بازگشت

انشعاب شيعه پس از رحلت امام صادق


اختلافاتي كه معمولا ميان شيعه پديد مي آمد، ناشي از تعيين امامت امام بعدي بود. گاهي بنا به دلايل سياسي، از جمله به دليل وحشتي كه از حاكميت عباسيان وجود داشت، امام براي



[ صفحه 335]



بسياري از شيعيان خود ناشناخته مي ماند؛ زيرا امكان آن بود كه اگر به صورت صريح، امامي معين شود، از ناحيه ي خلفا تحت فشار قرار گيرد.

شدت اختناق منصور درباره ي علويان، به ويژه امام صادق عليه السلام كه عظمت فراواني در جامعه كسب كرده بود، سبب شد تا سردرگمي خاصي ميان برخي از شيعيان نسبت به رهبر آينده به وجود آيد.

دعوت و جذب شيعيان آن حضرت از طرف بعضي از فرزندان امام صادق عليه السلام كه به ناحق داعيه ي امامت داشتند و بهره گيري آنان از اين فرصت، مزيد بر علت مي شد و از طرف ديگر، پراكندگي شيعيان، خود مشكل ديگري بود؛ زيرا آنها در شهرهاي دور و نزديك زندگي مي كردند و كسب اطمينان درباره ي امام واقعي براي آنان كار دشواري بود.

امام صادق عليه السلام براي آنكه جانشينش مشخص نشود، افزون بر دو فرزند خود امام كاظم عليه السلام و عبدالله، منصور عباسي را هم وصي خود قرار داد.

اين عوامل در ايجاد انشعاب ميان شيعيان پس از شهادت هر امامي بسيار مؤثر بوده است. به همين ترتيب، انشعاب پس از رحلت امام صادق عليه السلام هم رخ داد، طوري كه يكي از اصحاب امام كاظم عليه السلام درباره ي جانشين آن حضرت سؤال كرد.

نكته ي ديگري كه در زمان امام صادق عليه السلام وجود داشت و كساني از آن بهره بردند، مسأله ي اسماعيل بن جعفر عليه السلام بود. از آنجا كه او فرزند بزرگتر امام صادق عليه السلام بود، بسياري از شيعيان گمان مي كردند رهبري آينده ي شيعه از آن اوست. وي در زمان حيات پدر وفات كرد و طوري كه در روايت آمده، امام صادق عليه السلام اصرار داشت تا شيعيان با ديدن جنازه ي او به مرگش يقين كنند.

با اين حال، عده يي پس از امام صادق عليه السلام با داعيه ي مهدويت اسماعيل يا بهانه يي ديگر، فرقه يي به نام خطابيه، باطنيه يا اسماعيليه در شيعه به وجود آوردند.

درباره ي اسماعيل نكته ي مهم اين است كه، احتمالا مطرح شدن او به عنوان رهبر و امام شيعيان پس از پدر، جنبه ي سياسي داشته و طبعا بزرگتر بودن او در اين مسأله تأثير داشته؛ به ويژه كه امام صادق عليه السلام تا آخرين روزهاي زندگي خويش از تعيين صريح جانشين خودداري مي كرد. البته بايد گفت: اين امر با نقل هايي كه در آنها آمده است، امام صادق عليه السلام از آغاز امام كاظم عليه السلام را به برخي از خواص و اصحاب به عنوان جانشين خود معرفي كرده، منافاتي ندارد؛



[ صفحه 336]



با اين حال، به دلايلي كه ذكر گرديد، اسماعيل در زمان پدر، به گونه يي مطرح شد كه شبهه ي جانشيني و امامت او در ميان برخي از شيعيان وجود داشت.

امام صادق عليه السلام پس از آنكه اسماعيل درگذشت، اصرار داشت شيعيان مرگ او را با اطمينان خاطر بپذيرند؛ زيرا تصور زنده بودن وي با توجه به سوابق اعتقاد به مهدويت كه در ميان برخي از غلات شيعه ترويج شده بود، خطر پيدايش فرقه ي جديدي در ميان شيعه را به دنبال داشت و اصرار امام صادق عليه السلام بر مرگ اسماعيل براي جلوگيري از همين انحراف بود.

در روايت ديگري از زراره نقل شده كه، در خانه ي امام صادق عليه السلام بودم؛ به من دستور داد تا داوود بن كثير رقي، حمران، ابوبصير، مفضل بن عمر را نزد وي حاضر كنم. نامبردگان حاضر شدند و پشت سر آنان افراد ديگري هم به تدريج آمدند. بعد از آنكه تعداد حاضران به سي نفر رسيد، امام عليه السلام فرمود:

يا داود! كشف لي عن وجه اسماعيل؛ [يعني:] «اي داود! روانداز را از روي اسماعيل بردار.»

او روانداز را كنار زد. امام عليه السلام پرسيد: يا داود احي هو أو ميت؟ «اي داود! آيا او زنده است يا مرده؟»

داود گفت: او مرده است.

سپس حاضران به دستور امام عليه السلام يكي پس از ديگري جسد او را ديده و اعتراف به مرگ وي نمودند.

امام عليه السلام بار ديگر اين كار را تكرار كرد، تا اينكه جنازه ي اسماعيل را به قبرستان آوردند و موقعي كه مي خواستند او را در لحد بگذارند، امام عليه السلام حاضران را واداشت تا به مرگ او شهادت دهند، آن گاه به موسي بن جعفر عليه السلام به عنوان امام پس از خود تأكيد كرد.

شيخ مفيد رحمه الله مي نويسد: روايت شده كه امام صادق عليه السلام در مرگ اسماعيل به شدت گريست و اندوه عظيمي او را فرا گرفت. آن چنان كه بدون كفش و ردا جلو تابوت او راه افتاد و چندين بار دستور داد تابوت را بر زمين بگذارند و هر مرتبه صورت او را مي گشود و به آن نگاه مي كرد. منظورش از اين كار آن بود كه درگذشت اسماعيل براي كساني كه وي را جانشين پدر مي دانستند، ثابت گردد و در عين حال در حيات خود، اين شبهه را از ميان بردارد.

نوبختي انشعاب شيعه به شش فرقه را، پس از رحلت امام صادق عليه السلام بدين ترتيب ذكر مي كند:



[ صفحه 337]



- 1. كساني كه معتقد بر مهدويت خود امام صادق عليه السلام بودند.

- 2. اسماعيليه ي خالصه كه هنوز بر زنده بودن اسماعيل اصرار مي ورزيدند.

- 3. آنان كه به امامت محمد فرزند اسماعيل اعتقاد داشتند.

- 4. گروهي كه به امامت محمد بن جعفر عليه السلام معروف به محمد ديباج معتقد بودند.

- 5. گروهي كه امامت عبدالله افطح را پذيرفتند.

- 6. كساني كه به امامت موسي بن جعفر اعتقاد داشتند.

عبدالله افطح، فرزند بزرگ امام صادق عليه السلام بود و شيعيان به سراغ او رفتند، اما وقتي از پاسخ دادن به پرسش هايي كه مطرح كردند، برنيامد رهايش ساختند.

عبدالله افطح، حدود هفتاد روز پس از وفات امام صادق عليه السلام زندگي را بدرود گفت و هيچ فرزند پسري از خود باقي نگذاشت و پيروان او ناچار همگي از اعتقاد به امامت وي برگشته و به امامت موسي بن جعفر عليه السلام گرويدند. گرچه شماري از آنان در همان دوران حيات عبدالله افطح به سوي امام كاظم عليه السلام بازگشته بودند.

از ميان شيعيان، افرادي چون هشام بن سالم، عبدالله بن ابي يعفور، محمد بن نعمان، مؤمن طاق، عبيد بن زراره، جميل بن دراج، ابان بن تغلب و هشام بن حكم كه از بزرگان آنان و اهل علم و نظر و از فقهاي شيعه به حساب مي آمدند، به امام موسي بن جعفر عليه السلام گرايش داشتند. تنها كساني كه به امامت وي نگرويدند، عبدالله بن بكير بن اعين و عمار بن موسي ساباطي بودند.

دوراني كه امام كاظم عليه السلام در آن زندگي مي كرد، مصادف با نخستين مرحله ي استبداد و ستمگري حكام عباسي بود. آنها تا چندي پيش، پس از آنكه زمام حكومت را به نام علويان در دست گرفتند با مردم و به ويژه با علويان برخورد نسبتا ملايمي داشتند؛ اما به محض اينكه در حكومت استقرار يافته و پايه هاي سلطه ي خود را محكم كردند و از طرف ديگر با بروز قيام هاي پراكنده يي كه به طرفداري از علويان پديد آمد و آنها را سخت نگران كرد، بنا را بر ستمگري گذاشتند و مخالفان خود را در زير شديدترين فشارها قرار دادند.

آنها حتي نزديكترين دوستان خود، همچون عبدالله بن علي را به خاطر تلاش هاي پنهاني اش، براي به دست آوردن جانشيني سفاح كشتند و به همين ترتيب، ابوسلمه و ابومسلم خراساني را از بين بردند.



[ صفحه 338]



منصور شمار فراواني از علويان را به شهادت رساند، شمار بيشتري از آنان هم در زندان هاي او درگذشتند.

اين اعمال فشار از زمان امام صادق عليه السلام آغاز شد و تا زمان امام رضا عليه السلام كه دوره ي خلافت مأمون بود با شدت هر چه تمام تر ادامه يافت. مردم در زمان مأمون اندكي احساس امنيت سياسي كردند، ولي ديري نپاييد كه دستگاه خلافت بدرفتاري و اعمال فشار بر مردم را دوباره از سر گرفت.

فشار سياسي عباسيان در دروه يي آغاز شد كه قبل از آن امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام با تربيت شاگردان فراوان، بنيه ي علمي و حديثي شيعه را تقويت كرده بودند و جنبش عظيمي در ميان شيعه پديد آوردند. امام كاظم عليه السلام پس از اين دوره در مركز اين فشارها قرار گرفت. در عين حال رسالت ايشان آن بود تا در اين حركت علمي، توازن و تعادل فكري را ميان شيعيان برقرار كند.

طبعا عباسيان نمي توانستند تشكلي به نام شيعه را با رهبري امام عليه السلام بپذيرند. اين مهمترين عاملي بود كه آنها را وادار مي كرد تا امام عليه السلام را تحت فشار بگذارند.

امام كاظم عليه السلام پس از شهادت پدرشان در سال صد و چهل و هشت امامت را عهده دار شدند و منصور عباسي در سال صد و پنجاه و هشت در مكه مرد. جانشين وي تا سال صد و شصت و نه فرزندش مهدي عباسي بود. پس از آن يك سال هادي عباسي خلافت كرد و آن گاه هارون به خلافت رسيد. امام كاظم عليه السلام در سال صد و هشتاد و سه به شهادت رسيد و در تمام اين سال ها رهبري شيعيان امامي را عهده دار گرديد.

عصر امام كاظم عليه السلام دوران بسيار سختي براي شيعيان بود و در اين دروان حركت هاي اعتراض آميز متعددي از ناحيه ي شيعيان و علويان نسبت به خلفاي عباسي صورت گرفت كه از مهمترين آنها قيام حسين بن علي (شهيد فخ) در زمان حكومت هادي عباسي و جنبش يحيي و ادريس فرزندان عبدالله بود كه در زمان هارون رخ داد. در واقع مهمترين رقيب عباسيان، علويان بودند و طبيعي است كه حكومت، آنان را سخت تحت نظارت بگيرد [1] .



[ صفحه 339]




پاورقي

[1] حيات فكري و سياسي امامان شيعه، به نقل از: الخرايج، عيون اخبار الرضا، الكافي، الغيبة نعماني، الارشاد، فرق الشيعه.