بازگشت

انگيزه منع كنندگان


منع كنندگان از نقل و تدوين احاديث پيامبر (ص) براي توجيه سياست خود گاه مسئله بيم اختلاط احاديث با آيات قرآن كريم را مطرح مي كردند و گاه بيم رها كردن قرآن و اشتغال به غير آن را؛ ولي عملكرد و حتي سخنان آنان بيانگر اين است كه انگيزه اصلي آنان از منع نقل و كتابت حديث، صرفاً يك انگيزه سياسي بوده و مرتبط با مسائل حكومتي مي شده است.

گردانندگان دستگاه خلافت در قرن نخست هجري كه بسياري از آنان از صحابه بودند و فضائل و برتريهاي اهل بيت پيامبر (ص) و شايستگي آنان براي امر خلافت اسلامي و پيشوايي امت را بطور مكرر از زبان آن حضرت شنيده بودند، بدين نتيجه رسيدند كه پخش اين گونه احاديث در ميان مردم براي حكومت غاصبانه ايشان مشكلات فراواني به وجود خواهد آورد؛ از اين رو، مصلحت حكومت را در اين ديدند كه مجموعه احاديثي كه در اين ارتباط از رسول خدا (ص) در دسترس است از بين ببرند. روايت ذيل، روشنگر اين حقيقت است:

خطيب بغدادي از عبدالرحمان بن اسود از پدرش نقل مي كند كه گفت:

(علقمه، نوشته اي كه در آن احاديث مربوط به اهل بيت پيامبر (ص) بود از مكه يا يمن (به مدينه) آورد. ما بر عبدالله (بن مسعود) وارد شده نوشته را به وي ارائه داديم. وي به كنيز خود دستور داد طشتي از آب بياورد. گفتم اي ابو عبدالرحمان، به نوشته خوب بنگر زيرا در آن احاديث معتبري وجود دارد؛ ليكن وي احاديث را در درون آب افكند و اين آيه را تلاوت كرد: (نحن نقص عليك احسن القصص بما اوحينا اليك هذا القران) [1] و افزود: قلمها همچون ظرفهايي هستند، آنها را با قرآن پركنيد و به غير قرآن مشغول نسازيد.) [2] علت اصلي تصميم عبدالله بر محو احاديث صحيفه، اشتمال آن بر روايات مربوط به فضائل اهل بيت عليهم السلام بوده است، همان چيزي كه دستگاه خلافت از آن سخت وحشت داشت و در صدد محو آن بود.

معاويه اين حقيقت را با صراحت بيشتر بيان كرده و در بخشنامه اي به تمامي كارگزارانش نوشت:

من ذمه خود را از كسي كه درباره فضل و برتري ابوتراب (اميرمؤمنان (ع)) و خاندان او حديثي نقل كند بري ساختم. [3] و در پي اعلام اين سياست، دهها نفر از انسانها ي حقگو و دوستدار اهل بيت (ع) از قبيل حجر بن عدي و ياران او، رشيد هجري و ميثم تمار را به جوخه اعدام سپرد.


پاورقي

[1] يوسف (12) ، آيه 3. يعني: ما بهترين سرگذشتهاي را از طريق اين قرآن كه به تو وحي كرديم بر تو بازگو مي كنيم.

[2] تقييد العلم، خطيب بغدادي، ص 54، بيروت.

[3] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 11 - 12، ص 44.