب امام جعفر صادق (ع) بود.

[43] من نتوانستم صاحب اصول الفصول را شناسايي كنم. قول او در طرائق الحقائق، ج 2، ص 299 آمده است.

[44] طرائق الحقائق، ج 2، ص 298.

[45] اصطخري، اصول تصوّف (تهران 1328 ش/ 1960)، ص 89.

[46] ابن تيميه، منهاج السنة النبوية (قاهره، 1904 / 1322)، ج 2، ص 124.

[47] الشيبي، الصّلة بين التصوّف و التشيّع، ج 2، ص 108.

[48] الحَسَني، بين التصوّف و التشيّع، ص 241 به بعد. نويسنده اين اثر با خشم تمام اين نظريه شيبي را رد مي كند كه از حيث تاريخي ارتباط متقابل مهمّي ميان تصوّف و تشيّع وجود داشته است.

[49] نگاه كنيد به ابن تيميه، منهاج السُنّة النبويّة، ج 2، ص 124؛ الذّهبي، ميزان الاعتدال، ج 3، ص 202.

[50] ابن تيميّه، منهاج السنّة النبويّة، ج 2، 124.

[51] از قراين چنين بر مي آيد و به صراحت گفته نشده است.

[52] طرائق الحقائق، ج 2، ص 173.

[53] لاهوري، خزينة الأ صفياء (كانپور، 1914 / 1332)، ج 2، ص 133.

[54] ابن تيميه، منهاج السنّة النبويٌة، ج 2، ص 124.

[55] الرسالة القشيرية، ويراسته عبدالحليم محمد و محمد بن الشريف (قاهره، 1966 / 1385) ص، 69.

[56] نگاه كنيد به يادداشت شماره 41.

[57] در خصوص سلسة الذهب نگاه كنيد به:Gramlich , Die schiilischen , p.15.

[58] ترياق المحبّين (قاهره.1922 / 1340). ص36.

[59] suleyman Ates , cuneyd -iBagdadi , Hayati , Eserleri ve Mektuplari (lslanbul , 1969) , p.8.

[60] عبدالحليم كنعان، احمدالرفاعي (استا نبول،1922 / 1340)،ص3.

[61] عبد الباقي گلپينارلي، ولايتنامه: مناقب حاجي بكتاشِ ولي (استانبول،1958)،ص4-1.

[62] احمد كسروي، شيخ صفي و تبارش (تهران، 1944 / 1344)، و نيز

Zeki velidi Togan , (sur l’o rigine des safavides), in Melanges Massignon ,lll (damascus., 1959), p.345-57.

[63] الشيبي،الصّلة بين التّصوف و التشّيع، ج 2، ص 296، حاشيه شماره 5.

[64] حافظ حسين كربلايي، روضة الجنّات و جنّت الجنان (تهران 1344ش/1965)، ج 1، ص 468.

[65] براي اسامي سي و هفت فرزند امام، نگاه كنيد به كتاب الارشاد شيخ مفيد، ترجمه هوارد I.k.A.Howard (لندن، 1981)، ص 459-457. مجلسي عدّه اولاد آن حضرت را بيشتر گفته است (بحار الا نوار، ج 18، ص 288).