بازگشت

شهيد فخ و امام كاظم


اين حادثه بي ارتباط با روش پيشواي هفتم نبود؛ زيرا نه تنها آن حضرت از آغاز تا اوج نهضت از آن اطلاع داشت، بلكه با شهيد فخ در تماس و ارتباط بود. گرچه پيشواي هفتم، شكست نهضت را پيش بيني مي كرد؛ ولي هنگامي كه احساس نمود حسين در تصميم خود استوار است، فرمود:

گرچه تو شهيد خواهي شد، ولي باز در جهاد و پيكار كوشا باش. اين گروه، مردمي پليد و بدكارند كه اظهار ايمان مي كنند؛ ولي در باطن، ايمان و اعتقادي ندارند. من در اين راه اجر و پاداش شما را از خداي بزرگ مي خواهم.

از طرف ديگر هادي عباسي كه مي دانست پيشواي هفتم بزرگترين شخصيت خاندان پيامبر است و سادات بني هاشم از روش او الهام مي گيرند، پس از حادثه فخ خشمگين شد؛ زيرا اعتقاد داشت در پشت پرده، از جهاتي رهبري اين عمليات را آن حضرت به عهده داشته است! به همين جهت امام هفتم عليه السلام را تهديد به قتل كرد و گفت:

به خدا سوگند! حسين (صاحب فخ) به دستور موسي بن جعفر عليه السلام بر ضد من قيام كرده و از او پيروي نموده است؛ زيرا امام و پيشواي اين خاندان كسي جز موسي بن جعفر عليه السلام نمي باشد.



[ صفحه 323]



خدا مرا بكشد اگر او را زنده بگذارم!

اگرچه اين تهديدها با خونسردي امام عليه السلام مواجه شد، ولي در ميان خاندان پيامبر و شيعيان و علاقه مندان آن حضرت، سخت ايجاد وحشت كرد. پيش از آنكه هادي موفق به اجراي مقاصد شوم خود گردد، طومار عمرش در هم پيچيده شد و خبر مرگش موجي از شادي و سرور را در مدينه برانگيخت.

در روايات آمده است كه وقتي سر حسين بن علي (شهيد فخ) به حضور موسي هادي رسيد، جمعي از اعيان بني هاشم و از جمله امام كاظم عليه السلام نزد خليفه نشسته بودند. موسي هادي با چهره يي ناراحت و خشمناك، در سكوت كامل مجلس رويش را به سمت موسي بن جعفر عليه السلام برگرداند و گفت: اين سر را مي شناسي؟

امام عليه السلام فرمود:

انا لله و انا اليه راجعون؛

بلي! و الله مسلما، صالحا، صواما، آمرا بالمعروف، ناهيا عن المنكر ما كان في اهل بيته مثله.

امام كاظم عليه السلام در اين جملات حسين صاحب فخ را مسلماني صالح، روزه دار و آمر به معروف و ناهي از منكر معرفي كرد و حتي اضافه نمود كه در خانواده ي ايشان اين سيد شريف نظير نداشت.

موسي هادي بيش از يك سال و چهل و پنج روز خلافت نكرد و در سن بيست و چهار سالگي زندگي را بدرود گفت.

اين دو برادر (موسي و هارون) با آنكه از يك مادر به دنيا آمدند با هم دوست نبودند. موسي هادي، مزاجي عصبي و آشفته داشت و مردي صريح بود؛ ولي برادرش رشيد در عين آنكه به شدت از هادي نفرت داشت، بسيار حيله گر بود. طي اين يك سال و چهل و پنج روز كه موسي هادي قدرت را در دست داشت، هارون چندين بار با خطر مرگ مواجه شده بود؛ ولي مقدر نبود كه از ميان برود و به جاي او هادي جوانمرگ شد. وي در روز شنبه شانزدهم ربيع الاول سال صد و هفتاد يعني فرداي آن شب كه برادرش از دنيا رفت، بر تخت خلافت قرار گرفت و يحيي خالد بن برمكي را كه در زمان برادرش هادي مردود و محبوس بود، به وزارت خويش برگزيد و وي را از زندان هادي بر مسند وزارت نشاند. در آن روز كه هادي را



[ صفحه 324]



به خاك سپردند، هارون به خلافت رسيد و مأمون به دنيا آمد. از اين سه حادثه لطيفه يي در تاريخ مطرح شد كه:

خليفه يي بمرد، خليفه يي بر منبر نشست و خليفه يي به دنيا آمد.