بازگشت

جود و سخاوت


موسي بن جعفر (ع) سخي ترين شخصيت اسلام در عصر خود بود. آنقدر به ديگران انفاق مي كرد كه موجب حيرت مردم مي شد. ابن صباغ مالكي مي نويسد:

(موسي كاظم (ع) عابدترين، داناترين، بخشنده ترين و بزرگ منش ترين شخصيت زمان خويش بود؛ او از بينوايان مدينه تفقد مي كرد و پول و ديگر نيازمنديهاي ضروري را به خانه هايشان مي برد و تا پس از مرگ آن حضرت، متوجه نمي شدند. كه از كجا رسيده است) . [1] امام هفتم (ع) روزي با برخي از فرزندان و اطرافيان خود عازم مزرعه اش در خارج مدينه شد. پيش از رسيدن به مقصد، در بين راه براي استراحت توقف كرد. در اين فرصت، غلامي زنگي مقداري حلوا براي امام (ع) آورد. حضرت هديه او را پذيرفت. غلام چون ديد هوا سرد است و امام (ع) و همراهان براي گرم كردن خود نياز به هيزم دارند، دوباره با بسته اي هيزم كه روي سر گذارده بود بازگشت و عرض كرد: سرور من! اين هيزم ها را نيز براي شما هديه آورده ام. امام (ع) اين هديه او را نيز پذيرفت. سپس اسم آن غلام و مولايش - و نشاني آنها را پرسيد. پس از مراجعت از مزرعه در اولين فرصت، با ارباب غلام ملاقات كرد و پس از گفتگو غلام را با مرزعه اي كه در آنجا كار مي كرد از مولايش خريد. سپس غلام را آزاد كرد و مرزعه را نيز به او بخشيد. [2] كدام روش بهتر است؟ بخشش و انفاق امام (ع)، به دوستان و شيعيان محدود نمي شد بلكه دشمنان و مخالفان آن حضرت نيز از مواهب و الطاف وي بهره مند مي شدند. مردي از نوادگان خليفه دوم همواره امام موسي بن جعفر (ع) را اذيت مي كرد و هرگاه با آن حضرت رو به رو مي شد، لب به ناسزاگويي او و حضرت علي (ع) مي گشود. ياران امام (ع) عرض كردند: اجازه فرماييد او را به قتل برسانيم؟ حضرت، آنان را از اين اقدام نهي كرد. سپس آدرس او را - كه در بيرون مدينه به كشاورزي مشغول بود - جويا شد و خود بدان جا رفت و با مركبش وارد مزرعه وي شد. مرد فرياد زد: زراعت ما را پايمال نكن. امام (ع) به سر و صداي او توجه نكرد و همچنان پيش آمد تا به وي نزديك شد. از مركب فرود آمد و در كنار او نشست و با تبسم فرمود:

براي اين مرزعه چقدر خرج كرده اي؟ گفت: صد دينار. فرمود: چه مقدار اميد سود داري؟ پاسخ داد: غيب نمي دانم. فرمود: گفتم چقدر اميد داري؟ عرض كرد: دويست دينار. امام (ع) كيسه اي را كه محتوي سيصد دينار بود به وي داد و فرمود: اين را بگير، زراعت هم از آن خودت. مرد، برخاست و سر امام (ع) را بوسيد و از او خواست از لغزشهاي وي درگذرد. موسي بن جعفر (ع) تبسمي كرد و به مدينه بازگشت.

(يك يا چند روز بعد كه) امام (ع) به مسجد رفت ديد آن مرد در مسجد نشسته است. چون چشمش به امام (ع) افتاد گفت: (الله اعلم حيث يجعل رسالته) ، خدا بهتر مي داند كه رسالتش را در چه جا و چه خانداني قرار دهد. يارانش با شگفتي پرسيدند داستان تو چگونه است؟ تو كه پيش از اين به او بد مي گفتي. او با دوستانش به ستيزه برخاست و امام (ع) را دعا كرد. امام (ع) به اطرافيانش - كه پيش از اين قصد كشتن او را داشتند - فرمود: كدام روش بهتر است؛ قصد و نيت شما يا رفتار من كه با مبلغي پول او را اصلاح كردم؟ [3] .


پاورقي

[1] الفصول المهمة، ص 237.

[2] اعيان الشيعه، ج 2، ص 7، با اختصار.

[3] اعيان الشيعه، ج 2، ص 7، تاريخ بغداد؛ ج 13، ص 28.