بازگشت

معرفي هارون الرشيد حضرت موسي بن جعفر را به فرزندش مأمون


شيخ صدوق در عيون روايت كرده از سفيان بن نزار كه گفت روزي بالاي سر مأمون ايستاده بودم گفت مي دانيد كي تعليم كرد به من تشيع را؟ همه گفتند نه به خدا نمي دانيم گفت مرا رشيد تشيع آموخت گفتند اين چگونه بود و حال آنكه رشيد اهلبيت عصمت را مي كشت. گفت براي ملك مي كشت زيرا ملك عقيم است.

(عقيم كسي را گويند كه او را فرزند نشود يعني در ملك و سلطنت نسب فائده نمي كند زيرا كه شخص در طلب آن پدر و برادر و عمو و فرزند خود را مي كشد) .

آنگاه مأمون گفت من با پدرم رشيد سالي به حج رفتيم وقتي كه به مدينه رسيد با دربان خود گفت بايد كسي داخل نشود از اهل مكه و مدينه از پسران مهاجر و انصار و بني هاشم و ساير قريش مگر آنكه نسب خود را باز گويد پس هر كس داخل مي شد خود را معرفي مي كرد.

روزي من ايستاده بودم كه فضل بن ربيع درآمد و گفت يا اميرالمؤمنين بر در كسي ايستاده و اظهار مي دارد كه او موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب است پدرم به ما رو كرد و من و امين و مؤتمن و ساير سرهنگان بالاي سرش ايستاده بوديم و گفت محافظت كنيد يعني حركت نالايق نكنيد پس اذن دهيد او را فرود آيد بر بساط من و ما در اين حال بوديم كه داخل شد پيرمردي كه از كثرت بيداري شب و عبادت زرد رنگ و عبادت او را



[ صفحه 115]



گداخته و آثار سجده روي و بيني او را خراش و زخم كرده بود چون رشيد را ديد خواست از مركبش فرود آيد رشيد بانگ زد لا والله فرو ميا مگر بر بساط من پس دربانان او را از پياده شدن مانع گشتند و ما همه به نظر اجلال و اعظام در او نظر مي كرديم و او همچنان سواره بيامد تا نزد بساط و سرهنگان گرد او درآمدند چون فرود آمد رشيد برخاست و تا آخر بساط او را استقبال نمود و رويش و دو چشمش ببوسيد و دستش بگرفت و او را به صدر مجلس درآورد و پهلوي خود او را نشانيد و از او احوال مي پرسيد و با او سخن مي گفت (و مكالماتي بين آن دو واقع گرديد، كه ما از بيان آن صرف نظر نموديم).

همين كه او برخاست رشيد نيز برخاست و دو چشم و رويش ببوسيد پس روي به من و امين و مؤتمن كرد و گفت او را مشايعت كنيد پس ما چنان كرديم كه پدر گفته بود و در راه كه در مشايعت او بوديم ابوالحسن پنهان روي به من كرد و مرا به خلافت بشارت داد و گفت چون مالك اين امر شوي با ولد من نيكوئي كن پس بازگشتيم و من از فرزندان ديگر بر پدر جرأت بيشتر داشتم چون مجلس خالي شد با او گفتم يا اميرالمؤمنين اين مرد كه بود كه تو او را تعظيم و تكريم نمودي و براي او از مجلس خود برخاستي و استقبال نمودي و بر صدر مجلس نشاندي و از او فروتر نشستي بعد از آن ما را فرمودي تا ركاب او گرفتيم گفت اين امام مردمان و حجت خدا است بر خلقان و خليفه ي اوست ميان بندگان گفتم يا اميرالمؤمنين نه آنست كه اين صفت ها كه گفتي همه از آن توست.

گفت من امام جماعتم در ظاهر به قهر و غلبه و موسي بن جعفر امام حق است والله اي پسرك من كه او سزاوارتر است به مقام رسول خدا از من و از همه خلق و به خدا كه اگر تو در اين امر يعني دولت و خلافت با من منازعت كني سرت كه دو چشمت در اوست بردارم زيرا كه ملك عقيم است (به نقل از كتاب منتهي الامال محدث قمي به طور خلاصه). چه نظر نگارنده اين بود كه باعث



[ صفحه 116]



تشيع مأمون معرفي پدرش رشيد گرديد و چنان نبود كه هارون الرشيد عارف به حق اين خاندان عصمت و معادن حكمت عليهم السلام نباشد اما (الملك عقيم). پناه مي بريم به خدا از شر حب جاه و ملك و رياست كه هر شقاوت و خسارت كه دامن گير بشر گرديد او را خسر الدنيا و الاخرة نمود اغلب همين حب جاه و رياست موقت فناپذير گرديد.



سرهاي ستمكاران پامال شود روزي

در دهر نماند دير چنگيزي مستانه



امروز حريفان را از خون ضعيفان بين

دايم مي گلرنگ است در ساغر و پيمانه



فردا كه برآرد خور از مشرق عدل ايزد

بهرام فتد بر خاك در گور كشد خانه