بازگشت

هشام بن حكم


وي در بحث و مناظره و علم كلام نابغه بود و در اين فن بر ديگران برتري غير قابل انكاري داشت. «ابن نديم» مي نويسد: هشام از متكلمان شيعه و از كساني بود كه بحث درباره ي امامت را مي شكافت. او در علم كلام ماهر و حاضر جواب بود.

هشام كتابهاي بسياري نوشت و با علماي اديان و مذاهب مباحثه هاي جالبي انجام داد.

«يحيي بن خالد برمكي» وزير هارون الرشيد در حضور خليفه به هشام گفت: آيا ممكن است حق در دو جهت مخالف قرار بگيرد؟

هشام پاسخ داد: نه

يحيي: مگر چنين نيست كه وقتي دو نفر با هم اختلاف دارند و بحث مي كنند، يا هر دو بر حق هستند يا هر دو باطل، و يا يكي بر حق و ديگري باطل است؟

هشام: آري، خالي از اين سه صورت نيست. ولي صورت اول امكان ندارد. ممكن نيست هر دو بر حق باشند.

يحيي: اگر قبول داري چنانچه دو نفر در حكمي از احكام دين با هم نزاع و اختلاف داشته باشند، ممكن نيست هر دو برحق باشند؛ پس علي و عباس كه نزد ابوبكر رفتند و درباره ميراث رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم با هم نزاع كردند، كدام بر حق بودند.

هشام: هر دو بر حق بودند و با هم اختلاف نداشتند و نزاع آنان ظاهري و صوري بود و مي خواستند با اين صحنه سازي، داور را متوجه كارش سازند.

نزاع حضرت علي عليه السلام و عباس هم همين طور بود و آنها با هم اختلاف و نزاعي نداشتند. و تنها براي آگاه كردن ابوبكر از اشتباهي كه كرده بود، اين كار را كردند، خواستند به ابوبكر بفهمانند اينكه مي گويد كسي از پيامبر ارث نمي برد، دروغ مي گويد و آنان هر دو وارث پيامبر هستند.



[ صفحه 151]



يحيي متحير شد و قدرت پاسخ دادن نداشت و هارون الرشيد هم هشام را مورد تحسين قرار داد. [1] .

«يونس بن يعقوب» مي گويد: گروهي از اصحاب امام صادق عليه السلام از جمله حمران بن اعين، مؤمن طاق، هشام بن سالم، طيار و هشام بن حكم نزد آن بزرگوار بودند، هشام جوان بود. امام عليه السلام به هشام فرمود: آيا خبر نمي دهي كه با «عمرو بن عبيد» چه كردي و چگونه از او سؤال كردي؟

هشام عرض كرد: از شما شرم مي كنم و در خدمت شما زبانم كار نمي كند.

امام فرمود: وقتي به شما دستوري مي دهيم، انجام دهيد.

هشام گفت: شنيده بودم كه عمرو بن عبيد در مسجد بصره مي نشيند و براي مردم صحبت مي كند و اين بر من گران بود. روز جمعه وارد بصره شدم و به مسجد رفتم، ديدم عمرو بن عبيد در مسجد نشسته است و مردم دور او را گرفته اند و از او مطالبي سؤال مي كند. جمعيت را شكستم و نزديك او نشستم و گفتم: اي دانشمند، من غريبم اجازه بده سؤالي را مطرح كنم.

اجازه داد. پرسيدم: آيا چشم داري؟

گفت: اي پسرك! اين چه سؤالي است؟

گفتم سؤال من همينگونه خواهد بود.

گفت: بپرس اگر چه سؤال احمقانه است.

دوباره پرسيدم: چشم داري؟

- آري

- به وسيله آن چه مي بيني؟

- رنگها و شكلها را.

- آيا بيني داري؟

- آري

- با آن چه مي كني؟



[ صفحه 152]



- بوها را استشمام مي كنم.

- دهان داري؟

- آري

- با آن چه مي كني؟

- طعم غذاها را مي چشم.

- آيا مغز داري؟

- دارم

- با آن چه مي كني؟

- با آن هر چه بر اعضاي بدنم وارد شود، تشخيص مي دهم.

- آيا اين اعضاء تو را از مغز بي نياز نمي كنند؟

- نه

- چطور؟ در صورتي كه همه ي اعضا و جوارح تو صحيح و سالم هستند.

- هرگاه اين اعضا و جوارح در چيزي شك كنند به مغز رجوع مي كنند تا شك آنان برطرف، و يقين حاصل شود.

- پس خداوند، مغز را براي از بين بردن شك اعضا و جوارح بدن قرار داده است؟

- آري

- پس انسانها حتما به مغز نياز دارند؟

- آري

هشام مي گويد كه گفتم: خداوند جوارح تو را بدون امام و رهبري كه درست را از نادرست تشخيص دهد وانگذاشته است. اما همه ي اين خلق را در حيرت و شك و اختلاف واگذاشته است و امامي برايشان قرار نداده تا هنگام شك و اختلاف به او رجوع كند؟!

عمرو بن عبيد ساكت شد و چيزي نگفت. سپس به من رو كرد و پرسيد: اهل



[ صفحه 153]



كجا هستي؟

- اهل كوفه.

- آيا تو هشام بن حكم نيستي.

- آري، من هشام هستم.

او برخاست و مرا نزد خود برد و در جاي خود نشانيد و ديگر صحبتي نكرد تا من برخاستم و خارج شدم.

امام صادق عليه السلام تبسم كرد و فرمود: چه كسي اين استدلال را به تو ياد داد؟

هشام پاسخ داد: اي پسر رسول خدا، اين استدلال ناآگاهانه و بدون مقدمه بر زبانم جاري شد.

امام فرمود: اي هشام! به خدا سوگند اين استدلال در صحف ابراهيم و موسي نوشته شده است. [2] .


پاورقي

[1] سيد مرتضي - فصول المختاره - ص 26.

[2] رجال كشي - ص 271.