بازگشت

منحرفين


با مقدّمه اي كه گذشت، اكنون آن دسته از نمايندگان و وكلاي ائمه اطهار(عليهم السلام) كه پس از مدتي درست كاري، دچار انحراف، خيانت و فساد شدند، معرفي مي شوند و با شرح فعاليت آنان، به سرانجام كارشان نيز اشاره خواهد شد:

1. علي بن ابي حمزه بطائني

2. زياد بن مروان قندي

3. عثمان بن عيسي رواسي عامري

4. احمد بن ابي بشر سراج

5. منصور بن يونس بزُرُج

6. حيّان سرّاج

اينان سران مذهب واقفيه هستند كه در دوران حيات امام كاظم(عليه السلام)، به عنوان وكلاي آن حضرت مشغول به كار بودند، ولي پس از شهادت آن جناب، با انكار اين امر، مدّعي قائم بودن و مهدويت امام كاظم (عليه السلام) شده، گفتند كه آن حضرت نمرده و زنده است و روزي ظهور خواهد كرد، و قائم آل محمد(صلي الله عليه وآله) هموست! و به اين صورت، امامت امام رضا (عليه السلام) را منكر شدند و گروهي از شيعيان و حتي برخي از اصحاب مبرّز و برجسته ي امام كاظم (عليه السلام) را به سوي خود جذب كردند. گرچه پس از مدتي، با ظهور شواهد صدق امامت امام هشتم (عليه السلام) بسياري از پيروان مذهب وقف، دست از اين عقيده برداشتند، ولي سران اين مذهب، غالباً تا لحظه ي مرگ بر شيوه ي منحرف خود اصرار ورزيدند. اگر در مورد پيروان اين مذهب بتوانيم معتقد شويم كه به واقع، اعتقاد به قائميت امام كاظم (عليه السلام) داشتند و منشأ گرايش آنان به مذهب وقف، ديدگاه باطل فكري بود، ولي در مورد سران اين مذهب، با توجه به قراين موجود، نمي توان چنين عقيده اي داشت؛ آن سان كه در برخي از روايات تصريح شده، طمع در اموال كلاني كه در نتيجه ي وكالت امام كاظم (عليه السلام) در دست آنان جمع شده بود، سبب گرديد تا براي تصرّف در اين اموال، بدين روش روي آورند.

بنا بر برخي روايات، امام كاظم(عليه السلام) از اينكه پس از شهادتشان عده اي از اصحاب نزديكشان امامت فرزندشان را منكر خواهند شد، مطلّع بوده و گاه از اين امر خبر مي داد. بنابر بعضي روايات، آن جناب، روزي به علي بن ابي حمزه رو كرده، فرمودند: «يا عليّ، انت واصحابك اشباه الحمير!» و شايد به همين سبب امام كاظم (عليه السلام) تأكيد زيادي بر معرفي فرزندشان، امام رضا(عليه السلام) به عنوان امام پس از خود داشتند.

در اين جا، ممكن است اين سؤال مطرح شود كه اگر امام كاظم (عليه السلام) نسبت به انحراف اين گروه در آينده علم داشتند، چرا اقدام به عزل آنان از وكالت و سپس طردشان ننمودند؟! در پاسخ بايد گفت:

اولاً، سيره ي معصومان (عليهم السلام) بر اين قرار گرفته كه تا وقتي خطا و گناه از كسي بروز نكرده است، به صرف علم الهي خود مبني بر انحراف او در آينده، وي را مورد توبيخ، طرد يا مجازات قرار نمي دادند، و تنها زماني اقدام به اين كار مي كردند كه خطايي از او سر مي زد. تبيين كامل اين مسأله با تكيه بر شواهد تاريخي، فرصتي غير از اين مي طلبد، ولي به عنوان يكي از بارزترين نمونه ها، مي توان به برخورد اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (عليه السلام) با ابن ملجم اشاره نمود.

ثانياً، شرايط خاص سياسي و اجتماعي حاكم بر عصر امام كاظم (عليه السلام) مانع آن بود كه حضرت به طرد كساني بپردازند كه در رديف خصيصين از اصحاب ايشان به شمار مي آمدند و بر بسياري از اسرار و مسائل دروني سازمان نوپاي وكالت آشنا بودند و نسبت به وضعيت شيعيان آگاهي داشتند. طرد اينان چه بسا موجب جذب آنان به سمت دربار عباسي و تبديل شدنشان به عواملي ضد شيعي، و در خدمت عباسيان مي شد.

پس از شهادت امام كاظم (عليه السلام)، اين وكلا، كه به شهادت نصوص تاريخي و روايي، اموال كلاني از وجوه شرعي متعلّق به امام كاظم (عليه السلام) در اختيار داشتند، شهادت حضرت را منكر شدند و براي آنكه كار خود را به پيش ببرند و يا موانع قوي را از سر راه بردارند، با وعده ي پرداخت مبالغي هنگفت به برخي از سران شيعه، سعي در اغواي آن ها داشتند. از جمله اين افراد، يونس بن عبدالرحمن قمي بود. جايگاه وي نزد امام كاظم و رضا (عليهما السلام) بس رفيع بود. بنابر روايت كشي، هنگامي كه امر واقفيه آشكار گشت، وي به افشاگري عليه آنان پرداخت و مردم را به قبول امامت امام هشتم فرا خواند. با توجه به موقعيت ممتاز علمي و سوابق يونس بن عبدالرحمن، تبليغات وي عليه واقفيه مي توانست به زيان آنان تمام شود؛ از اين رو، علي بن ابي حمزه بطائني و زياد بن مروان قندي نزد وي رفته، با دادن وعده ي پرداخت ده هزار دينار، از وي خواستند كه دست از مخالفت و تبليغات بر ضد واقفيه بردارد! او در پاسخ گفت: «از ائمه صادقين (عليهم السلام) به ما روايت شده كه پس از ظهور بدعت ها، بر عالم لازم است علمش را آشكار كند؛ و اگر چنين نكرد، خداوند نور ايمان را از او سلب مي كند و من در هيچ حالي، جهاد و امر الهي را ترك نمي كنم.» آنان پس از شنيدن اين پاسخ، وي را ترك كرده، در طريق دشمني و دشنام با او درآمدند. در اين روايت، ميزان اموال موجود در دست علي بن حمزه بطائني سي هزار دينار و اموال موجود نزد زياد بن مروان قندي هفتاد هزار دينار ذكر شده است.

درباره ي علي بن ابي حمزه رواياتي در دست است كه حكايت از ادامه ي سير انحرافي وي تا آخر عمرش دارد. بنا به نقل شيخ طوسي، وي در مقابل طلب اموال توسط امام رضا (عليه السلام)، وجود اموال را منكر شد.

بنابر روايت ديگر، روزي امام رضا (عليه السلام) سخن از علي بن ابي حمزه به ميان آورده و ضمن لعن او فرمودند: «او قصد داشت كه خداوند در آسمان و زمين معبود واقع نشود! و خداوند نيز عليرغم ميل مشركان، نورش را تمام كرده است و چنين مي كند.»

درباره ي زياد بن مروان قندي نيز روايتي توسط شيخ طوسي نقل شده كه حكايت از پيش بيني انحراف او و دوستانش توسط امام كاظم (عليه السلام) دارد. بنابراين روايت، هنگامي كه زياد بن مروان و ابن مُسكان (يكي ديگر از واقفه) نزد امام كاظم (عليه السلام) بودند، آن حضرت فرمود: «اكنون بهترين اهل زمين وارد مي شود.» و در همان هنگام، امام رضا (عليه السلام) وارد مجلس شدند و امام كاظم (عليه السلام) ايشان را به سينه چسبانده، بوسيدند و سپس رو به آن دو نفر كرده، فرمودند: «اگر حق وي (امام رضا (عليه السلام)) را انكار كنيد، بر شما باد لعنت خدا و ملائكه و همه مردم. اي زياد ـ تو و اصحابت هرگز عزيز و گرامي نخواهيد بود.» پس از شهادت امام كاظم (عليه السلام)، روزي يكي از شيعيان به نام علي بن رئاب، به زياد برخورد كرد و كلام امام كاظم (عليه السلام) به وي را به او گوشزد نمود، ولي زياد در پاسخ گفت: «به نظرم، مجنون شده اي!»

بنا به روايت صدوق، روزي امام كاظم (عليه السلام) در حالي كه امام رضا (عليه السلام) نيز حضور داشتند، به زياد بن مروان فرمود: «اي زياد، اين (امام رضا (عليه السلام)) نامه اش همچون نامه من و فرستاده اش همچون فرستاده من و كلامش همچون كلام من است»؛ ولي زياد بن مروان پس از شهادت آن حضرت، اين روايت را منكر شد و قايل به وقف گرديد و اموال امام (عليه السلام) را نزد خود نگه داشت.

همان گونه كه از اين روايات و غير آن ها به دست مي آيد، زياد بن مروان نيز همچون علي بن ابي حمزة تا آخر عمر بر طريقه ي وقف قرار داشت و هيچ گاه حاضر به استرداد اموال امام (عليه السلام) نشد و در مقابل طلب اموال از سوي امام رضا (عليه السلام)، همچون علي بن ابي حمزه اقدام به انكار آنها نمود.

از ديگر سران وقف، يكي از وكلاي امام كاظم(عليه السلام) در مصر بود به نام عثمان بن عيسي رواسي. بنا به نقل كشي، وي اموال بسياري از وجوه شرعي متعلّق به امام كاظم (عليه السلام)، به علاوه شش كنيز در اختيار داشت. پس از شهادت امام كاظم (عليه السلام)، امام رضا (عليه السلام) ضمن نامه اي به وي چنين نگاشتند: «همانا پدرم رحلت نموده و ميراثش را تقسيم كرده ايم و اخبار مربوط به رحلت او صحيح است.» امام (عليه السلام) بدينوسيله اموال را از او طلب نمودند، ولي او در پاسخ نوشت: «اگر پدرت نمرده كه چيزي از اين اموال تعلق به تو ندارد و اگر ـ چنانكه گفته مي شود ـ مرده باشد نيز به همين ترتيب! زيرا او مرا به دادن اموال به تو امر نكرده و كنيزان را نيز آزاد كرده و با آنان ازدواج كرده ام!»

بنا بر برخي روايات، وي سرانجام موفق به توبه شد و اموال را به نزد امام رضا (عليه السلام) ارسال داشت و بنا بر خوابي كه ديده بود، به همراه دو پسرش از كوفه خارج و به حير (كربلا) رفت و تا آخر عمر در آنجا به عبادت مشغول بود و همانجا مرد و دفن شد و فرزندانش به كوفه بازگشتند.

از سران ديگر واقفيه، كه جزء وكلاي امام كاظم(عليه السلام) نيز بود، احمد بن ابي بشر سراج است. آنچه مي تواند به عنوان دليلي بر وكالت وي براي امام كاظم (عليه السلام) تلقّي شود، گرچه مفيد يقين نيست، روايت شيخ طوسي از حسين بن احمد بن حسن بن علي بن فضال است. وي نقل كرده كه شيخي از اهل بغداد نزد عمويم، علي بن حسين بن فضّال، آمد و با او گفتگو و مزاح مي كرد. روزي به او گفت: در دنيا بدتر از شما شيعيان يافت نمي شود! عمويم گفت: چرا! خدا تو را لعنت كند! گفت: من همسر دختر احمد بن ابي بشر سراج هستم. وي هنگام وفات به من گفت: ده هزار دينار از اموال موسي بن جعفر (عليه السلام) نزد من بود و پس از رحلت آن حضرت، از دادن آن اموال به پسرش، علي بن موسي (عليه السلام)، خودداري كردم، با اين ادّعا كه موسي بن جعفر (عليه السلام) نمرده است. شما را به خدا مرا از آتش خلاص كنيد و آن اموال را به علي بن موسي (عليه السلام) بازگردانيد. ولي ما حتي حبّه اي نيز از آن اموال را به علي بن موسي (عليه السلام) تحويل نداديم و او را رها كرديم تا به آتش دوزخ در افتد. و وقتي در اصل اين مذهب، امثال اويند، چگونه مي توان بر روايات اينان اعتماد كرد؟!

اين روايت، گرچه صريح در وكالت وي نيست، ولي از آنجا كه سران واقفيه معمولاً جزء وكلاي امام كاظم (عليه السلام) بوده اند، وجود اموال در دست احمد بن ابي بشر قرينه بزرگي بر وكالت او مي تواند باشد؛ به خصوص كه وي تصريح مي كند كه اين اموال از آنِ امام كاظم (عليه السلام) و به عنوان وديعه در دست او بوده است. نكته ديگري كه از اين روايت استفاده مي شود آنكه وي پيش از وفاتش، از كرده اش پشيمان شد و در صدد توبه برآمد.

منصور بن يونس بزرج نيز ديگر وكيل امام كاظم (عليه السلام) بود كه بنا به نقل كشي، به دليل اموالي كه در دست داشت، رحلت امام كاظم (عليه السلام) را منكر شد و از تحويل آنها به امام رضا (عليه السلام) امتناع نمود. وي كسي بود كه امام كاظم (عليه السلام) روزي به او فرمود: «امروز فرزندم، علي، را وصيّ و جانشين پس از خودم قرار دادم. برو و او را بر اين امر تهنيت بگو و به او بگو كه من تو را به اين كار امر نمودم.» منصور نيز بر امام رضا (عليه السلام) وارد شد و حضرت را بر اين امر تهنيت گفت، ولي پس از رحلت امام كاظم (عليه السلام)، اين ماجرا را انكار كرد!

حيّان سراج نيز وكيل ديگر امام كاظم (عليه السلام) بود كه با انكار رحلت آن حضرت و حبس اموال متعلّق به آن جناب، از پايه گذاران مذهب وقف گرديد. وكالت وي براي آن حضرت در روايات كشي مورد تصريح قرار گرفته است. بنا به نقل كشي، شروع مذهب واقفيه از آنجا بود كه سي هزار دينار از زكات و وجوه شرعي اشاعثه (بني اشعث)، توسط آنان به نزد دو وكيل امام كاظم (عليه السلام) در كوفه فرستاده شده كه يكي از آن دو، حيّان سراج بود؛ و اين در زماني انجام شد كه امام كاظم (عليه السلام) در حبس بود. اين دو وكيل به جاي حفظ آن اموال، آن را صرف خريد خانه ها و غلّات و انجام معاملات نمودند! و پس از شهادت امام كاظم (عليه السلام) در ميان شيعه شايع كردند كه امام كاظم (عليه السلام) «قائم» است و نمرده! ولي به هنگام مرگ، اين دو وكيل از فعل خود پشيمان شده، وصيت كردند كه اموال موجود، در دستشان به ورثه امام كاظم (عليه السلام) باز گردانده شود و از اين رو، بر شيعه معلوم گشت كه انكار رحلت امام كاظم (عليه السلام) توسط آن دو، به سبب حرص به اين اموال بوده است.

اين شش نفر، مجموعه كساني هستند كه از پايه گذاران فرقه انحرافي واقفيه بوده و منصب وكالت از جانب امام كاظم (عليه السلام) را نيز دارا بوده اند. غير از اينان، كسان ديگري نيز به تدريج، گرايش به اين مذهب پيدا كردند كه در ميانشان، برخي از بزرگان شيعه همچون عبدالرحمن بن حجاج نيز به چشم مي خورد. ولي تعداد زيادي از اين گروندگان به وقف، از جمله شخصيت ياد شده، به زودي به بطلان دعوي سران اين مذهب پي برده، امامت امام رضا(عليه السلام) را پذيرفتند. افرادي كه به عنوان وكلاي پايه گذار مذهب واقفيه از آنان نام برده شده، آن هايي هستند كه وكالتشان از منابع موجود قابل استفاده است. ولي بعيد نيست در ميان ديگر گروندگان و سران واقفيه نيز وكلايي باشند كه تصريحي نسبت به وكالتشان صورت نگرفته است.