بازگشت

ابوجعفر محمد بن علي الشلمغاني، ابن ابي العزاقر


وي متولد روستاي «شلمغان» در حومه «واسط» و يكي از قاريان قرآن بود. پس از مدتي به بغداد رفت و به دستگاه عباسيان پيوست و به عنوان دبير و كاتب به خدمت مشغول گشت. وي از فقهاي اماميه بود، و هجده اثر درباره عقايد و فقه شيعه به رشته تحرير درآورد. آثار او پيش از انحرافش مورد احترام فراوان اماميه بودند. شيخ طوسي در رجالش نام وي را در رديف غير راويان از ائمّه (عليهم السلام) ذكر كرده و نسبت غلوّ به وي داده و در فهرست خود، درباره اش چنين گفته است: وي داراي كُتُب و رواياتي بود و ابتدا در طريق مستقيم قرار داشت، ولي به انحراف گراييد و سخنان عجيب و ناپسندي از وي صادر شد، تا اينكه سلطان وي را دستگير كرد و در بغداد به دار آويخت. از جمله كتبي كه وي در حال سلامت عقيده نگاشته، كتاب التكليف است.

هر چند شيخ طوسي نام وي را در رديف وكلاي مذموم ذكر نكرده و در بخش مربوط به مدّعيان دروغين وكالت و بابيت، به ذكر نام وي و تفصيل جريانش پرداخته است، ولي از تأمّل در روايات مربوط به او، چنين نتيجه مي گيريم كه وي در عصر سومين سفير، يعني حسين بن روح نوبختي ـ به عنوان دست يار وي، امور وكالت را عهده دار بوده است. از جمله قراين دالّ بر وكالت و اشتغال وي به عنوان دست يار حسين بن روح، روايت شيخ طوسي از ابوغالب زراري است. در اين روايت، ابوغالب زراري تصريح به آن دارد كه در دوره استتار و اختفاي حسين بن روح، او محمد بن علي الشلمغاني را به جاي خود نصب كرده بود و مردم براي انجام امور مربوط به سفير ناحيه مقدّسه نزد شلمغاني مراجعه مي كردند؛ زيرا سفير و واسطه بين شيعيان و ابن روح در اين دوره، شلمغاني بود. البته، اين امر مربوط به پيش از زمان انحراف و كفر و الحاد شلمغاني بود. بنابراين روايت، ابوغالب زراري به همراه يكي از دوستانش وارد بغداد مي شود و به اين اعتبار كه شلمغاني نايب مناب حسين بن روح بوده، نزد وي مي روند و دوست زراري از شلمغاني تقاضا مي كند كه به وسيله مكتوبي از ناحيه مقدسه طلب دعا كند. زراري نيز به همين صورت، طلب دعا مي كند، ولي فاش نمي كند كه دعا را براي رفع چه مشكلي مي خواهد، در حالي كه در نيت داشته كه حضرت براي رفع اختلاف وي با همسرش دعا كند. شلمغاني نيز در برگه اي، درخواست اين دو نفر را مي نويسد و آن را مي پيچد. پس از چند روز، هنگامي كه آن دو تن براي دريافت پاسخ نزد شلمغاني مي روند، وي برگه اي را كه حاوي مسائل بسيار و پاسخ هايي در لابه لاي مسائل بود، خارج مي كند و پس از آن كه پاسخ درخواست دوست ابوغالب زراري را به وي عرضه مي كند، رو به زراري كرده، پاسخ درخواست وي را به اين صورت قرائت مي كند: "و اما الزراري و حال الزوج و الزوجته فأصلح اللّهُ ذات بينهما.» پس از آن زراري به ديارش ـ يعني كوفه ـ بازمي گردد و همسرش، كه به قهر نزد فاميلش رفته بود، نزد او مي آيد، طلب رضايت مي كند و تا آخر عمر بدون كم ترين اختلافي با وي زندگي مي كند! بنا به نقلي ديگر، كسي كه ابوغالب زراري را نزد شلمغاني راهنمايي مي كند ابوجعفر محمد بن احمد زجوزجي، وكيل منطقه كوفه، در اين زمان بوده است.

در روايت شيخ طوسي از ام كلثوم، دختر ابوجعفر عمري، نيز آمده كه علت اشتهار و جلالت قدر شلمغاني نزد شيعيان آن بود كه ابن روح براي وي چنين مرتبتي قرار داده بود. اين روايت نيز مي تواند از جمله مؤيدّات وكالت و جانشيني وي نسبت به ابن روح باشد.

در مقابل آنچه گذشت، روايتي قرار دارد كه شيخ طوسي از ابوعلي محمد بن همام نقل كرده مبني بر اينكه محمد بن علي شلمغاني هرگز باب ابن روح و واسطه و طريق بين او و شيعيان نبوده و ابن روح هرگز او را براي اين امور نصب نكرده است و هر آن كس كه چنين ادعايي كند، ره به باطل پيموده است. شلمغاني در واقع، فقيهي از ميان فقها بود كه ره انحراف و كفر و الحاد پيمود و سرانجام، با توقيعي كه به دست ابن روح خارج شد، ملعون و مطرود گشت. اين روايت در تعارض با روايت پيشين قرار دارد كه تصريح به آن داشت كه شلمغاني در دوره استتار ابن روح از سوي وي به عنوان واسطه بين شيعيان و ابن روح منصوب گشت.

در مقام رفع اين تعارض، مي توان چنين گفت كه نصب شلمغاني از سوي ابن روح به عنوان جانشين، نه تنها بُعدي ندارد، بلكه با توجه به جايگاه ممتاز علمي و فقهي شلمغاني نزد شيعه، بسيار محتمل است. از اين رو، روايت مزبور را مي توان چنين توجيه كرد كه با توجه به اين كه شلمغاني سرانجام سر از دعوي بابيت درآورد و به معارضه با ابن روح برخاست و عقايد خطرناكي از خود بروز داد، از اين رو، ابو علي بن همام، كه يكي از دستياران مبرّز سفير دوم و سوم بود، براي اين كه به مقابله با شلمغاني برخيزد، در صدد انكار هرگونه جايگاهي براي شلمغاني، كه وي با تمسّك به آن بتواند بابيت خود را به جاي ابن روح اثبات كند، برآمد.

به هر حال شلمغاني با اين سابقه، در جامعه شيعه حضور داشت تا آنكه كم كم انحراف دروني خويش را به منصه ي ظهور رساند. سير انحراف و عملكرد شلمغاني تا لحظه مرگ را دكتر جاسم حسين چنين تصوير كرده است: بنا به نقل ابن حوقل، وي مدتي گرايش اسماعيلي پيدا كرده و حتي با اسماعيل مهدي نيز بيعت كرد. البته، ابن حوقل تنها موّرخي است كه به ذكر اين رويداد مي پردازد و از تاريخ انحراف شلمغاني و دليل اين كه چرا بعداً تعهدّات اسماعيلي خود را ترك گفته، ذكري به ميان نمي آورد. بسيار محتمل است كه وي از اسماعيليه برگشته و به حركت غلات پيوسته باشد؛ زيرا در عقايد ايشان، حلول خدا در انسان را بهترين ابزاري مي توان يافت كه با آن، جاه طلبي هاي سياسي و اقتصادي فرد به مرحله ي عمل درآيد.

به اعتقاد شلمغاني، خداوند در طول تاريخ، در شكل بشر حلول مي كند! يعني ابتدا در جسم آدم حلول كرد، آنگاه در ابدان انبيا(عليهم السلام) تجسّم يافت و پس از پيامبراكرم (صلي الله عليه وآله) در ابدان ائمّه اطهار (عليهم السلام) مجسّم شد و تا زمان امام دوازدهم ـ عجل اللّه تعالي فرجه ـ و سپس در جسم خود او (شلمغاني) حلول كرد. در همان حال، خداوند دشمن خود، ابليس را خلق كرد كه او نيز در انسان هاي شرور در سراسر تاريخ حلول مي كند و در تن آن ها مجسّم مي شود. به گفته شلمغاني، هدف خداوند از حلول و تجسّم، اثبات وجود و تعالي خويش است.

شلمغاني پس از انحراف، بلافاصله انحراف خود را بروز نداد و از عنوان جانشيني ابن روح براي تسرّي دادن عقايدش به ديگران، به خصوص وكلاي ديگر، سوء استفاده مي كرد. ابو علي بن همام، يكي از وكلا و دست ياران سفير دوم و سوم، روايت مي كند كه خود از شلمغاني شنيده است كه مي گفت: حقيقت خدا يكي است، ولي اشكال و الوان گوناگون دارد! روزي به رنگ سفيد در مي آيد، ديگر روز سرخ و بالاخره آبي! ابن همام گويد: اين نخستين جمله اي بود كه موجب شد شلمغاني را رد كنيم؛ زيرا داراي آئين «حلوليّه» بود.

چنانكه گذشت، تاريخ دقيق شروع انحراف شلمغاني معلوم نيست، ولي به گفته ابن اثير، انحراف وي در زمان وزارت حامد بن عباس بين سال هاي 306 ـ 311 هـ. شروع شده است. اين روايت با گزارش شيخ طوسي، كه حاكي از انحراف شلمغاني پيش از سال 312 هـ. مي باشد، منطبق است.

ابن روح پس از كشف عقايد الحادي شلمغاني، وي را از سمت خود بركنار كرد، و الحادي بودن عقايد او و لعن و تبرّي از وي را به صورت مكتوب در همه جا منتشر ساخت؛ نخست در ميان خاندان «بني نوبخت» و آنگاه در ميان ديگران به ويژه «بنوبسطام»؛ و به وكلا نيز دستور داد تا روابطشان را با وي قطع كنند.

با وجود فرمان ابن روح، بنوبسطام همچنان در پيروي از شلمغاني ايستادگي مي كردند. بنابراين، ابن روح به تبيين چهره شلمغاني در ميان اماميه همّت گماشت و او و تمام پيروانش را طرد كرد. اين حركت وسيع ابن روح، نشانگر تأثير وسيع شلمغاني در ميان شيعيان بغداد و برخي مناطق ديگر است. البته امر ديگري كه در ادامه پيروي آنان از شلمغاني تأثير داشت، فريب كاري هاي وي بود. براي نمونه، پس از آنكه ابن روح، شلمغاني را لعن كرد و از او تبرّي جست، وي چنين گفت: «از آنجا كه اين امر، بسيار عظيم است و جز ملك مقرّب يا بنده مؤمن، از پس آن برنمي آيد، و من اين سرّ را فاش كردم، در حالي كه موظّف به كتمان بودم، لذا، مرا از جمع خود رانده اند!» او پس از لعن و تبرّي مجدّد ابن روح از وي نيز چنين گفت: «اين لعن، باطني عظيم دارد! چرا كه لعنت يعني «ابعاد» و مراد ابن روح از اينكه گفته: خدا شلمغاني را لعنت كند، آن است كه خدا او را از عذاب و آتش دور كند؛ و اكنون به منزلت و جايگاه خود پي بردم! و سپس بر خاك افتاده، صورت به خاك ماليد و به «بنوبسطام» سفارش كرد كه اين امر، و عقايد او را كتمان كنند!»

شلمغاني پس از آنكه از جانب ابن روح طرد شد، دعوي بابيت خويش را مطرح ساخت و از روي حسد، اين عقيده را تبليغ مي كرد كه او، و نه ابن روح، نماينده و سفير راستين امام دوازدهم (عليه السلام) است! حتي با كمال گستاخي، جدال خود با ابن روح بر سر بابيت را به جدال سگان بر سر جيفه تشبيه نمود! وي با اين ادعا و اعتقاد به حلول خداوند در اجسام پيامبران و امامان (عليهم السلام) كوشيد تا موقعيت هاي سياسي و اقتصادي سازمان وكالت را به خود اختصاص دهد و از آن پس، حتي مدّعي شد كه الله در جسم خود او حلول كرده و ابليس (نعوذ بالله) در جسم امام دوازدهم (عليه السلام) تجسّم يافته است! زيرا امام دوازدهم (عليه السلام) به «قائم» شناخته مي شود. در اينجا شلمغاني مدعي شد كه «قائم» به معناي ابليس است؛ زيرا ابليس از سجده بر آدم سر باز زد و در حال قيام ماند، به خلاف فرشتگان كه سجده كردند!

شلمغاني همچنين مدعي شد كه علي بن ابي طالب(عليه السلام)، الله است و محمد (صلي الله عليه وآله) را به پيامبري فرستاده، ولي محمد (صلي الله عليه وآله) به او خيانت كرده است! بنابراين، علي(عليه السلام) به محمد (صلي الله عليه وآله) مهلت قريب 350 سال داد كه در آخر آن، قوانين اسلامي تغيير مي كند، سپس فقه اسلامي تفسير جديدي مي يابد؛ يعني بهشت معادل قبول آيين شلمغاني و بيعت با او، و جهنم معادل ردّ آيين او نتيجه مي دهد!

علاوه بر اين، هدف شلمغاني اين بود كه مدعيان خلافت، به ويژه علويان و عباسيان را نابود سازد و بدين روي خود را مدّعي راستين مقام مذهبي و سياسي قلمداد كرد!

جاه طلبي سياسي شلمغاني در تفسير مادّي وي از آيات قرآن كريم در زمينه بهشت و جهنم محرز است. اين جاه طلبي، به ويژه با توجه به دو نكته آشكار مي شود:

نخست، آنكه وي تاريخ تغيير شريعت اسلامي را سال 350 هـ. مشخص مي كند و با اين پيش گويي، مي كوشد تا مردم را به حمايت از خود و آماده سازي در وصول به زمان موعود بسيج كند!

دوم، آنكه تبليغات خود را در ميان مقامات بالاي دستگاه اداري و ارتش عباسيان متمركز ساخت و تعداد قابل توجهي هوادار به دست آورد. در بين آنان احمد بن محمد بن عبدوس، ابراهيم بن ابي عون (مصنّف كتاب التشبيهات)، ابن شبيب زيّات، ابو جعفر بن بسطام و ابوعلي بن بسطام به چشم مي خورند، كه همگي از دبيران (كُتّاب) حكومتي بودند.

در سال 312 هـ. حسين بن فرات فرزند ابن فرات وزير، نيز به او پيوست و پيروانش بدينوسيله، زمينه ي نفوذ در محافل اداري عباسيان را يافتند. همچنين حسين بن قاسم بن عبدالله بن وهب كه در سال هاي 319 ـ 320 هـ. مقام وزارت را عهده دار بود، از هواداران شلمغاني به شمار مي آيد.

در سال 312 هـ. ابن روح زنداني شد. اين فرصت خوبي براي شلمغاني بود تا فعاليت هاي خود را در غياب سفير گسترش دهد. بنابراين، امام عصر(عليه السلام) از طريق ابن روح در ذي الحجه سال 312 هـ. توقيع ذيل را درباره شلمغاني صادر نمودند:

«محمد بن علي، معروف به شلمغاني، از كساني است كه خداوند كيفرش را تعجيل كند و مهلتي به او ندهد. او از اسلام منحرف شده و خود را از آن جدا ساخته است. وي از دين خدا بازگشته و ادّعايي مي كند كه دلالت بر انكار ذات خداي متعال دارد؛ دروغ پردازي و دروغ گويي مي كند؛ باطل ها را بر زبان مي آورد، متخلّف بزرگي است. آنان كه به خدا نسبتي باطل مي دهند، در خطاي محض بوده و مسلّماً در خسرانند. ما در حقيقت در محضر خداوند متعال و پيامبر (صلي الله عليه وآله) و خاندان گراميش ـ صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين ـ برائت خود را از هرگونه رابطه با شلمغاني اعلام مي داريم؛ به او (شلمغاني) لعن مي فرستيم و لعنت خدا بر او باد، در آشكار و نهان، در هر زمان و مكان. و لعنت خداوندي بر موافقان و پيروان او باد، و نيز بر آنان كه با شنيدن اين اعلام، پيوند خود را با او ادامه دهند. بنابراين، به اطلاع آنان (شيعيان و وكلاء) برسان كه ما نسبت به او، همچون پيشينيانش، نظير شريعي، نميري، هلالي، بلالي و ديگران در اجتناب و احتياط و پرهيز و دوري هستم. ما راضي به سنن الهي هستيم، و خداوند ما را در تمام امور كفايت مي كند و بهترين نگهبان است.»

بنا به روايت شيخ طوسي، محمد بن همام، دستيار ابن روح، اين توقيع را در زندان از وي دريافت داشت و شخصاً در بين تمام وكلاي بغداد منتشر ساخت و براي وكلاي ديگر شهرها فرستاد تا در ميان عامّه اماميّه شهرت يافت. البته اينكه وي چگونه موفق شده در زندان با ابن روح تماس بگيرد، معلوم نيست، اما همين روايت حاكي از جايگاه باب در عصر غيبت صغراست كه حتي در صورت حبس نيز واسطه بر صدور توقيعات است.

شلمغاني در سال 316 هـ. مخفيانه به بغداد بازگشت تا با پيروان خود تماس مستقيم داشته باشد. فعاليت هاي او در بين مقامات حكومت عباسيان نشر يافته بود و اين پيشرفت احتمالاً گامي به سوي قدرت طلبي وي تلّقي مي شد. در سال 319 هـ. حسين بن قاسم بن عبيدالله بن وهب (از هواداران شلمغاني) به وزارت رسيد و نامش در كنار نام خليفه المقتدر بالله بر سكّه ضرب شد.

ابن وهب با استفاده از مقام وزارت خود، هواداران خويش را به مقامات بالا رساند، ولي پس از آن، خليفه القاهر بالله (322 ـ 320 هـ.) او را به دليل پيوندش با شلمغاني به «رقاه» در سوريه تبعيد نمود. وي همچنين رفقاي او، به ويژه «بنوبسطام» را دستگير كرد و اموالشان را مصادره نمود. اين دستگيري تا زمان خلافت الراضي عن الله ادامه يافت تا آنكه در سال 323 هـ. خود شلمغاني نيز دستگير شد.

شيخ طوسي سبب دستگيري شلمغاني توسط راضي را چنين نقل كرده است: شلمغاني در مجلسي كه سران شيعه نيز در آن حضور داشتند، در حالي كه همه اهل مجلس از قول ابن روح لعن و تبرّي از شلمغاني را نقل مي كردند، اظهار داشت كه بين من و او (ابن روح) را جمع كنيد تا دست هم ديگر را گرفته و عليه يكديگر نفرين كنيم (مباهله)؛ اگر آتشي از آسمان بر وي نازل نشد، تمام آنچه درباره من گفته، حق است! و از آن جا كه اين مجلس، در خانه ابن مقله وزير منعقد شده بود، خبر به گوش راضي، خليفه وقت، رسيد و ترتيب دستگيري و قتل وي و راحتي شيعه از شرّش را صادر كرد. اين كه چرا راضي بلافاصله پس از صدور اين سخن از شلمغاني اقدام به قتل وي كرد، تأمّل برانگيز است. البته اين احتمال قوي وجود دارد كه خليفه از خوف تحقّق جريان مباهله و هلاكت شلمغاني به دعاي ابن روح و تقويت امر ابن روح اقدام به اين كار كرده باشد. وي همراه با چند تن ديگر از شخصيت هاي رهبري كننده حركت، همچون ابن ابي عون تحت شكنجه قرار گرفته، اعدام شدند و اجساد آن ها در سمت غربي بغداد، در مقرّ دارالشرطه سوزانده شد. از آن جا كه شلمغاني، دشمن مشترك ابن روح و بني عباس به شمار مي آمد و با توجه به نفوذ بني نوبخت در مناصب حكومت عباسي، مقابله ابن روح با شلمغاني تا حدّ كشاندن وي به پاي دار، قرين توفيق گشت.