بازگشت

حمايت مالي از شيعيان


براي نمونه مرحوم كشي در رجال خود مي نويسد: «علي بن يقطين نامه ها و اموال فراواني را توسط دو نفر از معتمدين خويش براي امام ارسال داشت . قرار ملاقات در بيرون مدينه در محلي به نام «بطن الرمه » بود. امام شخصاً طبق قرار در آن مكان حضور يافت و اموال را از آنان تحويل گرفت.» اين ماجرا علاوه بر اينكه بيانگر رابطه علي بن يقطين و پشتيباني مالي از امام (ع) مي باشد حكايت از تدبير سياسي عميق و تشكيلات سازمان يافته بين امام (ع) و علي بن يقطين نيز دارد. همچنين علي بن يقطين جهت كمك مالي به شيعيان و حمايت از آنان هر ساله عده اي را از طرف خود به حج مي فرستاد و به اين بهانه، پولهاي زيادي به آنها مي پرداخت.

حضرت امام موسي كاظم (ع) در عين اينكه تقيه را به معناي كامل آن در نظر داشت، هرگز از حق مسلم شيعيان كه امامت امام معصوم به نوعي اصلي ترين اين حقوق مي باشد، كوتاه نيامد. از اين احقاق حق و تلاش در مسير به دست آوردن آن، مي توان به عنوان ويژگي بارز دوران امامت حضرت ياد كرد. از ديگر سو، محبوس كردن امام موسي كاظم (ع) موجب نشد معارف و انديشه هاي ايشان حبس شود زيرا براي هدايت جامعه تنها حضور فيزيكي شرط نيست، بلكه حضرت در دوران امامت خود با پرورش شاگردان و حضور در مناظره ها و مباحثه هاي علمي، به مبارزه با تفكرات ماديگرايانه و نظرهاي ملحدانه پرداختند، به گونه اي كه در دوران اسارت نيز تاثير علمي، معنوي و معرفتي حضرت در جامعه وجود داشت. اين رفتار حضرت نشان دهنده آن است كه عدم حضور ظاهري امام، مانعي براي هدايت جامعه و مبارزه با نظامهاي استبدادي نيست.

در مجموع وقتي زندگي امام هفتم (ع) را مورد بررسي و دقت قرار مي دهيم، به خوبي در مي يابيم كه خلفاي عباسي (مهدي، هادي و هارون) كه معاصر آن حضرت بودند، به شدت از حركتهاي سياسي امام در اضطراب به سر مي بردند. بعضي شواهد تاريخي از جمله حمايت ضمني امام (ع) از قيام حسين شهيد نشان مي دهد كه نگراني عباسيان، چندان هم بي ربط نبوده است. پس از اين واقعه است كه مشاهده مي كنيم، هادي عباسي آن حضرت را تهديد به مرگ مي كند. از لابلاي كتابهاي تاريخي مي توان دريافت كه اين حركتهاي امام (ع)، براي خلفاي عباسي چنان نگران كننده بود كه آنان حضرت را بيش از ده بار جهت بازجويي و توضيح به قصر دارالعماره فرا خواندند. البته اين تنها گوشه اي از مواردي است كه مورخان، موفق به ثبت آن شده اند. به يقين، احضارها و بازجويي ها، بيش از اين بوده است. حتي نوشته اند كه در يكي از موارد، وقتي فعاليتهاي سياسي امام براي مهدي عباسي غير قابل تحمل مي شود، به «حميد بن قحبطه» دستور مي دهد فردا امام (ع) را به قتل برساند، اما خود وي شب در عالم خواب، با تهديد امام علي (ع) مواجه گشته و از ترس، دستور خود را پس مي گيرد. در زمان هارون الرشيد هم، كنترل و تعقيب امام (ع) در ابعاد مختلف به اوج مي رسد. وقتي هارون از تمايل توده مردم به امام (ع) باخبر مي شود و اينكه آنها وجوه شرعيه و ماليات اسلامي را مخفيانه به آن حضرت ارسال مي دارند، احساس خطر كرده و آن حضرت را به دارالعماره احضار مي نمايد و در اين مورد، امام را بازخواست مي كند و مي گويد: اين تو هستي كه مردم در پشت پرده با تو ميثاق مي بندند و حاكميت تو را مي پذيرند؟! حضرت شجاعانه در برابر هارون مي ايستد و در جواب مي فرمايد: «تو فقط در ظاهر به جسم مردم حكومت مي كني، ولي من در اعماق جان و دل آنان جاي دارم.«

پر واضح است كه عمده مخالفتها و برخورد بني عباس با امام كاظم (ع) از انديشه هاي ناب ايشان براي تحقق حكومت اسلامي و نيز از فعاليتهاي سياسي فراگير و گسترده امام (ع) بر ضد خلفاي جور حكايت دارد. امري كه تحمل عباسيان را به سر آورده و احساس خطر جدي آنان را موجب شده بود؛ لذا بنا به منطق هميشگي خويش، به زندان و تبعيد امام (ع) روي آوردند. آن حضرت مدتي در زندان مهدي عباسي بود. بعد اندكي در عصر خلافت هادي و بيشتر هم در زمان هارون الرشيد زنداني شد. مدت زنداني شدن آن بزرگوار را، چهار سال، هفت سال، ده سال و تا چهارده سال هم نوشته اند. به نوشته مرحوم شيخ عباس قمي، به دستور هارون، امام هفتم به مدت يك سال در بصره زنداني بود. بعد از آن به بغداد منتقل شد و به مدت بيش از ده سال، در زندان هارون به سر برد. در مورد فعاليتهاي سياسي امام (ع) و مخالفت او با حكومت عباسيان، چه دليلي را محكم تر از زندانهاي پي در پي و در نهايت شهادت ايشان مي توان ذكر كرد؟ ايشان همواره در خط مقدم مبارزه و پيكار با جبهه كفر، شرك و نفاق به سركردگي خاندان عباسي قرار داشت. آنان براي موجوديت و حاكميت غير مشروع خود، از ناحيه امام (ع)، احساس خطر جدي مي كردند و همين امر كافي بود كه چنين برخورد خصمانه و ناجوانمردانه اي را در حق آن حضرت روا دارند.

به نظر مي رسد امام كاظم (ع)، اگر چه در واقع و در مقام ثبوت از جانب خداوند براي امامت و رهبري امت برگزيده شده بود، ولي در مقام اثبات و اجرا، در تلاش بود تا مردم را به رشد و آگاهي لازم و كافي برساند و آنها با علم و آگاهي و با علاقه، شعور و اختيار كامل خويش، آن حضرت را به امامت و رهبري خويش انتخاب نمايند و به حاكميت او تن دهند. اين همان سيره عملي پيامبر (ص) و حضرت علي (ع) بود. پيامبر اولين شخصيتي بود كه به رأي مردم اعتنا كرد.

قبل از اسلام، حكومتهاي پادشاهي و سلطنتي، هيچ ارزش و اهميتي به آراي مردم نمي داد و اين اسلام و پيامبر (ص) بود كه مشورت با مردم و بيعت و رضايت آنها را به رسميت شناخت. در ماجراي غدير، وقتي پيامبر (ص)، امام علي (ع) را به جانشيني خويش برگزيد، بلافاصله رأي و بيعت مردم را خواستار شد و مردم با اختيار كامل، به جانشيني آن حضرت رضايت دادند. خود آن حضرت پس از 25 سال خانه نشيني، بالاخره با آراي قاطع مردم، به رهبري آنان دست يافت، اگر چه در واقع در آن 25 سال هم، امام و رهبر آنان بود. امام كاظم (ع) نيز بيشتر به دنبال آن بود كه مقبوليت و گرايش مردمي در سايه رشد و آگاهي آنان عينيت يابد، اگر چه بنا به دلايل و موانع مختلف، در اين راه موفق نشد، ولي همانند پدران و جد بزرگوارش، به خوبي مي دانست كه مقبوليت مردمي، شرط اثباتي امامت و رهبري است و اگر اين شرط تحقق يابد، در مرحله اجرا و مديريت، مشكلي نخواهد بود. آن حضرت به توده مردم، به ديده احترام مي نگريست.

روزي هارون الرشيد از آن حضرت پرسيد: به من خبر آوردند كه شما مي گوييد: مسلمانان و مردم، نوكران و كنيزان شمايند و شما بر آنها مالك هستيد، آيا اين حرف درست است و شما چنين اعتقادي داريد؟ امام (ع) فوراً برآشفت و در جواب فرمود: «اين دروغ محض است كه به ما نسبت مي دهند. در حالي كه ما بردگان و كنيزان را مي خريم و بعد در راه خدا آزاد مي كنيم. اگر مالك بوديم، نيازي به اين كار نبود. علاوه بر اين، ما با آنها بر سر يك سفره مي نشينيم، با هم غذا مي خوريم، دختران و پسران آنها را دختران و پسران خود خطاب مي كنيم و با جميع مردم، چنين رفتاري داريم.«