بازگشت

يك جريان دلسوز


چند نفر از شيعيان امام از ايران آمده بودند با آن سفرهاي قديم كه با چه سختي مي رفتند. خيلي آرزو داشتند حالا كه موفق شده اند بيايند تا بغداد، لااقل بتوانند با موسي بن جعفر عليه السلام هم يك ملاقاتي بكنند. ملاقات زنداني كه نبايد جرم محسوب شود. ولي هيچ اجازه ي ملاقات با زنداني را نمي دادند. اينها با خود گفتند ما خواهش مي كنيم، شايد بپذيرند. آمدند خواهش كردند، اتفاقا پذيرفتند و گفتند: بسيار خوب، همين امروز ما ترتيبش را مي دهيم. همين جا منتظر باشيد.

خوشحال شدند كه آقا را ملاقات مي كنند. در بيرون زندان منتظر بودند كه يكي به آنها اجازه ي ملاقات بدهد. يك وقت ديدند كه چهار نفر غلام بيرون آمدند و يك جنازه هم روي دوششان است. مأمور گفت: امام شما همين است. [1] .


پاورقي

[1] سيري در سيره ي ائمه عليهم السلام، آيةالله شهيد مطهري، ص 192.