بازگشت

شهادت امام كاظم


اينكه يحيي بن خالد عامل به شهادت رساندن امام بود در روايات ديگري نيز به آن تصريح شده است چنان كه در روايتي از امام رضا (عليه السلام) آمده است كه به آن حضرت عرض شد: آيا يحيي بن خالد پدرتان را مسموم كرد؟ امام اين گفته را تأييد فرمود. [1] مرحوم مفيد مي نويسد: ترتيب كشتن آن امام معصوم چنين بود كه سندي بن شاهك زهري در غذاي آن بزرگوار ريخته و به نزد او آورد. و برخي گفته اند آن زهر را در رطب قرار داد، امام از آن ميل فرمود اثر زهر را در بدن خويش احساس كرد و پس از سه روز آن بزرگوار به بيماري سختي مبتلا شد و در روز سيم از دنيا رفت. [2] مؤلف تجارب السلف مي نويسد: «اتفاقا همان شب كه يحيي به بغداد رسيد موسي بن جعفر وفات يافت و بعضي گفتند او را زهر دادند و بعضي گفتند به مرگ خود مرد. بعد از آن عدول را از كرخ ببردند تا موسي را مرده ديدند يعني تا گمان نيفتد كه او را كشته اند و شيعه گويد: چون امام موسي را مرده از خانه بيرون آوردند ندا مي كردند كه امام رافضي به مرگ خويش بمرد، امام احمد حنبل حاضر بود و پنهان مي گريست و چون گفتند امام روافض نماند او گفت: لا والله العظيم بلكه امام مغرب و مشرق نماند». [3] و چون امام كاظم (عليه السلام) از دنيا رفت سندي بن شاهك فقها و بزرگان بغداد را به كنار جنازه آن حضرت گرد آورده و در ميان آن جمع، هيثم بن عدي نيز بود، پس همه آنها جنازه موسي بن جعفر (عليه السلام) را نگاه كردند و اثري از زخم يا خفگي در بدن آن حضرت مشاهده نكردند و از همه آنها گواه گرفت كه او به مرگ طبيعي از دنيا رفته است و آنان همگي به اين مطلب گواهي دادند.

سپس جنازه آن حضرت از زندان بيرون آورده كنار جسر بغداد گذاردند و جار زدند كه اين موسي بن جعفر است كه مرده است او را بنگريد، مردم دسته دسته مي آمدند و چهره آن حضرت را به دقت مي نگريستند و مي رفتند.

از بعضي از روايات استفاده مي شود كه جسد مبارك آن حضرت را به دو دليل در معرض ديد فقها و بزرگان و عموم مردم قرار دادند:

1- تا به مردم نشان دهند كه آن حضرت به مرگ طبيعي از دنيا رفته است و زخم و جراحت و يا آثار خفگي در آن وجود ندارد.

2- ديگر اينكه گروهي از شيعيان گمان مي كردند كه آن حضرت همان قائم منتظر و مهدي موعود است و حبس و زندان او را همان غيبتي مي دانستند كه براي امام قائم ذكر شده است از اينرو پس از شهادت آن حضرت يحيي بن خالد دستور داد جار زنند كه اين موسي بن جعفر است كه رافضيان گمان مي كردند امام قائم است و نخواهد مرد، پس او را بنگريد و مردم نگاه مي كردند، مي ديدند كه آن حضرت مرده است. [4] اين ظاهر قضيه است ولي باطن قضيه دو علت ديگري داشته است:

اولا: با طبيعي جلوه دادن فوت امام مي خواستند هارون را از اين جنايت هولناك تبرئه كنند.

ثانيا: يحيي با عنوان كردن يك فكر انحرافي در ميان شيعيان مي خواست ذهن مردم را از اين ستم و جنايتي كه انجام داده بود به اين مسأله متوجه كند تا كسي به فكر مسموم شدن آن امام معصوم (عليه السلام) نباشد و گرنه اصلاح عقيده آن گروه چه فائده اي براي يحيي و دستگاه خلافت داشت. بلكه هر اختلافي كه ميان شيعه مي افتاد به نفع دستگاه خلافت بود.

خلاصه، هارون با اين ترفندهاي فريبكارانه افكار عمومي را آماده كرد و با بي شرمي چنين اظهار داشت كه موسي (عليه السلام) به مرگ خدائي درگذشته است. [5] برخي از مورخان نيز تحت تأثير قرار گرفته و در كتابهاي خود مرگ آن حضرت را طبيعي گزارش داده اند. [6] اگر چه بعضيها نقل شهادت را نيز به عنوان يك قول آورده اند [7] ولي براساس روايات اماميه هارون الرشيد امام موسي كاظم (عليه السلام) را در سال 183 به تحريك يحيي برمكي مسموم كرد [8] و در 24 يا 25 رجب همان سال به شهادت رساند. [9] رشيد همچنين شصت نفر از علويان زنداني را محكوم به مرگ كرد. [10] .


پاورقي

[1] كشي، اختيار معرفة الرجال ص 604 - شماره 1123 - دلائل الامامة ص 147.

[2] مفيد، ارشاد ص 282.

[3] هندوشاه نخجواني، تجارب السلف ص140.

[4] مفيد، ارشاد ص 283.

[5] تاريخ فخري ص 268.

[6] طبري جزء 10 ص 70 حوادث سال 183.

[7] ابن خلكان وفيات الاعيان ج 5 ص 310 - عمدة الطالب ص 196.

[8] نوبختي فرق الشيعه ص 67 كشي اختيار ص 258 - كافي ج 1 ص 9 -258.

[9] مرحوم مفيد در ارشاد وفات آن حضرت را شش روز به آخر ماه رجب نقل كرده و به نقل مرحوم صدوق 25 رجب مي باشد.

[10] عيون اخبار الرضا ج 1 ص 90 - 89 و ج 2 ص 143.