بازگشت

قيام دو برادر حسني و پايان روزگار آنها


در حجاز موقعيت سومين گروه شيعه يعني حسنيان پس از شكست كامل دومين قيام آنها در «فخّ» بسيار سخت شد. عباسيان اين مطلب را كشف كرده بودند كه عقيده به ظهور مهدي در ميان حسنيان انتشار يافته و طبق عقيده آنها در مكه ظهور خواهد كرد، و همين عقيده بود كه دو تن از سادات حسني را به قيام مسلحانه وادار كرد نخست نفس زكيه در سال 143 و بعد از آن حسين بن علي صاحب فخ در سال 169 كه هر يك از آنان ادعاي مهدويت داشتند. [1] .

از اينرو عباسيان حركات حسنيان را محدودتر ساختند و آنان را وادار كردند تا هر شب حضور خود را به حاكم اعلام دارند. [2] .

اين وضعيت بحراني امكان هرگونه اقدام نظامي را از سادات حسني در حجاز سلب كرد، بدين جهت دو برادر نفس زكيه پس از جنگ فخ از مدينه فرار كردند تا فعاليت خود را در محلي ديگر آغاز نمايند، يكي از آنان يحيي بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب معروف به «يحيي محض» بود كه به ناحيه ديلم رفت و افكار خود را در آنجا ترويج كرد مردم آن ناحيه معتقد شدند كه وي لياقت پيشوائي دارد، سپس با او بيعت كردند، و گروهي از مردم شهرها گرد وي جمع شدند و رفته رفته كارش بالا گرفت و حمايت چشمگير شاهزادگان محلي و مردم ديلم را به خاطر ترغيب آنان به قيام عليه هارون در سال 175 جلب كرد از اين بابت رشيد در اندوه شد. [3] .

مرحوم كليني مكاتبه اي را بين يحيي محض و امام كاظم (عليه السلام) ثبت كرده است كه دلالت دارد امام هفتم هيچ كاري با اين قيام نداشت و كشته شدن او را نيز گوشزد كرده بود و او را از نافرماني خليفه بر حذر داشته و اكيداً توصيه كرده بود كه قبل از آنكه دير شود از خليفه براي خود امان بگيرد و خود را به كشتن ندهد [4] ولي او به نصيحت امام گوش نداد هارون، فضل بن يحيي را با 50 هزار سپاهي بدان سو فرستاد و از طرفي يحيي نيز با لشگريان خود به حركت در آمد، ولي فضل با يحيي به لطف و مدارا پرداخت و او را تشويق و ترغيب كرد و هم وي را از رشيد ترساند و بر حذر داشت تا اينكه يحيي به صلح گرائيد و درخواست امان كرد به شرط اينكه رشيد امان را به خط خود بنويسد، و قضات و فقها و بزرگان بني هاشم نيز بدان شهادت دهند، رشيد درخواست يحيي را با خوشحالي پذيرفت و امان نامه اي بليغ با خط خود برايش نوشت و قضات و فقها و مشايخ بني هاشم نيز بدان شهادت دادند، سپس آن را با هدايا و تحف براي يحيي فرستاد يحيي نيز به اتفاق فضل نزد رشيد آمد رشيد در آغاز كار با محبتي كامل با يحيي روبرو شد ليكن پس از آن وي را در نزديكي خود به زندان افكند و از فقها درباره نقض اماني كه به يحيي داده بود، فتوي خواست، بعضي از فقها به صحت امان فتوي دادند و بعضي ديگر آن را باطل دانستند، عاقبت رشيد اماني را كه داده بود باطل نمود و يحيي را در پي كرامتي كه از وي به ظهور پيوست به قتل رسانيد [5] و برادر يحيي موسوم به ادريس هم به مصر گريخت كه در آنجا پيروان زيادي پيدا كرد و با ياري واضح نامي كه كارمند شيعه در بريد (پست) دولتي بود از آنجا به مغرب گريخت و در آن ناحيه بر عليه عباسيان قيام كرد و سرانجام پيروز شد و حكومت ادريسي را در سال 172 تشكيل داد [6] .

ولي هارون الرشيد از او دست بردار نبود، يكي از علماي زيديه به نام سليمان بن جرير معروف به (الشماخ) را براي قتل ادريس به مغرب فرستاد سليمان به منظور آنكه هدف اصلي خود را پنهان دارد وانمود كرد كه از هواداران شيعه بوده و از اختناق عباسيان فرار كرده است، بدين ترتيب به جمع اطرافيان ادريس پيوست و سرانجام در سال 177 به وسيله مسواك او را مسموم كرد [7] .

با وجود اين سوء قصد به جان ادريس موجب از هم پاشيدگي دولت او نشد زيرا قبائل بربر، فرزندش موسوم به ادريس دوم را پس از مرگ پدر برگزيدند، به همين جهت، هارون، ابراهيم بن اغلب را به حكومت افريقيه گماشت و چهار سال بعد او را به تشكيل حكومت اغلبي كه احتمالاً براي مقابله با خطر ادريسيان بود وادار كرد [8] .

بالاخره فعاليتهاي فراوان شيعي كه بخش عظيمي از قلمرو خلافت را در بر گرفته بود باعث شد هارون نسبت به علويان در بغداد بيشتر مظنون شود اين بود كه تصميم گرفت همه آنها را به مدينه تبعيد كند و به بكر زبيري حاكم مدينه دستور داد حركات آنان را محدود سازد [9] .


پاورقي

[1] كشي اختيار معرفة الرجال ص262 ابن حزم جمهرة انساب العرب ص60 قاهره.

[2] كافي ج1 ص366.

[3] ابن اثير، كامل ج6 ص61.

[4] تاريخ فخري ص265.

[5] كليني كافي ج1 ص7-266.

[6] ابن اثير كامل ج5 ص90 – طبري ج10 ص57. تاريخ فخري، ص266 – ابن طقطقي و هندوشاه كرامتي را كه از يحيي به ظهور پيوست به تفصيل در كتابهاي خود آورده و شايسته است كه در همانجا مطالعه شود، ترجمه تاريخ فخري ص277 و تجارب السلف هندوشاه ص139.

[7] احمد بن خالد مصري سلاوي، الاستقصاء لاخبار المغرب الاقصي ج1 ص9 – 67 طبع دارالبيضاء.

[8] طبري جزء10 ص 29 – ابن اثير كامل ج5 ص76.

[9] تاريخ سياسي ص70.