بازگشت

قيام ادريس بن عبدالله در مغرب


يكي از زخمي هاي واقعه ي فخ، ادريس بن عبدالله بن حسن بن حسن (ع) برادر نفس زكيه بود. وي پس از مراسم حج، به همراه حجاج مصر و افريقيه به همراه راشد اوربي، غلام خود، از راه دريا به مصر رفتند. در مصر، عامل بريد مصر، مردي شيعي به نام واضح بود كه به ادريس و غلامش كمك كرد تا از دست مأموران بازرسي راه ها به سلامت نجات يابند. [1] ادريس پس از اقامتي كوتاه در قيروان به سوي مغرب رفت و با كمك راشد، غلام خود، موفق شد در رمضان سال 172 هجري از قبيله ي بربر اوربه براي خود بيعت بگيرد. وي در خطبه ي بيعت خود بر عمل به كتاب خدا و سنت رسول الله(ص) و برقراري عدالت و مساوات و جهاد با دشمنان خدا و گناه كاران و امر به معروف و نهي از منكر تأكيد كرد. پافشاري ادريس در برقراري عدالت و مساوات به سبب نياز اجتماعي بربرها بود، زيرا آنان از ستم گري و تعصب و تبعيضات واليان عرب به شدت ناراضي و آماده ي مخافت بودند. ارديس با همكاري قبايل بربر، بر شهرهاي مغرب اقصي تا اقيانوس اطلس (حدود مراكش كنوني) دست يافت. [2] .

هنگامي كه اخبار شكل گيري دولت ادريس به هارون رسيد، با يحيي برمكي در اين باره مشورت كرد. يحيي پيشنهاد كرد يكي از متكلمان و فقهاي زيدي به نام سليمان بن جرير مشهور به شماخ را به عنوان طبيب به نزد ادريس بفرستد تا وي را مسموم كند. هارون نيز با وعده ي پاداشي بزرگ، سليمان بن جرير را به نزد ادريس فرستاد. متكلم زيدي نزد ادريس تقرب يافت تا سرانجام روزي به دور از چشم راشد، در ربيع الاول سال 177 هجري، وي را مسموم كرد و پا به فرار گذاشت. [3] .

راشد با كمك رؤساي قبايل بربر اداره ي حكومت و دولت ادريسيان را برعهده گرفت تا هنگامي كه پسر ادريس به سن يازده سالگي رسيد. در اين هنگام با توطئه ي كارگزاران عباسي در آفريقا، راشد نيز به قتل رسيد و از سال 188 هجري ادريس دوم راه پدر را ادامه داد و در سال 213 هجري از دنيا رفت و فرزندان او نسل اندر نسل تا سال 363 هجري بر مغرب حكومت كردند.

بدين سان با فرار ادريس به مغرب، دولت ادريسيان شكل گرفت و آنان موجبات گسترش اسلام و فرهنگ و رونق اقتصادي آن را در مغرب در ميان قبايل تازه مسلمان بربر فراهم آورده و نخستين سلسله ي شيعه اي را در جهان اسلام، عبدالله بن معاويه، تشكيل دادند. [4] .


پاورقي

[1] ابن غداري، البيان المغرب، جزء اول، ص 83.

[2] همان، ص 210.

[3] ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 408.

[4] حسين مونس، تاريخ المغرب و حضارته، ج 1، ص 410.