بازگشت

امام در سنگر تعليم حقايق و مبارزه


نشر فقه جعفري و اخلاق و تفسير و كلام كه از زمان حضرت صادق (ع) و پيش از آن در زمان امام محمد باقر (ع) آغاز و عملي شده بود، در زمان حضرت امام موسي كاظم (ع) نيز به پيروي از سيره ي نياكان بزرگوارش همچنان ادامه داشت، تا مردم بيش از پيش به خط مستقيم امامت و حقايق مكتب جعفري آشنا گردند، و اين مشعل فروزان را از وراي اعصار و قرون به آيندگان برسانند.

خلفاي عباسي بنا به روش ستمگرانه و زياده روي در عيش و عشرت، هميشه درصدد نابودي بني هاشم بودند تا اولاد علي (ع) را با داشتن علم و سيادت از صحنه ي سياست و تعليم و ارشاد كنار زنند، و دست آنها را از كارهاي كشور اسلامي كوتاه نمايند. اينان براي اجراء اين مقصود پليد كارها كردند، از جمله: چند تن از شاگردان مكتب جعفري را تشويق نمودند تا مكتبي در برابر مكتب جعفري ايجاد كنند و به حمايتشان پرداختند. بدين طريق مذاهب حنفي، مالكي، حنبلي و شافعي هر كدام با راه و روش خاص فقهي پايه ريزي شد. حكومتهاي وقت و بعد از آن - براي دست يابي به قدرت - از اين مذهبها پشتيباني كرده و اختلاف آنها را بر وفق مراد و مقصود خود دانسته اند.

در سالهاي آخر خلافت منصور دوانيقي كه مصادف با نخستين سالهاي امامت حضرت موسي بن جعفر (ع) بود «بسياري از سادات شورشي - كه نوعا از عالمان و شجاعان و متقيان و حق طلبان اهل بيت پيامبر (ص) بودند و با امامان نسبت نزديك داشتند - شهيد شدند. اين بزرگان براي دفع ستم و نشر منشور عدالت و امر به معروف و نهي از منكر، به پا مي خاستند و سرانجام با اهداء جان خويش، به جوهر اصلي تعاليم اسلام جان مي دادند، و



[ صفحه 176]



جانهاي خفته را بيدار مي كردند. طلوعها و غروبها را در آباديهاي اسلامي به رنگ ارغواني در مي آوردند و بر در و ديوار شهرها نقش جاويد مي نگاشتند و بانك اذان مؤذنان را بر مأذنه هاي مساجد اسلام شعله ور مي ساختند» [1] .

در مدينه كارگزاران مهدي عباسي فرزند منصور دوانيقي در عمل، همان رفتار زشت دودمان سياه بني اميه را پيش گرفتند، و نسبت به آل علي (ع) آنچه توانستند بدرفتاري كردند. داستان دردناك «فخ» [2] در زمان هادي عباسي پيش آمد. علت بروز اين واقعه اين بود كه «حسين بن علي بن عابد» از اولاد حضرت امام حسن (ع) كه از افتخارات سادات حسني و از بزرگان علماي مدينه و رئيس قوم بود، به ياري عده اي از سادات و شيعيان در برابر بيدادگري «عبدالعزيز عمري» كه مسلط بر مدينه شده بود، قيام كردند و با شجاعت و رشادت خاص در سرزمين فخ عده ي زيادي از مخالفان را كشتند، سرانجام دشمنان دژخيم اين سادات شجاع را در تنگناي محاصره قرار دادند و به قتل رساندند و عده اي را نيز اسير كردند. مسعودي مي نويسد: بدنهايي كه در بيابان ماند طعمه ي درندگان صحرا گرديد [3] .

سياهكاريهاي بني عباس منحصر به اين واقعه نبود. اين خلفاي ستمگر صدها سيد را زير ديوارها و ميان ستونها گچ گرفتند، و صدها تن را نيز در تاريكي زندانها حبس كردند و به قتل رساندند. عجب آنكه اين همه جنايتها را زير پوشش اسلامي و به منظور فرو خواباندن فتنه انجام مي دادند.



[ صفحه 177]



حضرت موسي بن جعفر (ع) را هرگز در چنين وضعي و با ديدن و شنيدن آن همه مناظر دردناك و ظلمهاي بسيار، آرامشي نبود. امام به روشني مي ديد كه خلفاي ستمگر در پي تباه كردن و از بين بردن اصول اسلامي و انساني اند. امام كاظم (ع) سالها مورد اذيت و آزار و تعقيب و زجر بود، و در مدتي كه از 4 سال تا 14 سال نوشته اند تحت نظر و در تبعيد و زندانها و تك سلولها و سياهچالهاي بغداد - در غل و زنجير - بسر مي برد.

امام موسي بن جعفر (ع) بي آنكه - در مراقبت از دستگاه جبار هاروني - بيمي به دل راه دهد به خاندان و بازماندگان سادات رسيدگي مي كرد و از گردآوري و حفظ آنان و جهت دادن به بقاياي آنان غفلت نداشت. آن زمان كه امام (ع) در مدينه بود، هارون كساني را بر حضرت گماشته بود تا از آنچه در گوشه و كنار خانه ي امام (ع) مي گذرد، وي را آگاه كنند. هارون از محبوبيت بسيار و معنويت نافذ امام (ع) سخت بيمناك بود. چنانكه نوشته اند كه هارون، درباره ي امام موسي بن جعفر (ع) مي گفت: «مي ترسم فتنه اي بر پا كند كه خونها ريخته شود» [4] و پيداست كه اين «قيامهاي مقدس» را كه سادات علوي و شيعيان خاص رهبري مي كردند و گاه خود در متن آن قيامها و اقدامهاي شجاعانه بودند از نظر دستگاه حاكم غرق در عيش و تنعم بناحق «فتنه» ناميده مي شد. از سوي ديگر اين بيان هارون نشانگر آن است كه امام (ع) لحظه اي از رفع ظلم و واژگون كردن دستگاه جباران غافل نبوده است. وقتي مهدي عباسي به امام (ع) مي گويد «آيا مرا از خروج خويش در ايمني قرار مي دهي» [5] .



[ صفحه 178]



نشانگر هراسي است كه دستگاه ستمگر عباسي از امام (ع) و ياران و شيعيانش داشته است. به راستي نفوذ معنوي امام موسي كاظم (ع) در دستگاه حاكم به حدي بود كه كساني مانند علي بن يقطين صدراعظم (وزير) دولت عباسي، از دوستداران حضرت موسي بن جعفر (ع) بودند و به دستورات حضرت عمل مي كردند.

سخن چينان دستگاه از علي بن يقطين در نزد هارون سخنها گفته و بدگوئيها كرده بودند، ولي امام (ع) به وي دستور فرمود با روش ماهرانه و تاكتيك خاص اغفالگرانه (تقيه) كه در مواردي، براي ردگمي حيله هاي دشمن ضروري و شكلي از مبارزه پنهاني است، در دستگاه هارون بماند و به كمك شيعيان و هواخواهان آل علي (ع) و ترويج مذهب و پيشرفت كار اصحاب حق، همچنان پاي فشارد - بي آنكه دشمن خونخوار را از اين امر آگاهي حاصل شود -.

سرانجام بدگوئي هائي كه اطرافيان از امام كاظم (ع) كردند در وجود هارون كارگر افتاد و در سفري كه در سال 179 ه. به حج رفت، بيش از پيش به عظمت معنوي امام (ع) و احترام خاصي كه مردم براي امام موسي الكاظم (ع) قائل بودند پي برد. هارون سخت از اين جهت، نگران شد. وقتي به مدينه آمد و قبر منور پيامبر اكرم (ص) را زيارت كرد، تصميم بر جلب و دستگيري امام (ع) يعني فرزند پيامبر گرفت. هارون صاحب قصرهاي افسانه اي در سواحل دجله، و دارنده ي امپراطوري پهناور اسلامي كه به ابر خطاب مي كرد: «ببار كه هر كجا بباري در كشور من باريده اي و به آفتاب مي گفت بتاب كه هر كجا بتابي كشور اسلامي و قلمرو من است!» آن چنان از امام (ع) هراس داشت كه وقتي قرار شد آن حضرت را از مدينه



[ صفحه 179]



به بصره آورند، دستور داد چند كجاوه با كجاوه ي امام (ع) بستند و بعضي را نا به هنگام و از راههاي ديگر ببرند، تا مردم ندانند كه امام (ع) را به كجا و با كدام كسان بردند، تا يأس بر مردمان چيره شود و به نبودن رهبر حقيقي خويش خو گيرند و سر به شورش و بلوا بر ندارند و از تبعيدگاه امام (ع) بي خبر بمانند. اين همه بازگو كننده ي بيم و هراس دستگاه بود، از امام (ع) و از ياراني كه - گمان مي كرد - هميشه امام (ع) آماده ي خدمت دارد مي ترسيد، اين ياران باوفا - در چنين هنگامي - شمشيرها برافرازند و امام خود را به مدينه بازگردانند. اين بود كه با خارج كردن دو كجاوه از دو دروازه ي شهر، اين امكان را از طرفداران آن حضرت گرفت و كار تبعيد امام (ع) را فريبكارانه و با احتياط انجام داد.

باري، هارون، امام موسي كاظم (ع) را - با چنين احتياطها و مراقبت هائي از مدينه تبعيد كرد.

هارون، ابتدا دستور داد امام هفتم (ع) را با غل و زنجير به بصره ببرند و به عيسي بن جعفر بن منصور كه حاكم بصره بود، نوشت، يك سال حضرت امام كاظم (ع) را زنداني كند، پس از يك سال والي بصره را به قتل امام (ع) مأمور كرد. عيسي از انجام دادن اين قتل عذر خواست. هارون امام را به بغداد منتقل كرد و به فضل بن ربيع سپرد. مدتي حضرت كاظم (ع) در زندان فضل بود. در اين مدت و در اين زندان امام (ع) پيوسته به عبادت و راز و نياز با خداوند متعال مشغول بود. هارون، فضل را مأمور قتل امام (ع) كرد ولي فضل هم از اين كار كناره جست.

باري، چندين سال امام (ع) از اين زندان به آن زندان انتقال مي يافت. در زندانهاي تاريك و سياهچالهاي دهشتناك، امام بزرگوار ما با محبوب و



[ صفحه 180]



معشوق حقيقي خود (الله) راز و نياز مي كرد و خداوند متعال را بر اين توفيق عبادت كه نصيب وي شده است سپاسگزاري مي نمود.

عاقبت آن امام بزرگوار در سال 183 هجري در سن 55 سالگي به دست مردي ستمكار به نام «سندي بن شاهك» و به دستور هارون مسموم و شهيد شد.

شگفت آنكه، هارون با توجه به شخصيت والاي موسي بن جعفر (ع) پس از درگذشت و شهادت امام نيز اصرار داشت تا مردم اين خلاف حقيقت را بپذيرند كه حضرت موسي بن جعفر (ع) مسموم نشده بلكه به مرگ طبيعي از دنيا رفته است، اما حقيقت هرگز پنهان نمي ماند.

بدن مطهر آن امام بزرگوار را در مقابر قريش - در نزديكي بغداد - به خاك سپردند. از آن زمان آن آرامگاه عظمت و جلال پيدا كرد، و مورد توجه خاص واقع گرديد، و شهر «كاظمين» از آن روز بنا شد و روي به آبادي گذاشت [6] .


پاورقي

[1] امام در عينيت جامعه، محمدرضا حكيمي، ص 57.

[2] فخ بر وزن «حق» محلي است در يك فرسنگي مكه از راه مدينه.

[3] چهارده معصوم، حسين عمادزاده به نقل از مروج الذهب مسعودي.

[4] امام در عينيت جامعه، محمدرضا حكيمي ص 59 به نقل از (منتهي الآمال) شيخ عباس قمي.

[5] مأخذ قبل به نقل از (وفيات الاعيان) ابن خلكان ج 2 ص 256.

[6] چهارده معصوم (ع) عمادزاده، ص 336، به نقل از تاريخ يعقوبي، ص 145.