بازگشت

هارون الرشيد و امام كاظم


زمامداران اموي و عباسي كه چندين قرن با نام اسلام، بر جامعه ي اسلامي حكومت كردند، براي استوار ساختن پايه هاي حكومت خود و به منظور تسلط بيشتر بر مردم، در پي كسب نفوذ معنوي در دل ها و جلب اعتماد و احترام مردم بودند تا مسلمانان زمامداري آنان را از جان و دل پذيرفته، اطاعتشان را وظيفه ي واجب ديني خود بدانند. از آنجا كه اعتقاد قلبي چيزي نيست كه با زور و قدرت به وجود آيد يا با زور از بين برود، ناگزير از راه عوام فريبي و با نقشه هاي مزورانه براي كسب نفوذ معنوي تلاش مي كردند و البته در اين زمينه بر خلاف اموي ها، عباسيان بر حسب ظاهر برگ برنده يي در دست داشتند كه عبارت بود از خويشاوندي و قرابت با خاندان پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم.

بني عباس از نسل عموي پيامبر، عباس بن عبدالمطلب بودند و از انتساب خود به خاندان رسالت بهره برداري تبليغاتي نموده، خود را وارث خلافت معرفي مي كردند.

حربه ي تبليغاتي آنان در برابر پيشوايان بزرگ شيعه چندان كارآمد نبود؛ زيرا اولا، در موضوع خلافت، مسأله وراثت مطرح نمي باشد، بلكه شايستگي و عظمت و پاكي خود امام و پيشوا مهم است. ثانيا، بر فرض آنكه وراثت در اين مسأله دخيل باشد، باز فرزندان علي عليه السلام بر ديگران مقدمند؛ زيرا قرابت نزديكتري با پيامبر داشتند.

پيشوايان بزرگ شيعه، كه هم شايستگي شخصي و هم انتساب نزديكي با پيامبر داشتند، همواره مورد احترام و توجه مردم بودند و با تمام تلاشي كه زمامداران اموي و عباسي براي كسب نفوذ معنوي به عمل مي آوردند، باز عملا كفه ي ترازوي محبوبيت عمومي به نفع پيشوايان بزرگ ديني سنگيني مي كرد.

اين موضوع بيش از همه در زمان هارون جلوه گر بود. هارون با آن همه قدرت و توسعه ي منطقه ي حكومتي اش، از اينكه احساس مي كرد هنوز دل هاي مردم با پيشواي هفتم، موسي بن جعفر عليه السلام است، سخت رنج مي برد و با تلاش هاي مذبوحانه يي در صدد خنثي كردن نفوذ معنوي امام بر مي آمد. براي او قابل تحمل نبود كه هر روز بشنود مردم ماليات اسلامي خود را



[ صفحه 325]



مخفيانه به موسي بن جعفر عليه السلام مي پردازند و با اين عمل در واقع حاكميت او را به رسميت نشناخته از حكومت وي ابراز تنفر مي كنند. روي همين اصل بود كه روزي هارون در كنار كعبه موسي بن جعفر عليه السلام را ديد و گفت: تو هستي كه مردم پنهاني با تو بيعت كرده و تو را به پيشوايي برگزيده اند؟

امام عليه السلام فرمود:

انا امام القلوب و انت امام الجسوم؛

من بر دل ها و قلوب مردم حكومت مي كنم و تو بر تن ها و بدن ها.

روزي هارون وارد شهر مدينه شد و رهسپار زيارت قبر مطهر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گرديد. هنگامي كه وارد حرم شد، انبوه جمعيت از قريش و قبايل ديگر در آنجا گرد آمده بودند. هارون رو به قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نموده و گفت: «درود بر تو اي پيامبر خدا! درود بر تو اي پسر عمو!»

او در ميان جمعيت، نسبت عموزادگي خود با پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم را به رخ مردم كشيد و عمدا به آن افتخار نمود تا مردم بدانند، خليفه پسر عموي پيامبر است. در اين هنگام موسي بن جعفر عليه السلام كه در آن جمع حاضر بود از هدف هارون آگاه شده، نزديك قبر پيامبر رفت و با صداي بلند گفت:

درود بر تو اي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم! درود بر تو اي پدر!

هارون از اين برخورد بسيار ناراحت شد. به طوري كه رنگ صورتش تغيير يافت و بي اختيار گفت: واقعا اين افتخار است.

او روزي به موسي بن جعفر عليه السلام گفت:

شما ادعا مي كنيد كه فرزند پيامبر هستيد، در حالي كه در حقيقت فرزندان علي عليه السلام هستيد؛ زيرا هر كس به جد پدري خود منسوب مي شود، نه جد مادري.

امام عليه السلام در پاسخ او آيه يي قرائت نمود كه خداوند ضمن آن مي فرمايد:

و از نژاد ابراهيم، داوود، سليمان، ايوب و نيز زكريا، يحيي، عيسي و الياس را كه همگي از نيكان و شايستگانند، هدايت نموديم [1] .



[ صفحه 326]



آن گاه فرمود:

در اين آيه عيسي از فرزندان پيامبران بزرگ پيشين شمرده شده است. در صورتي كه او پدر نداشت و تنها از طريق مادرش مريم نسب به پيامبران مي رساند. بنابر حكم اين آيه، فرزندان دختري هم فرزند محسوب مي شوند، ما به واسطه ي مادرمان فاطمه عليه السلام فرزندان پيامبر محسوب مي شويم.

هارون در برابر اين استدلال متين جز سكوت چاره يي نداشت [2] .


پاورقي

[1] انعام، آيات 85 - 86.

[2] سيره ي پيشوايان، به نقل از: ارشاد، الكامل في التاريخ، البداية و النهاية.