بازگشت

برخي از حوادثي كه منجر به زنداني شدن امام گرديد


قبل از مطرح كردن برخوردهايي كه به زندان رفتن امام عليه السلام انجاميد، لازم است اين نكته را بدانيم كه از دلايل نفوذ علويان، آن بود كه مردم آنان را به چشم فرزندان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي نگريستند و اين چيزي ا ست كه خود آن حضرت مكررا بيان مي كرد. در مقابل امويان و عباسيان سخت با اين نظر مقابله مي كردند تا از حرمت علويان بكاهند و به نظر مي رسد خود



[ صفحه 330]



رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در اين باره تعمد خاصي داشته است.

به هر حال، اينكه حسنين از فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شناخته شوند، مي توانست سبب جلب توجه مسلمانان گردد و به همين دليل بود كه مخالفان و دشمنان اهل بيت همواره در صدد انكار اين مسأله برآمده و در طول تاريخ و با وجود آنكه اكثريت جامعه ي مسلمانان از تسنن و تشيع، آنها را به عنوان فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پذيرفته بودند و حكام مي كوشيدند تا در برابر آن موضع گيري نمايند، معاويه از اينكه آنها به عنوان فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شناخته شوند، به سختي خشمگين بود و اصرار داشت مردم آنان را فرزندان علي عليه السلام بدانند.

عمرو بن عاص و حجاج در اين باره موضع تندي داشتند؛ طوري كه وقتي به حجاج خبر دادند كه يحيي بن يعمر، حسن و حسين عليه السلام را فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي داند، او را از خراسان فرا خواند و تحت فشار قرار داد تا دليلي از قرآن براي ادعاي خود بياورد. او آيه ي 85 از سوره ي انعام را كه به صراحت حضرت عيسي را فرزند ابراهيم معرفي مي كند، براي او خواند و چنين استدلال كرد:

در صورتي كه قرآن عيسي را كه جز از طريق مادر به ابراهيم پيوندي نداشته، فرزند ابراهيم مي داند؛ پس چه گونه حسنين نمي توانند فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شمرده شوند!

اين مسأله در زمان هارون و در برخوردهاي او با اهل بيت رسول صلي الله عليه و آله و سلم به ويژه امام كاظم عليه السلام هم مطرح بود. تكيه ي امام عليه السلام بر اين مطلب، مي توانست يكي از علل زنداني شدن آن حضرت به حساب آيد.

در روايتي آمده كه، هارون از امام كاظم عليه السلام پرسيد: چه گونه شما مي گوييد ما از ذريه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هستيم، در حالي كه پيامبر فرزند ذكور نداشته و شما فرزندان دختر او هستيد.

آن حضرت دو دليل براي هارون ذكر كرد: نخست، آيه ي 85 سوره ي انعام و دوم، آيه ي مباهله كه در آن حسنين مصداق «و ابنائنا» دانسته شده اند.

اين مسئله براي عباسيان كه خود را پسر عموهاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي دانستند، دشوار بود. چرا كه آنها از اين راه براي اثبات خلافت بهره مي بردند.

با توجه به اين نظريه كه عباسيان مروج آن بودند، بايد يادآوري كنيم كه شيعه ي اماميه براي اثبات امامت هرگز به وراثت توجهي نداشت و تنها بر نصوص وارده از



[ صفحه 331]



رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در اين رابطه و نصوص وارده از امام سابق درباره ي تعيين امام بعدي استناد جسته است.

در مقابل، عباسيان بر وراثت تكيه مي كردند و مي كوشيدند تا حسنين و فرزندان آنها را نه به عنوان فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بلكه به عنوان فرزندان امام علي عليه السلام معرفي نمايند؛ تا بدين وسيله اهميت و احترام فوق العاده ي آنان را به عنوان ابناء الرسول، در جامعه مورد ترديد قرار دهند.

طبيعي است كه بپذيريم نفوذ معنوي علويان در جوامع اهل سنت آن روز ايران، يمن، عراق و نقاط ديگر به دليل تصريحات پيامبر بر عظمت اهل بيت و مطرح كردن حسنين به عنوان «ابناءنا» بوده است.

بنا به نقل ابن اثير، هارون الرشيد كه در رمضان سال صد و هفتاد و نه به قصد عمره راهي مكه گرديد، در سر راه به مدينه رفت و وارد روضه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شد و در اجتماع مردم، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را پسر عم خطاب كرد؛ ولي موسي بن جعفر عليه السلام پيش آمد و رسول خدا را پدر خواند. در اينجا بود كه رنگ از رخسار هارون پريد و خطاب به امام عليه السلام گفت:

هذا الفخر يا اباالحسن جدا:

اين مايه ي افتخار است اي اباالحسن!

پس از آن بود كه دستور توقيف آن حضرت را داد. زنداني شدن امام عليه السلام نشان مي دهد كه اين، يك حركت سياسي بر ضد هارون تلقي مي شده است. اين قبيل برخوردهاي امام كاظم عليه السلام خطراتي را براي هارون در بر داشت.

توقيف و زنداني شدن امام عليه السلام دلايل ديگري هم داشت. از جمله آنكه، شيعيان موظف بودند مطالب مربوط به امامت و رهبري را كه به آنها گفته مي شد، مخفي نگاه داشته و اسرار رهبري را افشا نكنند. طبيعي است آن گاه كه مطالبي درباره ي امامت موسي بن جعفر عليه السلام و مفترض الطاعه بودن آن حضرت در جايي مطرح مي شد، مشكلاتي را براي امام عليه السلام و افراد مطرح كننده در پي داشت.

رعايت اصل تقيه در ميان شيعيان سبب مي شد تا دشمن تصور كند، شيعيان كمترين اقدام سياسي بر ضد آنها نخواهند داشت و نهايت آنكه، امامان خود را تنها به عنوان امام فكري و معنوي مي پذيرند. به همين دليل خلفا به علويان زيدي مذهب كه به طور دائم در پي شورش



[ صفحه 332]



سياسي بودند، توصيه مي كردند كه همانند عموزادگان خود - يعني امام صادق عليه السلام و موسي بن جعفر عليه السلام - باشند تا سالم بمانند.

در حقيقت، امامان شيعه با وجود اعتقاد به انحصار امامت و رهبري براي خود و اثبات بطلان نظام حاكم، قيام بر عليه حكومت را در آن شرايط روا نمي ديدند. چرا كه موفقيتي براي آن تصور نمي كردند و اين شيوه ي پذيرفته شده يي در ميان شيعيان امامي بود. در عين حال، گاهي به سبب افشاي همين اعتقاد كه امام كاظم عليه السلام امام مفترض الطاعه است، گرفتاري هايي براي جامعه ي شيعه به وجود مي آورد و يكي از دلايل زنداني شدن آن حضرت در همين رابطه بوده است.

در كتاب هاي روايي شيعه بابي تحت عنوان باب تحريم اشاعة الحق مع الخوف به [1] آمده، كه حاوي احاديث فراواني در اين زمينه است. اين روايات از امامان مختلف بويژه از امام صادق عليه السلام مي باشد.

به هر حال، همان طور كه قبلا گفتيم، هارون در سال صد و هفتاد و نه به حج رفت و در مدينه دستور توقيف امام عليه السلام را صادر كرد. وي دستور داد تا دو كاروان آماده كرده، يكي را به سمت كوفه و ديگري را به سمت بصره بفرستند. او امام را همراه يكي از اين دو كاروان روانه ساخت تا مردم ندانند امام عليه السلام در كجا زنداني مي شود.

ابوالفرج اصفهاني مي نويسد: «هارون امام عليه السلام را نزد حاكم بصره عيسي بن جعفر بن منصور فرستاد. امام عليه السلام چندي در زندان او به سر برد. در نهايت، عيسي از اين كار خسته شد و به هارون نوشت تا او را تحويل شخص ديگري بدهد، در غير اين صورت او را آزاد خواهد كرد؛ زيرا در تمام اين مدت كوشيده تا شاهدي بر ضد امام عليه السلام به دست آورد، اما چيزي نيافته است. جالب اين جاست كه عيسي در ادامه ي نامه ي خود چنين مي نويسد:

من حتي موقعي كه مشغول دعا بود، گوش دادم ببينم آيا براي من يا تو نفرين مي كند، چيزي جز دعا براي خودش نشنيدم. او تنها از خداوند براي خويش طلب رحمت و مغفرت مي كرد.

اين مطلب، نهايت زهد و پارسايي امام عليه السلام و در عين حال شدت تقيه و پنهان كاري وي را نشان مي دهد.

آن گاه هارون امام عليه السلام را تحويل فضل بن ربيع داد. امام عليه السلام مدت طولاني نزد وي زنداني



[ صفحه 333]



بود. گفته شده كه از وي خواستند تا امام عليه السلام را به قتل برساند؛ ولي او از اين كار سرباز زد. پس از آن امام عليه السلام را به فضل بن يحيي تحويل دادند و مدتي در زندان او به سر برد.

مورخان نوشته اند كه او حرمت امام عليه السلام را پاس مي داشت. خبر به هارون رسيد كه امام كاظم عليه السلام در رفاه كامل به سر برده و از آزادي تمام برخوردار مي باشد. در اين زمان هارون در شهر رقه - كه در قسمت شرقي فرات قرار دارد - به سر مي برد. به محض دريافت گزارش از فضل آن چنان عصباني شد كه علنا در مجلس دستور داد تا او را لعن و نفرين نمايند؛ زيرا بر خليفه عصيان كرده است و به همين خاطر، صد ضربه ي شلاق به او زده شد. پس از آن امام كاظم عليه السلام را تحويل زندانبان ديگري به نام سندي بن شاهك دادند.


پاورقي

[1] حرام بودن نشر حق در صورت خوف.