بازگشت

احسان و وصيت امام كاظم به علي بن اسماعيل


روزي هارون از يحيي برمكي و ديگران پرسيد: آيا كسي را مي شناسيد كه از آل ابي طالب باشد و بعضي از احوال موسي بن جعفر را از او سؤال كنم؟

ايشان علي بن اسماعيل [1] را نشاني دادند. علي بن اسماعيل برادرزاده ي موسي بن جعفر عليه السلام بود و حضرت احسان بسيار نسبت به او مي نمود. پس به امر خليفه نامه اي به او نوشتند و او را طلبيدند. چون آن حضرت از آن دعوت نامه مطلع شد، او را طلبيد و گفت: اراده ي كجا داري؟



[ صفحه 250]



گفت: اراده ي بغداد.

فرمود: براي چه مي روي؟

گفت: پريشان شده ام و قرض بسياري به هم رسانده ام.

آن جناب فرمود: من قرض تو را اداء مي كنم و خرج تو را متكفل مي شوم.

او قبول نكرد و گفت: مرا وصيتي كن.

آن جناب فرمود: وصيت مي كنم كه در خون من شريك نشوي و اولاد مرا يتيم نگرداني.

باز گفت: مرا وصيت كن.

حضرت باز همان وصيت را فرمود. تا آنكه سه مرتبه حضرت او را چنين وصيت فرمود. پس سيصد دينار طلا و چهار هزار درهم به او عطا فرمود. چون او برخاست، حضرت به حاضران فرمود: به خدا سوگند كه در خون من سعي خواهد كرد و فرزندان مرا به يتيمي خواهد انداخت.

گفتند: يابن رسول الله، با آنكه مي دانيد او چنين كاري خواهد كرد، نسبت به او احسان مي كنيد؟

حضرت فرمود: بلي، زيرا پدران من روايت كرده اند از رسول خدا صلي الله عليه و آله كه چون كسي به رحم خود احسان كند و او در برابر بدي كند و اين كس احسان خود را از او قطع بكند، حق تعالي قطع رحم خود را از او مي كند و او را به عقوبت خود گرفتار مي سازد.

چون علي بن اسماعيل به بغداد رسيد، يحيي بن خالد برمكي او را به خانه برد و با او توطئه كرد كه چون به مجلس هارون رود، امري چند نسبت به عم خود بگويد كه هارون را به خشم آورد. آنگاه او را به نزد هارون برد. چون او داخل شد، سلام كرد و گفت: هرگز نديده ام كه دو خليفه در يك زمان بوده باشند. تو در اين شهر خليفه اي و موسي بن جعفر در مدينه خليفه است. مردم از اطراف عالم خراج براي او مي آورند، خزانه اي به هم رسانيده و اموال و اسلحه ي بسيار جمع كرده است.



[ صفحه 251]



پس هارون امر كرد كه دويست هزار درهم به او بدهند. چون آن بدبخت به خانه برگشت، دردي در حلقش به هم رسيد و در همان شب به عذاب الهي واصل شد و از آن زرها منتفع نگرديد.

به روايت ديگر بعد از چند روز او را زحيري عارض شد و جميع احشاء و اعضاي او به زير آمد. چون آن زر را براي او آوردند، در حالت نزع بود و از آن زرها به جز حسرت چيزي براي او نماند و زرها را دوباره به خزانه ي خليفه برگردانيدند. [2] .



[ صفحه 252]




پاورقي

[1] به روايت ديگر محمد بن اسماعيل.

[2] جلاء العيون، ص 896.