بازگشت

تشديد عصبيتهاي قومي


عصبيتهاي قومي و قبيله اي كه ريشه در فرهنگ جاهليت داشت، با ظهور اسلام و در پرتو تعاليم آسماني پيامبر (ص) بر زير پا نهاده شد؛ ولي با رحلت آن حضرت و بيرون رفتن خلافت از بستر خود، دوباره به تدريج زنده و با روي كار آمدن باند اموي تشديد شد. مسعودي با اشاره به اين عامل مي نويسد: (عصبيتهاي قومي از جمله عوامل زوال حكومت بني اميه بود.) [1] خلفاي اموي از ميان قوميتهاي مختلف تنها بر قوميت و نژاد عرب تكيه كردند، و تمامي امتيازات، امكانات و بيشتر مناصب حكومتي را در انحصار عربها و در اختيار قبيله قريش، آن هم شاخه اموي آن قرار دادند. آنان به همان مقدار كه براي نژاد عرب ارزش قائل بودند، مردم غير عرب را كه (موالي) ناميده مي شدند، تحقير و طرد كرده از بديهي ترين حقوق مشروع خود محروم مي ساختند.

حجاج بن يوسف فرمان داد: در كوفه بجز عرب كسي حق امامت جماعت ندارد. و نيز خطاب به يكي از كوفيان گفت:

براي منصب قضاوت، جز عرب شايستگي ندارد.

وي، مردم غير عرب را از بصره و شهرهاي مجاور آن بيرون راند. رانده شدگان، فرياد:

وامحمدا، وا احمدا سر مي دادند و نمي دانستند به كجا بروند. اين تحقير بدان حد رسيد كه گفتند: نماز را نمي شكند جز: خر يا سگ و يا يكي از موالي.

معاويه وقتي با فزوني تعداد (موالي) رو به رو شد تصميم گرفت گروهي از آنان را بكشد، ولي احنف او را از اين كار بازداشت.

مردي از (موالي) با دختري از عربهاي (بني سليم) ازدواج كرد. محمد بن بشير خارجي بي درنگ راهي مدينه شد و نزد هشام بن اسماعيل، حاكم اين شهر، شكايت برد. والي پيكي نزد آن (مولي) فرستاد و همسرش را از وي جدا كرد. علاوه بر آن، دويست تازيانه به وي زد و موي سر، ريش و ابرويش را تراشيد.... حتي پسراني از خليفه كه مادر غير عرب داشتند از دستيابي به خلافت محروم بودند. [2] چنين برخوردهاي جاهلي و ستمگرانه، عليه اين گروه از امت اسلامي از سوي حكمرانان اموي طبيعي بود كه خشم آنان را عليه حكومت برانگيزد و تمامي توان و امكاناتشان را در مسير مبارزه و سرنگوني آن بكار گيرد.


پاورقي

[1] ر. ك: مروج الذهب، ج 3، ص 232.

[2] الحياة السياسية للامام الرضا (ع) ، ص 26 - 27، نشر اسلامي.