بازگشت

سياست شكنجه و فشار


بني عباس، پس از استقرار در مسند خلافت، همان سياست ضد اسلامي خلفاي بني اميه را دنبال كردند و حتي در برخي موارد نسبت به ناراضيان حكومت خود، بويژه علويان، خشن تر و دژخيمانه تر از بني اميه رفتار مي كردند؛ بگونه اي كه مردم با مشاهده ستمهاي بني عباس ظلمها و جنايات بني اميه را به فراموشي سپردند. شاعري در اين زمينه گفته است:

تالله ما فعلت امية فيهم معشار ما فعلت بنو العباس [1] به خدا سوگند بني اميه يك درهم آنچه بني عباسي به آل علي (عليهم السلام) ستم راندند ظلم نكردند.

شاعر ديگري كه هر دو دوران را درك كرده است در زمان خلافت سفاح آرزويش چنين است:

يا ليت جور بني مروان دام لنا وليت عدل بني العباس في النار [2] اي كاش ستم بني مروان بر ما همچنان ادامه مي يافت واي كاش عدل بني عباس به دوزخ مي رفت.

خلفاي پس از (سفاح) به مراتب بيشتراز او دستشان به جنايت و ريختن خون مخالفان آلوده بود.

منصور، دومين خليفه عباسي و نخستين خليفه معاصر امام هفتم (ع) با سختگيري و اعمال فشار و شكنجه نسبت به علويان، رعب و وحشت و اختناق عجيبي در ميان مردم به وجود آورده موجي از كشتار و خون به راه انداخته بود.

منصور، به منظور تحت فشار قرار دادن شيعيان، نه تنها اموال عمومي مسلمانان را در خزانه خود گرد آورده و از صرف آن در راه عمران و رفاه و آسايش مردم خودداري مي كرد بلكه آنچه هم در دست مردم بود به زور از آنان مي گرفت تا همه نيازمند دستگاه و گرسنه و متكي به او باشند. [3] او در توجيه اين سياست ضد مردمي خود به اين ضرب المثل متوسل مي شد كه: (سگ خود را گرسنه نگهدار تا (به طمع نان) به دنبالت بيايد) . [4] مردم مدينه بيش از ساير نقاط، زير فشار و كنترل دستگاه خلافت قرار داشتند؛ زيرا آنان بيش از هر جاي ديگر با تعاليم و سيستم حكومت اسلامي آشنايي داشتند و كمتر حاضر بودند حكومتهاي فاسدي، همچون حكومت منصور را بپذيرند.

مهمتر از آن، پيشوايان معصوم عليهم السلام و رجال بزرگ شيعه در مدينه اقامت داشتند و وجود آنان همواره مركز ثقل جنبشهاي اسلامي و خطري براي دستگاه حكومت به شمار مي رفت. از اين رو منصور- با شنيدن خبر نهضت (محمد بن عبدالله بن حسن) (معروف به نفس زكيه) - براي درهم شكستن مقاومت مردم مدينه و سركوب قيام، (رياح بن عثمان) را كه فردي بي رحم و سنگدل بود به فرمانداري مدينه منصوب كرد.

وي پس از ورود به مدينه ضمن سخناني در جمع مردم، خود را افعي، فرزند افعي و پسر عموي مسلم بن عقبه [5] معرفي كرد و مردم را تهديد نمود كه اگر تسليم نشويد مدينه را درهم خواهم كوبيد بگونه اي كه اثري از حيات در آن باقي نماند.

مردم، به تهديدات او توجهي نكردند و همچنان راه مخالفت در پيش گرفتند. رياح جريان را به منصور گزارش - كرد. خليفه طي نامه اي مردم را - در صورت مخالفت با فرماندار - به محاصره اقتصادي و اعزام نيروي نظامي تهديد كرد.

رياح بر فراز منبر رفت تا نامه خليفه را براي مردم بخواند. هنوز نامه به پايان نرسيده بود كه فرياد اعتراض از هر سوي مسجد بلند شد و آتش خشم و كينه مردم شعله ور گرديد به گونه اي كه وي را بالاي منبر سنگباران كردند و او مجبور شد براي حفظ جان خود از مسجد فرار كند و در جايي مخفي شود. [6] وقتي اين خبر به گوش منصور رسيد تهديد خود را عملي ساخت و با قطع راههاي بازرگاني، مردم مدينه را در محاصره اقتصادي قرار داد. [7] دست منصور در طول 22 سال حكومت ننگينش، به خون هزاران انسان حق طلب و آزادي خواه آلوده شد.

او در مبارزه با آل علي (ع) تا آنجا پيش رفت كه به هر يك از آنان كه دسترسي پيدا مي كرد او را دستگير و پس از بستن غل و زنجير به دست و پايش او را به زندان مخصوص مي افكند؛ زنداني كه شب و روزش تشخيص داده نمي شد و زندانيان براي راهيابي به اوقات نمازهاي پنجگانه، قرآن را به پنج بخش تقسيم كرده بودند و پس از تلاوت هر بخش - يك نماز مي خواندند. به آنان حتي براي قضاء حاجت اجازه خروج داده نمي شد و آنان ناچار بودند براي اين منظور از محل سكونت خود استفاده كنند. در نتيجه پس از مدتي زندگي در فضاي متعفن و آلوده به انواع بيماريها مبتلا و در همانجا درمي گذشتند.

[8] منصور در اعمال كينه و دشمني نسبت به علويان پا را از اين هم فراتر گذارد و برخي از انقلابيون را پس از دستگيري زنده زنده زير ديوار مي گذاشت و روي آن ستون بنا مي كرد. [9] نقل كرده اند: منصور كليد اتاقي را به همسر فرزند خود مهدي سپرد و او را سوگند داد كه تا وي زنده است در آن را باز نكند. چون منصور فوت كرد او با مهدي در اتاق را باز كردند، ديدند عده اي از انقلابيون در حالي كه به شهادت رسيده اند و نسب هر كدام به گردنشان آويخته شده در آنجايند. در ميان آنان كودك خردسال نيز ديده مي شد. [10] منصور روزي پس از سركوب كردن نهضت (محمد بن عبدالله) (نفس زكيه) و برادرش (ابراهيم)، در مجلسي از خدمات (حجاج) به بني مروان سخن گفت و افزود: من كسي را نديدم كه نسبت به بني مروان بيشتر از (حجاج) خدمت كرده باشد. يكي از مزدوران درباري از اين سخن ناراحت شد و گفت:

(حجاج در كدام مسئله از ما پيشي گرفته است؟ به خدا سوگند، خداوند در روي زمين انساني عزيزتر و گرامي تر از پيامبر ما (ص) نيافريده است. در عين حال به ما دستور دادي كه فرزندان او را به قتل برسانيم و ما اطاعت كرديم و فرمانت را بدون چون و چرا اجرا نموديم. آيا ما بي وفاييم؟! منصور از سخن او به خشم آمد و گفت: بنشين.) [11] .


پاورقي

[1] المحاسن و المساوي، ص 246 به نقل: الحياة السياسية للامام الرضا (ع) ، ص 96.

[2] شرح ميميه ابوفراس، ص 119، به نقل: الحياة السياسية للامام الرضا (ع) ، ص 96 و 108.

[3] يعقوبي در تاريخ خود، ج 2، ص 387 مجموع اموالي را كه منصور از اين راه جمع كرده بالغ بر هشتصد ميليون درهم ذكر كرده است.

[4] اجع كلبك يتبعك (عقدالفريد، ابن عبد ربه، ج 1، ص 26) بيروت.

[5] مسلم بن عقبه از فرماندهان بي رحم و سفاك يزيد بن معاويه بود كه به دستور او در دومين سال حكومتش به شهر مدينه حمله كرد و فجايع فراواني به بار آورد.

[6] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 375.

[7] كامل ابن اثير، ج 5، ص 261 به نقل: حياة الامام موسي بن جعفر (ع)، ج 1، ص 375 و همچنين در اين باره رجوع كنيد به مختصر تاريخ العرب، تأليف سيد اميرعلي، ص 207.

[8] مروج الذهب، ج 3، ص 299.

[9] كامل ابن اثير، ج 5، ص 526 و الفخري، ص 147.

[10] النزاع و التخاصم، مقريزي ص 76، مصر.

[11] مروج الذهب، ج 3، ص 298.